بالش بیبی را گذاشتم زیر سرم که بیبی آن را محکم از زیر سرم کشید.
- نالهزده بالشت منه بری چه گذوشتی زیر سرُت؟
- یه مدت گردندرد دارم بیبی. گفتم بالش شما کوتاس بذارم، بلکه بهتر شم.
- بشکنه به حق علی گردنُت اَ دو جاش! درد میکنه اقد کلهی ماتَم بردَته تو گوشی نکن.
نیخا بالشت منه وردری، دو روز گوشی دسُت نگیری، دُرُس میشه.
به التماس افتادم.
- بیبی توروخدا، فقط یکی دو شب امتحانی، گردنم خیلی عاجزه به خدا.
- توبوگو یَی دقه، یَی دقه چیچیه؟ یَی دقهام نیدم دسُت. نبینم دیه دسِ بالشتِ من بزنیه.
به هیچ وجه من الفجور؟!
با کنجکاوی نگاهش کردم.
- چه خبره بیبی؟ نکنه تو اون بالش گنج منجی دارین، ها؟
بی بی با تردید نگاهم کرد.
- درُشه واز کردی؟
نگاهش کردم.
- باز؟ نه والا.
کنجکاویام بیشتر شد.
- چیزی داخلشه بیبی؟ راستشو بگین.
به مِن و مِن افتاد...
- نهههه. میگم خو.
نگاهم را که روی صورتش حس کرد گفت:
- گلابی، خدا شاهده، به حضرت عباس، اگه بدونم دورای بالشتو رفتی، نرفتیه.
- میگمُت که فضولی نکنی. چل سال آزگار هرچی طلا و پول داشتم چپونَم تو ای.
حالا اگه اینا یَی طوریشون شد، وای به حالُت.
ینی الان تو این بالش پر پول و طلاس بیبی؟
سکوت بیبی را که دیدم ادامه دادم.
-، ولی به خدا این خیلی خطرناکهها بیبی.
بیبی چپچپ نگاهم کرد.
- نپه چکارُش کنم؟ بیام بذرم خونِی بُووِی تو، ورِ دل ننت؟ اوطو خو خطرناکتره!
- نه بیبی. برین بذارین تو صندوق امانات بانک.
- بانک؟ عمرااااا، پوی بانک باشه یَی گاوصندوقی میسونم میذرم تو خونه اینارم میذرم توش، حداقل تو خونه باشن، خیالوم راحتتره.
-، ولی بیبی به خدا گاوصندوق امن نیستا...
- دیَم من خواسم یَی کاری بکنم ای، ولی مَلی اُرد.
دختر به جِیای کارا پوشو یَی گاوصَنوقی اَ دیجی سَفارش بده. پا بوشو...
****
بیبی که گوشی را قطع کرد گفتم:
- کی بود بیبی؟
- اختر.
- چی میگفت؟
- میگف خونِی مش نصرت رِ دزد زده، یَی مُشتی چیاشونه برده.
- ینی طلاملا تو خونه داشتن بیبی؟
- ها، مثِ که تو گاوصنوق بوده، ولی طرف حِرفِی بوده، دَرُشه واز کرده.
نگاه بیبی یکی دو دقیقه همانطور روی صورتم خیره ماند که گفتم:
- الانم حتماً تقصیر منه که شما رفتین گاوصندوق خریدین؟
بیبی سری تکان دادن...
- خیر نبینی گلابی که حرف دلِ منه زدی!