سومین نفس عمیق را که بیبی کشید، نگاهش کردم.
- چیه بیبی؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری نفس میکشی؟
نفس عمیق دیگری کشید...
- چیچی بگم والا ننه؟ یَی مدتیه اِساس میکنم نفَسُم بالا نِیا! به نظرُم مشکل تفنسی درم!
- وا! خدا نکنه بیبی! مشکل تنفسی دیگه برا چی؟
- نیدونم ننه! میگم خو! به نظرُم دماغُم منحرف شده!
دهان وا ماندهام را جمع و جور کردم.
- دماغتون منحرف شده بیبی؟ ینی چی؟
- هی میگه ینی چی؟ ینی مرض، ینی درد، ینی تیرناحق!
- وا!بیبی، خو چمیدونم من چی میگین شما، دُرُس حرف نمیزنین که...
سری تکان داد.
- اوشوو، نسرینِ یادُته خونِی ما خوابید؟
- بله بیبی، یادمه.
- یادُته چیطو زوزه میکشید، خُرخُر میکرد، نذاشت تا صب باخابیم؟
- بله، بیبی جون، اونم یادمه!
- رفته دماغُشو عمل کرده!
- عه؟ جدی؟ چه کار خوبی کرده! بنده خدا واقعنم مشکل تنفسی داشت انگار... ندیدین میگفت انحراف بینی دارم؟
- یَی دسیام توش اُورده!
- تو چی؟
- تو دماغُش نه!
- آهان! خُب...
- خو ندره، بونهاش بود هی انحرافه، منحرفه، چیچیه!
- کجا بهانهاش بود بیبی؟ خوبه خودتون دیدین بیبی. شب تا صب بنده خدا عین تراکتور صدا میداد، اصلاً نمیشد کنارش خوابید.
- حالا او هیچی، دختر شوکت چه؟ رفته دماغُشه عمل کرده. ننهاش میگف انحراف دماغ داشته، عروسِ مش هاشمم هیطو، پسرِ کَل نادرم هیطو... اینا ینی همشون انحراف دماغ داشتن؟
- چی بگم والا بیبی؟ اللهُ اعلم! ولی یه چیزی هس! من نمیدونم این چه پنهونکاری و دروغیه که طرف راستشو نمیگه! چه ایرادی داره مگه عمل کردن دماغ برا زیبایی؟
- خو منم یَی ساعته درم هینه میگم نه!
نفس عمیق دیگری کشید...
- ووووی نیفمم بری چه نفسُم بالا نِیا! بویه حتماً یَی سری برم پَلو دکتر، غلط نکنم انحراف دماغ گرفتم!
کمی نگاهش کردم.
- یه سؤال بپرسم بیبی؟
- ها!
- خدایی به خاطر جراحی زیبایی میخواین برین یا واقعاً مشکل داره دماغتون؟
- ذلیل بیشی که قسم نذری رو دلِ آدم...
- این ینی به خاطر زیبایی میخواین برین، درسته؟
بیبی سری تکان داد.
- میه من چیچیم اَ بقیه کمتره که نرم؟ ها؟
- هیچی بیبی جون، ولی یه چیزی بگم؟
- هوم؟
- میدونین خیلی از آدمان که قیافههای نچرال رو دوس دارن؟
- چیچی رال؟
- نچرال بیبی، ینی طبیعی، دس نخورده.
- وووووی؟
- آره بیبی...
کمی ساکت شد... زیر لب گفت:
- ینی مش موسی قیافِی چَنرال دوس دره؟