محمدعلی پیشاهنگ را بیشتر مردم شهرستان نیریز شربتخانه فارس میشناسند یا دستکم نامش را در نوشتههای بیشتر تاریخیاش که از ۲۲ سال گذشته در هفتهنامههای عصر نیریز و نیریزان فارس، ماهنامه نیتاک و نشریات استانی و سراسری بسیاری درج شده، دیدهاند. مردی که ۴۰ سال سابقه تدریس دارد و تاکنون ۱۰ کتاب در مورد شهرستان نیریز نگاشته است.
او با وجود ۸۷ سال سن، همچنان خستگیناپذیر مینویسد، تحقیق میکند و از فعالترین افراد و پژوهشگران در این عرصه است. در این شماره نیتاک، پرونده ماه را به او اختصاص دادهایم.
کلاس اولی ده ساله
من ۱۵ مهر سال ۱۳۱۵ خورشیدی در محله کیان، کوچه بنبست شهید حسن معصومیان کنونی و نزدیک اجاق امام حسین متولد شدم.
تا زمانی که به مدرسه نمیرفتم، با بچههای هممحله خودمان بازیهای سنتی و محلی انجام میدادیم. پدر و مادرم نمیدانستند چه زمانی باید من را به مدرسه بفرستند. بیشتر از ده سال داشتم که مادرم در سال ۱۳۲۶ خورشیدی شناسنامهام را برداشت و من را به مدرسه برد تا ثبتنام کند.
وقتی دفتردار شناسنامه را نگاه کرد، گفت: ما به دو دلیل نمیتوانیم فرزند شما را ثبتنام کنیم؛ یکی این که شما به جای شهریور، در اسفند به مدرسه آمدهاید. دوم این که سن پسرتان زیاد است و باید به کلاس شبانه یا اکابر برود.
در راه برگشت به منزل، مادرم با حاج امیر احصایی که در پلنگان همسایه ملک ما بود برخورد کرد و موضوع را به او گفت. او هم شناسنامه مرا گرفت و برد و در مدرسه ثبتنام کرد و شب شناسنامه را به منزل آورد و گفت: فردا به مدرسه برو. من هم یک کلاه بر سرم گذاشتم، یک ملکین و نیم کت هم پوشیدم و تنها به مدرسه رفتم.
هنگامی که زنگ خورد، من هم مثل بقیه رفتم و در صف صبحگاهی ایستادم؛ اما آقای حبیبا... فرهمندی که ناظم بود، به من گفت از صف برو بیرون و کنار دیوار بایست. همین که بچهها به کلاس رفتند، آمد و گفت برو موهایت را کوتاه کن و کلاهت را بردار و فردا بیا. پیش کوچکعلی حقیقی که دلاک بود رفتم، ده شاهی دادم، موهایم را کوتاه کردم و به گرمابه رفتم و روز بعد دوباره به مدرسه برگشتم.
مدرسه ما منزل مشیری بود که مشیرالدیوان در سال ۱۳۲۷ مهشیدی زمانی که حاکم نیریز بود ساخته بود. معمار این ساختمان هم، معمار ساختمان نارنجستان شیراز بود. اطراف آن اتاق بود و وقتی وارد میشدیم، سمت چپ آیینهکاری بود. در سمت جنوب اُرسی بود و در بالایش هم بادگیر داشت. روبروی آن در ضلع شمالی یک سالن بود که وقتی ما آنجا رفتیم، آخر آن و در سمت چپ اتاق بزرگی بود و چهار ردیف میز و نیمکت داخل آن بود؛ دوتا وسط و دو تا هم کنار دیوار. آقای خلیل وکیلزاده معلم ردیف وسط بود و آقای حسین طغرایی هم معلم دو ردیفی که کنار دیوار بود. من شاگرد آقای طغرایی شدم.
سال بعد هم دوباره به کلاس اول رفتم؛ یعنی به جای ۹ ماه، ۱۲ ماه به کلاس اول رفتم؛ چون سال اول را از اسفند شروع کرده و عملاً چیزی یاد نگرفته بودم.
مدارس و معلمان
کلاس اول و سوم دبستان، آقای حاج هدایتا... بهرامی و کلاس دوم هم سیدحسین طغرایی معلممان بود. در آن زمان دبستان احمد ضمیمه دبیرستان احمد بود. پس از آن آقای حبیبا... فرهمندی ۶۵۰۰ متر مربع زمین به اداره فرهنگ آن زمان اهدا کرد و ساختمانی بنا شد و دبیرستان احمد را به آنجا منتقل کردند و ما برای کلاس سوم به دبستان بختگان رفتیم. کلاس چهارم و پنجم هم در دبستان بختگان مشغول به تحصیل شدم. کلاس چهارم که بودم، چند تن از معلمان مدتی معلممان بودند، میآمدند و بعد به کلاس دیگری میرفتند؛ از جمله آقای حسین داوری که کسر هفت چهارم را درس داد و رفت. حاج نعمتا... مسروری (پدر شهید مسعود مسروری) هم درس صرفهجویی را تدریس کرد و رفت. بعد آقای اسماعیل دانشور که تعلیم خط و قرآن میداد. او شاعر بود و قصیدهای هم با این عنوان که «ای مه امشب سر مزن، کربلا روشن بود» سروده بود. ایشان هم رفت و آقای محمدحسن علوی آمد و با همکاری آقای محمد طاهری مقداری خط به ما تعلیم دادند. بعد آقای احمدخان حسامی که شاعر بود، معلم انشاء شد و سؤال کرد که نام هر کدام از شما چیست؟ دانشآموزان هر کدام خودشان را معرفی کردند و وقتی من گفتم پیشآهنگ، این شعر منوچهر دامغانی را خواند که: «الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.»
بعد از این که او به دبیرستان احمد رفت و دفتردار شد، آقای محمدتقی شکیبا معلم کلاس چهارممان شد. کلاس پنجم هم آقای رضاقلی ضیغمیمعلم بود.
در آن زمان ۳ ساعت صبح و ۲ ساعت عصر به کلاس میرفتیم و فقط عصرهای پنجشنبه و جمعهها تعطیل بودیم.
کلاس ششم، چون ساختمان دبیرستان احمد در خیابان طالقانی (شهاب سابق) ساخته شده و دبیرستان به آنجا رفته بود، ما برای کلاس ششم به مدرسه فرهمندی رفتیم. آنجا هم چندین معلم داشتیم؛ یکی از آنها آقای احمدقلی ضیغمی شاعر و خوشنویس بود.
بعداً آقای حاجمحمد معانی که شاعر بود، معلم ما شد. در ادامه، آقای سید محمد سبحانی آمد و معلم موسیقی شد.
سپس آقای حاج مصفی طباطبایی تمام وقت معلم کلاس ششم ما شد.
در دبستان بختگان، مدیر ما آقای سید مصطفی قطبی بود.
کلاس هفتم و هشتم و نهم را در دبیرستان احمد تحصیل کردم. معلمان ما هم سیدعبدالحسین بینش، سیدمحمد قریشی، شمسی، منصور زارع، فرزان، پروا (دبیر ورزش)، محمد صدری، سیدمحمود طباطبایی، حبیبا... فرهمندی، محمد سبحانی، محسن جاوید و محمدتقی شکیبا بودند.
حکایت کنکور و استخدام
وقتی مدرک کلاس نهم را در سال ۱۳۳۶ گرفتم، گفتند میخواهند برای دانشسرای مقدماتی کنکور بگذارند. ما چند نفر از نیریز حرکت کردیم که به فسا برویم. آن موقع وسیله نقلیه نبود و تصمیم گرفتیم پیاده به سمت فسا حرکت کنیم. بعد متوجه شدیم خودروی اداره ریشهکنی مالاریا که برای پاشیدن گرد د. د. ت به نیریز آمده، میخواهد به فسا برود. راننده آن را دیدیم و او را راضی کردیم که ما را همراه خود ببرد.
