تعداد بازدید: ۹۳
کد خبر: ۱۸۶۰۴
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۱ - 2023 18 November
کافه داستان
نویسنده : تالین ساهاکیان

کرگدن، گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند خود را نجات دهد. او می‌دانست که گیر کردن در گل و لای چقدر رنج آور است و می‌دانست که گورخر کوچک، بدون کمک شانسی ندارد.‌

می‌توانست فکر کند که او مسئول مشکلات دیگران آن هم مشکلات گورخر‌ها نیست و خودش گرفتاری‌های خودش را دارد و راهش را بکشد و برود، ولی بی هیچ فکری جلو رفت و گورخر کوچک را از گل و لای بیرون کشید، روی زمین گذاشت و رفت.

او چیزی نمی‌خواست، نه منّتی بر گورخر یا کس دیگری داشت، نه دنبال تحسین و تقدیر دیگران بود، نه پیرو دین و آیینی بود و نه خدایی داشت که به واسطۀ این کار نیک او را در آخرت با کرگدن‌های خوش سیما و خوش پیکر محشور کند یا هفتاد نوع بلا را از او و خانواده‌اش دور کند یا به زندگی او برکت (علف و برگ) بیشتری ببخشد.

او دنبال هورا و لایک و عزت و احترام هم نبود.

وقتی می‌خواست به گورخر کوچک کمک کند فکر نکرد که او یک گورخر است و نه یک کرگدن، فکر نکرد آیا این یک گورخر آسیایی است یا آفریقایی. فکر نکرد که آیا نسل گورخر‌ها در حال انقراض است یا نه و آیا این گورخر ارزش کمک کردن را دارد؟...

او قادر نبود فلسفه بافی کند.

فقط می‌دانست که گیر کردن در گل و لای خیلی رنج آور است (شاید خودش هم قبلاً این را تجربه کرده بود) و می‌دانست که می‌تواند به این رنج گورخر پایان دهد. پس این کار را انجام داد و با پا‌ها و صورت گلی به راه خود ادامه داد.

به همین سادگی بود کرگدن و فلسفۀ او... آخر او «فقط» یک کرگدن بود و تا «اشرف مخلوقات» خیلی فاصله داشت!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها