چند روز پیش به اتفاق خالهخانم به خانه پسرش در شیراز رفتم!
خاله نوبت دکتر داشت و قرار شد عصر همان روز برگردیم و سفرمان یک روزه باشد!
وقتی رسیدیم خاله به عروسش لیلا گفت:
دخترم چند تا گردو بیار با نون و پنیر بخوریم!
لیلا کوچولویی سرخ شد و با کمی خجالت گفت: مادرجان! شرمنده گردو نداریم!
خاله گفت: اشکال نداره عزیزم. نون و پنیر خالی میخوریم. هرچند میگویند پنیر خالی برای حافظه انسان ضرر دارد!
لیلا جواب داد: باز هم شرمنده مادرجان! پنیر هم در خانه نداریم!
خاله نگاهی از سر تعجب به عروسش انداخت و گفت: فدای سرت عروس گلم! یک تکه نان خالی بیار تا بخوریم!
لیلا جواب داد: متأسفانه نان هم در خانه نداریم!
خاله با مهربانی لبخندی زد و برای رفع تشنگی سر یخچال رفت؛ اما هرچه گشت آب خوردن در یخچال نبود!
قبل از اینکه خاله بخواهد چیزی بپرسد، لیلا گفت: یخچال یک ایراد کوچک پیدا کرده فعلاً خاموش است!
خاله لیوانش را با آب معمولی شیر داخل سینک پر کرد و با اکراه سر کشید!
داشتیم آماده میشدیم تا برای وقت دکتر خاله از خانه بیرون برویم که لیلا خانم داخل اتاق آمد و گفت: میخواستم برای ناهار یک کته ساده با گوجه برایتان درست کنم، ولی متأسفانه، چون یخچال خراب است، ترهبار هم در یخچال نداریم. برنجمان هم دیشب تمام شد!
خاله گفت: نگران نباش دخترم! موقع برگشت سر راه یک چیزی از بیرون میگیریم دور هم میخوریم!
لیلا گفت: پس لطفاً یک نوشابه یا دوغ خنک یا یک آب معدنی نیمه یخ زده هم سر راه بگیرید!
خاله که انگار جلوی من حسابی کم آورده بود گفت چشم دخترم و از خانه بیرون زدیم!
عصر همان روز به ترمینال رفتیم و به شهر خودمان برگشتیم!
یک هفته بعد عروس خاله زنگ زد و گفت یک موش را دیده که وارد خانه شده و ابراز نگرانی کرد که مبادا به وسایل خانه آسیب بزند و از خاله پرسید تله موش داریم به او بدهیم؟!
خاله که دلش از سفر یک روزه به خانه عروس و نحوه پذیراییاش پر بود گفت: دخترم نگران نباش! نه تله موش و نه مرگ موش هیچکدام لازم نیست! موش اگر در خانه شما تا عصر از گرسنگی نمیرد، خودش با پای خودش فرار میکند!
نمیدانم چرا نزدیک یک ماه است که از لیلا خانم خبری نیست و احوالی از مادرشوهرش نپرسیده! شما نمیدانید چرا؟
قربانتان غریب آشنا