آنجا امتحان دادیم و چهار نفر قبول شدیم. آقای حاج محمد یاربی کشاورزی قبول شد، من و شادروان عنایت جاوید و محمدکریم نعمتی نیز برای دانشسرای مقدماتی قبول شدیم. دو سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ را در دانشسرای مقدماتی شیراز تحصیل کردیم و فارغالتحصیل شدیم. استادان دانشسرای مقدماتی، آقایان حمیدی رئیس، اشرفالکتاب معاون و معلم، دعوتالحق، توکلی، ساجدی، مشکسار، بهبودی، هوشیار و... بودند. سال ۱۳۳۸ برای قرعهکشی سربازی به تهران رفتیم و قرعه به نام ما نیفتاد. به نیریز برگشتیم و به آبادهطشک رفتیم و در تاریخ ۲۰ آبان سال ۱۳۳۸ استخدام شدیم. آنجا دبستانی بود به نام دبستان مُشار که ۶ کلاس داشت و کلاس اول و دوم را آقای گلسرخ درس میداد. آقای نامدار معلم کلاس پنجم و ششم بود و کلاس سوم و چهارم را هم به من دادند.
آنجا یک مسجد کنار مدرسه بود که ما به بچهها سفارش میکردیم اذان بگویند و نماز بخوانند و مسجد را تمیز کنند. جلوی مدرسه هم یک محوطه باز بود که جوی آب رد میشد و ما بچهها را به درختکاری تشویق میکردیم. زمانی که آنجا بودم، برای اولین بار دبستان دخترانه در آبادهطشک تشکیل شد و من با پول افراد خیّر آباده، یک دبستان ساختم که به نام پروین اعتصامی نام گذاری و خانم خوشنما مدیر و آموزگار آن مدرسه شد.
۲۱ آذر سال ۱۳۴۱ من را به نیریز منتقل کردند. اهالی آنجا که از من راضی بودند، طوماری نوشتند که من آنجا بمانم؛ اما آقای غلامحسین ندیمیکه رئیس فرهنگ نیریز بود، قبول نکرد و من به نیریز آمدم.
وقتی به نیریز آمدم، دبستان فرهمندی ۲ کلاس اول داشت؛ معلم یکی از آنها آقای طغرایی بود و یکی هم آقای صمد آزاد.
به آقای آزاد یک پست در اداره دادند و من را در سال تحصیلی ۱۳۴۳ - ۱۳۴۲ خورشیدی، به جای او معلم کلاس اول کردند.
بعد به مدرسه ششم بهمن در محله امام مهدی رفتم و آنجا کلاس ششم را تدریس کردم.
در سال تحصیلی ۱۳۴۴ - ۱۳۴۳ خورشیدی، در دبستان بهرام کلاس پنجم را تدریس کردم.
در ادامه، اعلام کردند دبیرستان احمد دبیر کم دارد. چهار نفر تقاضا کردیم که به آنجا برویم. آقای سیدمحمود طباطبایی رئیس دبیرستان، در زمان تحصیل معلم ما بود و از قبل من را میشناخت. او من را انتخاب کرد و بنابراین من به دبیرستان احمد رفتم و همه درسها را به جز زبان انگلیسی و عربی تدریس کردم.
بعد برای مدت سه سال به دبیرستان حکمت شیراز رفتم. شادروان حاج خلیل محمدپور تلفن کرد و به من گفت که قرار است عدهای را به عنوان مأمور به تحصیل به تهران بفرستند. نیریز دیپلم ریاضی ندارد و تو یک معرفینامه بگیر تا بتوانی ادامه تحصیل بدهی.
من به نیریز آمدم و به زحمت و دردسر زیادی معرفینامه گرفتم و در روز پنجشنبه خود را به شیراز رساندم. در کنکور شرکت کردم و برحسب اتفاق نفر اول شدم. به تهران و دانشسرای عالی رفتم و مشغول به تحصیل شدم. همزمان هفتهای ۱۳ ساعت هم تدریس میکردم.
پس از فارغالتحصیلی، بر اساس بخشنامه دیگر اجازه تدریس در شیراز را ندادند و من به نیریز آمدم. البته رئیس آموزش و پرورش استهبان میخواست من را به آن جا ببرد که رئیس نیریز اجازه نداد.
بعد از گرفتن لیسانس، هفتهای ۴۸ ساعت به صورت سه ساعت صبح و سه ساعت عصر در دبیرستانهای احمد، شعله، نزهت، فاطمیه (پسرانه و دخترانه) تدریس میکردم. ۵ سال هم داراب بودم و بعد بازنشسته شدم.
تدریس بعد از بازنشستگی
بعد از بازنشستگی دوباره به شیراز رفتم و آنجا تدریس میکردم. البته قبل از آن در همان دوران بازنشستگی مدتی در داراب، سروستان، کوهنجان و شیراز تدریس کردم. به طور رسمیدر حکم من ۳۷ سال (۳۶ سال و ۱۰ ماه و ۱۱ روز) ثبت شده است؛ اما حداقل ۴۰ سال تدریس کردم. چون همان موقع احتیاج داشتند و بازنشسته نکردند؛ مثل آقایان زندهیاد حاجمحمد معانی، حسام زارع، زندهیاد محمدحسن علوی و ...
من همیشه ریاضی تدریس میکردم؛ اما قبل از این که لیسانس ریاضی بگیرم، همه درسها را به جز عربی و زبان انگلیسی تدریس میکردم؛ حتی در مقطعی دبیر ورزش هم بودم.
اول مهر سال ۱۳۷۳ بازنشسته شدم. آقایان مصطفی میرغیاثی، ابوالقاسم تندهوش و شادروان خلیل محمدپور هم همان زمان بازنشسته شدند.
محل خدمت و تدریسم در شهرستانهای بختگان (بخش سابق آبادهطشک شهرستان نیریز)، تهران، داراب، شیراز، کوهنجان، سروستان و نیریز بوده است.
از همان سال نخست خدمت تا زمان بازنشستگی، در برگزاری امتحانات دانشآموزان حضور داشتم و به عنوان ناظر امتحانات نهایی شهرستانهای بختگان، فیروزآباد، ممسنی و نیریز انجام وظیفه کردم.
شاگردان و همکلاسیها
در آباده طشک فرجا... دهقانی یکی از شاگردانم بود که بعداً چشمپزشک شد. آقایان مظلومیو زارع هم کارمند شدند. البته آنجا شاگردان دیگری نیز داشتم که موفق بودند؛ از جمله مسعود دهقانی که مدتی در آمریکا تحصیل کرد و...
در نیریز، حمید خوشنیت یکی از شاگردانم بود که فوق تخصص چشم گرفت. آقایان فرهمند، ایرج هاشمزاده، مربی، خلقاله، محمودی، کاوه پیشقدم، توکلی، شمس نیریزی، افروزی، خواجه نصیر، سیدشهاب فقیه و دکتر نصیرینژاد و خانمها صادق، اطمینان، زهری، عسکری و خیراتی هم پزشک و داروساز شدند.
آقایان فرهمند، طبیعی و راهنمایی استاد دانشگاه شدند. دکتر علیرضا جمشیدی معاون و سخنگوی قوه قضائیه شد. سرهنگ ارفع جاوید، سرهنگ ترابی، سرهنگ دبیری، سرهنگ هاشمی، سروان اکبر ناموری و سروان علی ناموری نیز در ارتش خدمت کردند.
از دیگر شاگردانم، آقایان غلامرضا شعبانپور (مدیرمسئول هفتهنامه نیریزان فارس و استاد دانشگاه)، علیرضا (درویش) جوکار (رئیس اسبق اداره ورزش و جوانان که کتاب بازیهای نیریز را نوشته)، راهنمایی و حجج اسلام سیدمیراحمد و سیدمحسن فقیه و... بودند.
تعدادی از شاگردانم نیز شهید شدند؛ مثل شهیدان شعبانپور، کیوانی، احصایی، مولازاده، محمدحسنی، کردگاری، قاری نیا، راهوار، مهرداد جلالی و ...
از همکلاسیهایم، دکتر فرهنگ ارشاد، دکتر محمود جلالی، دکتر عسکری، دکتر اصغر حسینینژاد (دندانپزشک)، عباس بهرامی، مصطفی میرغیاثی، محمدحسین ولی، باقرپور، محمود شبخیز، سیداحمد طباطبایی فرزند سیدمحمد، خلیل نورالهی، منوچهر طباطبایی، عزیز عزیزی، علیاصغر لنگری، علی مختاری، ابوالقاسم تندهوش، جلیل دادور، عبدالحسین مهدوی، مرتضی مهدوی، محمدعلی ضمیری، خداداد معرفت، عطاءا... جلالی، عنایت جاوید، حاج محمد یاربی، سیداحمد طباطبایی فرزند سیدنصرا...، محمد عابدنژاد، بیگی، جهانگیر برادران و سجودی بودند.
فعالیتهای اجتماعی
در طول این سالها، برخی اوقات طوماری برای عمران و آبادی شهر با امضاء مردم شهر تهیه و با هزینه شخصی آن را پست میکردم. از جمله این که برای تأسیس دانشگاه آزاد و پیامنور فعالیت زیادی کردم.
برای دانشگاه آزاد از خیرین نیریز دعوت کردم و تعدادی در منزل زندهیاد آیتا... فقیه امام جمعه فقید جمع شدند. ایشان از افراد میپرسید شما چه میزان کمک میکنید و فرد خیّر هم مبلغی میگفت و امامجمعه یادداشت میکرد. بعد پولها را برای راهاندازی دانشگاه به بانک منتقل و اولین حساب را خودم افتتاح کردم. دو نفر که از همه بیشتر پول دادند، یکی حاج محمد اختر بود و یکی جهانگیرخان فاتح شهردار اسبق نیریز. این رخداد حدود سال ۱۳۶۸ بود و بعد هم که دانشگاه تشکیل شد، زندهیاد سیدحسن فقیه رئیس آن شد.
مدتی بعد، با پول اهالی یک شرکت به نام شرکت تعاونی مصرف اسلامی راهاندازی کردیم و بعد از آقای هوشداران، من مدیرعامل آن شدم و چند سال این مسئولیت را بر عهده داشتم.
بعد از آن شرکت تعاونی مصرف فرهنگیان را تشکیل دادیم و من چند سال مدیرعامل این شرکت بودم.
نامههایی هم برای راهاندازی پست تلگراف و تلفن، بیمارستان شهدا، برق و آب نیریز، مینوشتم. همچنین نامههایی برای راهاندازی سازمان تأمین اجتماعی در نیریز نوشتم که تشکیل شد.
قبل از انقلاب با همکاری زندهیاد حاج محمد فروزان، نامهای به وزارت راه و ترابری نوشتم که راه نیریز - سیرجان و نیریز - استهبان آسفالت شود. وزیر آن زمان دکتر شالچیان بود و به سرعت جواب داد که ما این جاده را برای شما آسفالت میکنیم و قبل از انقلاب آسفالت شد. ولی بعد از آن، هرچه نامه نوشتیم که راه نیریز - خرامه یا نیریز - داراب آسفالت شود و در روزنامههای مختلف هم نشر دادیم، فایدهای نداشت.
من برای مدتی رئیس سازمان ملی پیشاهنگی و همچنین رئیس تربیت بدنی نیریز بودم.
زمانی که برای تحصیل از ریاست سازمان پیشاهنگی استعفا دادم، آقایان محمدناصر عدل معاون سازمان پیشاهنگی ایران و علیمحمد خضرا رئیس سازمان پیشاهنگی فارس طی نامههای جداگانهای از من خواستند تا منصرف شوم. آن زمان مسئولان قدرشناس و برای افراد ارزش قائل بودند. متن دو نامه چنین است:
مقام معاونت اداری و مالی سازمان ملی پیشاهنگی ایران
عطف به نامه شماره ۹۸۳-۲۶/۲/۴۹ در مورد انتقال آقای محمدعلی پیشاهنگ رئیس سازمان پیشآهنگی شهرستان نیریز، به استحضار میرساند که ایشان علاقهمند به انتقال به تهران میباشند؛ ولی از آنجایی که فردی فعال و علاقهمند به مکتب پیشاهنگی میباشند و در پیشبرد پیشاهنگی در شهرستان نیریز سهم زیادی داشته و فعالیت ثمربخشی نمودهاند، بیم آن میرود که با انتقال ایشان وقفهای در کار پیشاهنگی آن شهرستان ایجاد شود. خواهشمند است دستور فرمایید از سازمان مرکزی مستقیماً با ایشان مکاتبه شود، شاید از انتقال منصرف گردد و یا لااقل ترتیبی داده شود که به شیراز منتقل شده و از وجود ایشان در مرکز استان استفاده شود.
رئیس سازمان پیشاهنگی استان فارس، خضرا
همکار محترم و گرامی آقای محمدعلی پیشاهنگ
نامه شماره ۴-۵۶۴-۴/۳/۴۹ سازمان پیشاهنگی استان فارس که رونوشت آن برای شما فرستاده میشود، نشانهای از شایستگی و صمیمیت شما در کارتان و همچنین نشانه حقشناسی و علاقهمندی سازمان پیشاهنگی استان به ادامه همکاری با شما میباشد. شما در طول خدمتتان در سازمان پیشاهنگی، نشان دادهاید که فردی علاقهمند و مفید و مؤثر برای سازمان هستید و هماکنون تشکیلات پیشاهنگی شهرستان و استان به وجود شما احتیاج دارند؛ بنابراین با علاقهمندی و بزرگمنشی که در شما است، از شما انتظار دارد در صورتی که ادامه خدمت در نیریز و یا شیراز برایتان مقدور است و به زندگی و برنامههای آینده شخصی و خانوادگیتان لطمه نمیزند، انصراف خودتان را از انتقال به تهران به سازمان پیشاهنگی استان فارس اعلام بفرمایید و در غیر این صورت، رفاه و رضایت شما مورد نظر سازمان است و در حدود امکانات، مطابق میل و نظر شما عمل خواهد شد.
محمدناصر عدل، معاون فنی سازمان پیشاهنگی ایران
خدمتگزاری، تنها راه حل مشکلات
افرادی که سمتهای مختلفی دارند، اگر اهل خدمت به مردم و جامعه باشند، شهر پیشرفت میکند. مسئولان باید به فکر خدمت ملی و اجتماعی باشند تا مشکلات حل شود.
در سابق نیریز خیلی وسیعتر از امروز بوده است. سرچهان، شهریاری، هرات و مروست قبلاً جزو نیریز بوده. آموزش و پرورش استهبان زیرمجموعه آموزش و پرورش نیریز بوده یا زمانی که گروهان ژاندارمری در نیریز تأسیس شد، چون اینجا از نظر سوقالجیشی منطقه مهمی بود، گروهان نیریز تابع هنگ ژاندارمری فسا تشکیل شد و یک رسته از گروهان نیریز در استهبان مستقر بود.
مقالات و فعالیتهای فرهنگی
اولین مقاله را زمانی که کلاس هفتم بودم، در سال ۱۳۳۴ در شرح حال یکی از معلمان و روش تدریس و کار او نوشتم. بعد از گرفتن دیپلم و فارغالتحصیلی، در روزنامههای آزادگان، اطلاعات، کیهان، پارس، صحبت نو، عصر شیراز، خبر جنوب، تماشا، نیمنگاه، عصر داراب، عصر اوز، عصر نیریز، نیریزان فارس، ماهنامه نیتاک و چند روزنامه دیگر مقالات زیادی نوشتم.
همچنین در مجله پیشاهنگی، مجله تمنا و مجله حافظ مقاله نوشتم. در فصلنامههای اداره کل فرهنگ و ارشاد و بنیاد فارسشناسی و کلک دیرین هم مقالات زیادی نوشتم.
دو مقاله در فصلنامه اداره کل فرهنگ و ارشاد در مورد فضل نیریزی نوشتم و او را معرفی کردم. در آن مقاله تقاضا کردم که کنگرهاش برگزار و تندیس آن ساخته شود. کپی آن را گرفتم و به امام جمعه، رؤسای دانشگاهها، فرماندار، رئیس آموزش و پرورش و ادارات دادم و از آنها خواهش کردم که این کنگره را برگزار کنند.
در ادامه، با همکاری سنگبریهای نیریز و ۸ میلیون تومانی که آن زمان زندهیاد حاج محمد فروزان از اهالی نیریز جمعآوری کرد، این کنگره برگزار و تندیس فضلبن حاتم ساخته و در میدانی به نام او نصب شد.
