تعداد بازدید: ۱۴۸
کد خبر: ۱۷۳۹۹
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۴۰۲ - ۰۷:۳۵ - 2023 16 July
ماجراهای تبعه موجاز
نویسنده : نجیب

اِاِه... اِاِاِه... اِاِاِِه... چَقَدر باید زور بَزنم!...

هر چَه مَی‌کَنم بَ جایی نَمی‌رسم. اما مَی‌دانم بی‌لاخره جویندَه پَیدا کوننده است.

از روزی که شَنیده کردم از آب چَشمه همیشگی بَخون که سرچَشمه آن در وُلسوالی نَی‌ریز است سهمی بَ ما نَمی‌رسد، منِ تبعَه موجاز حس مسئولیت مَی‌کونم.

برای همین تصمیم بَگرفتم در این وضعیت بی آبی مردم دست بَ یَک کاری بَزنم.

پیش خود گفتَه کردم این کار فقط از دست منِ استاد کندَه‌کاری بر مَی‌آید.

این بود که شبانَه شال و کلاه بَکردم و بَ مَیدان (منطقه) پهنابه و بَخون روان شدم.

شَنیده کردم اگر بتوان تنها ۴۰۰ میتر آب را این طرف آورد، بقیه راه سر پایینی هست و خودش راهش را بَ سوی وُلسوالی نَی‌ریز باز مَی‌کوند.

تصمیم بَگرفتم دور از چَشمان مردم تونَلی بَ سمت رودخانَه بَخون حفر کونم.

اما از وقتی شروع بَکردم، دو شب و یَک روز بَگوذشت و بَ آب نرسیدم.

هر چَه زور مَی‌زدم فایدَه نداشت.

در میان تونَل تاریک و تنها ماندَه بودم که فکری بَ ذهنم بَرسید.

در کیسَه لَباسم یَک بس زهر ماری داشتم.

آن را بالا بیَنداختم.

چیزی نگوذشت که شنگول شدم و دیگر فهمیده نکردم چَقدر و کوجا را مَی‌کَنم.

هَی کندم و کندم تا بی‌لاخره بَ یَک جای نمناک رَسیدم.

از خوشحالی کولنگم را بالا آوردم و محکم بَ دیوارَه تونَل کوفتم.

چَشمیتان روزی بد نبیند؛ یَک آب پرفشار بیرون بَزد و من را بَ سرعت هر چَه تمام‌تر از درون چندصد میتر تونَلی که کندَه‌کاری کرده بودم، بَ بیرون پرتاب کرد.

با وجودی که بدنم کوفتَه شده بود، خوشحال از این که وُلسوالی نَی‌ریز را بَ آب رَسانده‌ام، کولنگم را بالا بیانداختم.

اما کولنگ روی انگشتَ شصتَ لَنگ چپم فرود آمد.

از شدتی درد بَ هوا پریدم. آنقدر بالا رفتم که آبادی‌های اطراف موقابل دیدَگانم بود.

واااای... بند (سد) چشمَه عاشق را نَظاره کردم که آبش مَثال حَوضی که سیفونش را کَشیده کونی، پایین مَی‌رفت.

خاک بر سرم کونند؛ کف سد را سوراخ کرده بودم.‌ای کاش دیگر بَ روی زمین بر نَمی‌گشتم.

جیواب مردم منطقَه را که بَ همین یَک ذره آب دیل خوش کردَه‌اند، چَه بدهم؟!


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها