/ شکستهای ما از اینجا شروع میشود که میخواهیم در یک برخورد و در یک روز، تمام خلق را بسازیم، در حالی که در تاریخ میبینیم که انبیاء سالها نالیدند و نتیجهای نگرفتند، ولی مأیوس هم نشدند.
خیال می کنیم مقصود این است آدمها در عمل حرکتی داشته باشند. این توقع، ما را بسته است و زنجیر کرده؛ در حالی که مقصد این نیست. مقصد «تفاهم» است نه «توافق». هدف این است که زمینه خوب شدن افراد فراهم شود نه اینکه همه خوب شوند. چرا که عمل مربوط به انتخاب و اختیار آنهاست. میخواهند عمل کنند یا نکنند. آن چه مطلوب است، «تفاهمهاست» نه «توافقها»، «فهم» است نه «عمل». آنچه مهم است فهم در برخوردهاست و عمل وابسته به شخص است. میخواهد خوب شود یا نشود. مقصود این نیست که همه ابوذر شوند، مقصود این است که همه شکل بگیرند؛ یا ابوذر شوند یا ابوجهل. بیش از این توقعی نیست که پیامبران نیز زمینه انتخاب انسان را فراهم میکردند. تا آنهایی که زنده شدند، با آگاهی برای زندگی آماده شده باشند و آنهایی که به هلاکت رسیدند، با آگاهی و در روشنی هلاکت را انتخاب کرده باشند. مقصد همین است، نه چیزی بیش از این.
/ کودک اصولًا دارای غریزه تقلید است و این غریزه از شعبات غریزه کمال جویی و قهرمان پرستی است.
کودک وقتی که چشم باز میکند و پدر نیرومند و نانآور خود را میبیند، خود به خود شیفته او میشود و به تقلید از او میپردازد، به شرط آن که این شخصیت پدر سوراخ برندارد و مورد تحقیر مادر و دیگران قرار نگیرد و یا تا سطح شخصیت کودک پایین نیاید.
پدرانی هستند که خود را کوچک و خوار میسازند و یا پدر و مادرانی هستند که یکدیگر را در مقابل چشم فرزند میکوبند که در نتیجه هیچ کدام نمیتوانند قهرمان و الگوی محبوب کودک باشند. اینجاست که کودک به دیگران رو میآورد و یا به خود پناه میبرد؛ در صورتی که به خود پناه برد، گرفتار روح انزوا و غرور و خودبینی میشود و در صورتی که به دیگران رو بیاورد، خطر اشتباه در انتخاب الگو زیاد است و چه بسا به هلاکت و نابودی و فساد بکشد.
از این رو پدر باید شخصیت خود را حفظ کند و مادر باید شخصیت پدر را نگه دارد و در این الگو خدشهای وارد نسازد.
و البته این به این معنا نیست که پدر مانند برج زهر مار باشد و دیگر لبخند نزند و حرفی نگوید که نکند شخصیتش سوراخ شود، نه، پدرِ با شخصیت میتواند حتی هنگام شوخی و بازی و بگو و بخند، عظمت خود را داشته باشد، حتی هنگامی که فرزندش بر سر و رویش میپرد این عظمت را حس کند. پدر با شخصیت مانند کوه است، حتی هنگامی که بر سر او پا میگذاریم، در دل از او وحشت داریم و از بلندیش میهراسیم.
در صورتی که پدر خود تربیت یافته و مؤدب باشد و معتقد و هدفدار باشد این تربیتها و اعتقادها و هدفها به کودک منتقل میشود.
مادام که فرزند در خانه است، تنها با مراعات پدر و مادر کار تمام است و همین که پا به بیرون میگذارد و با دیگران محشور میشود، پدر و مادرباید به جز مراعات سابق، به بتها و مرجع تقلیدها و الگوهای دیگر کودک نیز توجه داشته باشند. از آنها که میتوانند الگوی خوبی باشند، تمجید کنند و از آنها که نمیتوانند، با زرنگی انتقاد کنند، تا این که وازدگی در فرزند به وجود بیاید. این غلط است که با زور کودک را از چنین شخصیتی محبوب جدا کنند؛ چون این جدایی جز عطش و علاقه چیزی زیاد نمیکند و هر چه فرزند بزرگتر شود، بیشتر به خود فرو میرود و از پدر و الگوی سابقش فاصله می گیرد.
در اینجاست که پدر باید فرزند را با الگوهای بزرگتر و شخصیتهای عظیمتر آشنا کند و آنها را برای او ترجمه نماید، وگرنه فرزند خودسرانه به این کار دست میزند و با اشتباههای خود، فسادهایی به بار میآورد و از دست میرود.
البته این در صورتی است که پدر یک شخصیت معمولی باشد وگرنه شخصیتهای فوقالعاده میتوانند تا اخر الگوی قابل اطمینان و محبوبی باشند.