در مقالهای که در فصلنامه بنیاد فارسشناسی نوشتم، تقاضا کردم کنگره احمد نیریزی برگزار شود که پس از آن، کنگره احمد نیریزی نیز برگزار و تندیس آن ساخته و در میدان ۱۵ خرداد نصب شد.
به جز شرکت در کنگرههای مختلف نیریز، در کنگره قناتها که در یزد تشکیل شد، شرکت و مطلبی در رابطه با قناتهای نیریز تهیه کردم که در چندین کتاب و روزنامه چاپ شد. من در همه این کنگرهها سخنرانی هم داشتم.
تألیفات
من تا کنون هفت کتاب تألیف کردهام:
۱- فضل نیریزی و زادگاهش
۲- خوشنویسان نیریز (درباره احمد نیریزی و خوشنویسان قبل و بعد از آن)
۳- نیریز در گذر تاریخ (شامل سه بخش شیرزنان نیریز، شرح
حال ۳۰ معلم شهید نیریز و تأسیس آموزش و پرورش به روش جدید در سال ۱۲۹۴ خورشیدی)
۴- ادیب نیریزی که ساکت و محمد ابراهیم هم تخلص میکرد و شاعر و نویسنده بود.
۵- داستان نیریز
۶- شهرستان نیریز (شامل سه قسمت قناتهای نیریز، سنگنوشتههای نیریز و ریاضیدانان فارس)
۷- پلنگان نیریز
سه کتاب هم در دست چاپ دارم:
۱- کشکول شهرستان نیریز شربتخانه فارس
۲- نیریز در شعر شعرا
۳- حکام نیریز
حقوق معلمی و روش تدریس
وقتی در سال ۱۳۳۸ معلم شدم، حقوقم ۳۰۰ تومان بود که مبلغی را برای بازنشستگی و مالیات برمیداشتند و ۲۷۶ تومان دریافتی داشتم. با این مبلغ، کم نمیآوردیم و همیشه اضاف هم داشتیم.
زمانی که به تهران رفتم، حقوقم کمتر از ۸۰۰ تومان بود. در منزل اجارهای ساکن بودم و ۵ نفر بودیم که دو نفر از فرزندانم در دبستان تحصیل میکردند. یک بدهی هم داشتم که ماهیانه ۶۰ تومان به نیریز میفرستادم. اما باز هم کم نمیآوردیم.
من باز هم تأکید میکنم هرکسی در هر شغلی که هست، باید فقط به فکر خدمت باشد. معلمان هم فقط باید به فکر خدمت و آینده دانشآموزان باشند. آن زمان، چون وضع مالی معلمان بهتر بود و دغدغه اقتصادی نداشتند، بهتر خدمت میکردند. هرچند در همین شرایط هم باید به فکر خدمت باشند و راه و روش زندگی و درس خواندن را به دانشآموزان بیاموزند. مثلاً من در منزل کلاس خصوصی یا رفع اشکال میگذاشتم؛ اما به طور رایگان تدریس میکردم و حتی به برخی دانشآموزان ناهار هم میدادم.
حتی بعضی وقتها قبل از امتحان نیم ساعت رایگان به دانشآموزان درس میدادم. یک بار هم که برای یکی از معلمان مشکلی پیش آمده بود و مدتها نمیتوانست در مدرس
حاضر شود، من به جای او سر کلاس میرفتم و به طور رایگان به دانشآموزان او درس میدادم.
زمانی یک راننده تاکسی به تزریقاتچی دخترم که در داراب پزشک است گفته بود من شاگرد آقای پیشاهنگ بودم. سر کلاس ردیف آخر مینشستم؛ هم اذیت میکردم و هم درس نمیخواندم. یک روز آقای پیشاهنگ در حال درس دادن بود و من به جای تابلو، حیاط را نگاه میکردم. او بدون این که اسم من را بیاورد و بگوید چرا حیاط را نگاه میکنی، با صدای بلند گفت بعضیها فکر میکنند تابلو به حیاط منتقل شده و دارند آنجا را نگاه میکنند؛ درصورتی که تابلو اینجاست.
