تعداد بازدید: ۲۰۴
کد خبر: ۱۸۳۴۰
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۱ - 2023 21 October
نویسنده : قربانتان غریب آشنا

مثل هر روز  برای نرمش و پیاده‌روی، از خانه بیرون زدم!

جلوی کلانتری نزدیک خانه‌امان، تعدادی زن و مرد و چند جوان صف بسته بودند!

در میان آن‌ها یکی از چهره‌ها برایم آشنا بود! خوب که دقت کردم، کریم، دوست و همکلاسی دوران دبیرستان بود!

جلو رفتم و احوال‌پرسی و چاق سلامتی کردم و از او علت مراجعه‌اش به کلانتری را پرسیدم!

آهی کشید و گفت: آمده‌ام از پزشک معالجم شکایت کنم!

بعد با نوک انگشتش سرش را خاراند و ادامه داد: سه سال پیش به پزشکم مراجعه کردم و جواب آزمایش‌ها و چکاپ‌هایی را که خودش برایم نوشته بود نشانش دادم!

نگاهی به جواب‌ها انداخت و با حالتی پر از اندوه، در حالی که سعی می‌کرد دلداریم بدهد و آرامشم را به هم نزند گفت: تا سه ماه دیگر بیشتر زنده نیستی!

بسیار پریشان و اندوهگین به خانه آمدم و موضوع را به خانواده گفتم!

خیلی سریع کل طایفه و دوستان و حتی دشمنانم خبر‌دار شدند و دسته‌دسته به دیدنم می‌آمدند و مهربانی می‌کردند!

کمتر از یک ماه تمام بدهی‌ها و اقساط بانکی‌ام را صفر کردند و حتی حساب‌های دفتری سوپری سر کوچه را هم پرداختند!

برایم شرایطی فراهم کردند تا با هزینه آنها، بتوانم دیدنی‌های ایران را ببینم!

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان هزینه مسافرت به تایلند را هم برایم فراهم کردند و من هم، چون می‌دانستم دارم یکی دو ماه دیگر می‌میرم به خودم سخت نگرفتم و همه جوره عشق و حال کردم و از خوردن و نوشیدن پرهیز نکردم! سه ماه که گذشت تصمیم گرفتم دیگر جایی نروم و در خانه منتظر مرگ بمانم!

سه ماه شد چهار ماه، شش ماه، یک سال، یک سال و نیم ... و من نمردم!

فامیل و آشنا و دوستان کم کم و یکی یکی به سراغم آمدند و گفتند ما، چون فکر می‌کردیم داری می‌میری برای خوشحالی‌ات خرج کردیم؛ ولی، چون خدا را شکر قصد مردن نداری اگر می‌توانی پول‌های ما را برگردان!

خیلی ناراحت شدم و خواهش کردم کمی صبر کنند شاید چند ماه دیگر فوت کردم!

بعد از دو سال، چون نمردم؛ مجبور شدم شب و روز کار کنم و با فروختن مقداری وسایل منزل و اتومبیل و طلا‌های همسرم بدهی‌هایم را به فامیل و دوستانم برگرداندم!  

دوباره به پزشکم مراجعه کردم و گفتم آن سه ماهی که گفتی، الان سه سال شده و من هنوز زنده‌ام!

آزمایش دیگری نوشت و وقتی جواب آزمایش را دید گفت خدا را شکر مشکلی نداری و معجزه شده و قرار نیست بمیری!

فقط به دلیل اینکه در خوردن و نوشیدن و تفریح کردن زیاده‌روی کرده‌ای درگیر چربی، قند، فشار خون، کبد چرب و گرفتگی عروق شده‌ای!

حالا من مانده بودم و یک عالمه بدهی؛ بدون خانه و ماشین و وسایل منزل و از همه بدتر بالا گرفتن نِق و نوق عیال و فرزند!

لبخندی زدم و گفتم: تولد دوباره‌ات مبارک؛ امیدوارم ۱۲۰ ساله بشی، ولی دوست عزیزم اگر درست و منطقی بخواهیم قضاوت کنیم شما فقط همان سه ماه را مثل آدم  زندگی کرده‌ای! اخمی کرد و به افق‌های دور خیره ماند...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها