خون میچکید از جوهر خودکار وقتی رفت
در پیش چشمان در ودیوار وقتی رفت
شاید که نه! حتماً کسی در انتظارش بود
پشت قطار آخرین دیدار وقتی رفت
من ماندم و دنیای تنهایی و تنهایی
تنها که نه؛ با یک دو پک سیگار، وقتی رفت
آواز سر دادم من از شعرش، ولی همراه
با سوزش چشم و دل گیتار وقتی رفت
من گریه میکردم که او بغضش گرفت انگار
لبخند میزد شاید از اجبار... وقتی رفت
شاعر ندیدم من شبیهش سنگدل باشد
بیزار بود از عشق و از اقرار وقتی رفت
از زیر قرآن که ردش کردم به جای آب
یک شعر پشتش ریختم این بار وقتی رفت ...
نظر شما