وقتی من این جمله را شنیدم و اسمم را هم نیاورد تا ناراحت نشوم، باعث شد تغییر روش بدهم. رفتم دنبال درس خواندن و اذیت کردن را هم کنار گذاشتم؛ بنابراین معلمان کار بسیار مهمی دارند و باید به دانشآموزان رسیدگی و آنها را راهنمایی کنند.
رضایت از زندگی
در دوران مدرسه و در مواقعی که تعطیل بودم، چون در پلنگان ملک داشتیم، به آنجا میرفتم و کار میکردم و هیچ وقت بیکار نمینشستم. در زمان تحصیل نمرههای درس ریاضی من از همه بیشتر بود و استعداد خوبی در آن داشتم. برای همین رشته ریاضی را انتخاب کردم.
به نظر خودم در طول زندگی هیچ چیزی را از دست نداده و از همه فرصتها به خوبی استفاده کردهام.
اما از نظر تاریخی دوست داشتم یا در زمان کوروش کبیر زندگی میکردم یا در زمان اردشیر بابکان که مادرش «رامبهشت» نیریزی بود. او مؤسس سلسله ساسانی بوده است. یا در زمان انوشیروان عادل که پدرش در بختگان بوده و در بین پادشاهان ساسانی، بهترین فرد بوده است. کوروش را هم به خاطر آن منشور معروفش و خدمتگزاریاش به مردم و اجتماع دوست دارم.
خانواده فرهیخته
من در مرداد ماه سال ۱۳۴۳ ازدواج کردم. اسم همسرم سلطان خوشنیت دختر زندهیاد حاج علی خوشنیت است. به نظر خودم، همسرم خانمی است بسیار لایق، زرنگ، کاردان، با درایت و بینش، فهمیده و عاقل که در دبیرستان نزهت تحصیل کرده. شادروان سرهنگ عباسعلی تمنادار شاعر شیرین سخن نیریز در وصف او سروده است:
حاجیه سلطان ورا همسر بود
۴ گل را مادر و رهبر بود
آفرین بر این زن فرخنده رو
این مه نیک اختر باآبرو
کین چنین گلها نموده تربیت
جملگی با دانش و باشخصیت
پیرو زهرا است این نیکوسرشت
حق دهد پاداش این زن در بهشت
دو دختر دارم و دو پسر؛ نفر اول و سوم دخترند و نفر دوم و چهارم پسر.
اولین فرزندم فرشته متولد سال ۱۳۴۴ در دانشگاه تهران دکترای پزشکی گرفت و در داراب طرحش را گذراند و همانجا ازدواج کرد. همسرش هم پزشک است. یک پسر و یک دختر دارد. پسرش امسال کلاس ۱۲ است. دخترش هم رشته پرستاری را گذرانده و در حال ادامه تحصیل است.
ژدومین فرزندم حسنعلی متولد سال ۱۳۴۷ پزشک است. در دانشگاه ایران دکترا گرفت و به عنوان پزشک خانواده و عمومیدر نیریز خدمت میکند. او نیز دو فرزند دختر و پسر دارد؛ دخترش مطهره دوره پزشکی و طرحش را گذرانده و در حال تحصیل در دوره تخصصی است. پسرش مهران نیز در حال تحصیل در دوره کارشناسی ارشد هوافضا است.
سومین فرزندم فرزانه متولد سال ۱۳۵۰ کارشناسی ارشد دارد و در دانشگاه شیراز مشغول به کار است.
حسینعلی چهارمین فرزندم متولد سال ۱۳۵۷ در دو گرایش رشته مکانیک کارشناسی گرفته و مدرس هنرستان است. او دو فرزند پسر دارد که دانشآموز هستند.
در ادامه، دو شعر را که آقای احمد بهجت و زندهیاد عباسعلی تمنادار در وصف بنده گفتهاند میخوانم:
یاد کن گفتار پیشآهنگ را
از دل و جان بشنو این آهنگ را
آفرین بهجت بر این مرد عزیز
زنده کردی بیگمان فرهنگ را
*****
ز تمنا خواست پیشآهنگ فعال و متین
تا سرایم چند بیتی بر ادیب نازنین
حق بیامرزد ادیب و باب پیشآهنگ را
نامشان توأم به نیکی تا ابد در هر کجا