چکیده
«سیدقطبالدین محمد نیریزی شیرازی» از مهمترین و تأثیرگذارترین اندیشمندان سیاسی اواخر دوره صفویه است که متأسفانه تاکنون از اندیشههای سیاسی وی، غفلت شده است. بهنظر میرسد یکی از دلایل غفلت از اندیشههای سیاسی «نیریزی»، جایگاه رفیع وی در تاریخ عرفان شیعی و بیشتر نگاه به این بُعد او باشد.
در این مقاله (۱) به اندیشههای سیاسی نیریزی بهمثابه یکی از نمایندگان اصلی اندیشه سیاسی ـ عرفانی در ایران پرداخته شده و اثبات خواهد شد که نیریزی، چگونه از مبانی عرفانی و شرایط اجتماعی دوران صفویان در آخرین سالهای حکومت این خاندان، سنخی از اندیشه سیاسی را عرضه میکند؛ سنخی که دارای دو رکن اساسیِ مبانی دینی و قواعد مبتنی بر حقوق مردم است.
وی به دلیل جایگاه فکری و همچنین ارتباطی که با برخی از شاهزادگان صفوی داشته درگیر ماجرای حمله افغانها به اصفهان میشود و بنا به آنچه که از او نقل شده در این تماسها کوشیده است تا رهنمودهایی عرضه کند؛ چنانکه رساله طبالممالک را دقیقاً به همین قصد نگاشت. جلالالدین محمد از نوادگان او به نقل از پدرانش از قول قطبالدین نیریزی آورده است که وی ضمن نامهایی که به برخی از شاهزادگان فرستاده است: «شاهزادگان صفوی را مخاطب کرده و شرحی نگاشتم که ...» پاسخ آمد: «عریضه که به دربار رسید، پس از مطالعه جواب مرقوم فرمود که: راست است که فتنه افاغنه در کار است، ما هم خود به علاوه تدارک دولتی، تدارک دعایی کرده قدغن فرمودهایم [یعنی امر کردهایم]در اندرون از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لاالهالاالله بخوانند؛ صباحاً و مساءً در کارند، انشاءالله آتش معتبری فراهم کرده، به کل خلق میخورانیم، از باطن سادات موسویه دفع بلا خواهد شد، از جانب شما هم ملتمس دعا هستیم که دولتخواهی فرمودید. زیاده زحمتی نیست.» (۲)
مقدمه
اندیشه سیاسی نیریزی، یک اندیشه سیاسی ـ عرفانی است و دارای مختصات جامعه ایران در اواخر سلسله صفویه است. مقایسه ابتدا و انتهای سلسله صفویه، روشن میسازد که تصوف در دوره صفویان؛ اگرچه بسیاری از باورهای عوامانه را در سطح جامعه گسترش داد، اما در کارزار جنگ، صوفیانِ نخستین، بهتر از صوفیان اواخر دوران صفوی از تمامیّت ارضی ایران دفاع میکردند. هنگامی که در دوره «شاه اسماعیل» صفوی، صوفیان قزلباش با فریاد «یاشیخ یاشیخ» به صفوف دشمن زده و هیچ واهمهای به خود راه نمیدادند، ایران ثبات بیشتری داشت تا دوران «شاه سلطان حسین» صفوی که همزمان با یورش افاغنه، تقریباً اثری از صوفیانِ آغازینِ دوره صفوی نبود. سراینده «مکافات نامه» در شرح سقوط اصفهان به دست افاغنه در سال ۱۱۳۵ مهشیدی، تصاویر دردناکی را به تصویر کشیده است. خلوص صوفیانِ آغازین، جای خود را به امرایی داده بود که با تصور اینکه مبادا پیروزی برای لشگر فلان امیر ثبت شود، پشت یکدیگر را خالی میکردند. (ر. ک: مکافاتنامه، ص۱۱۶۶.)
هنگامی که در دوره شاه اسماعیل صفوی، صوفیان قزلباش با فریاد «یاشیخ یاشیخ» به صفوف دشمن زده و هیچ واهمهای به خود راه نمیدادند، ایران ثبات بیشتری داشت تا دوران شاه سلطانحسین صفوی که همزمان با یورش افاغنه، تقریباً اثری از صوفیانِ آغازینِ دوره صفوی نبود
همین امر، نشان میدهد در برهههایی از تاریخ ایران که نبرد، رنگ اعتقادی داشته است، بیش از دورانی موفق بودهایم که سپاهیان از منظر اعتقادی به نبرد خویش نمینگریستهاند. اگر دیدگاه «کروسینسکی»، مبتنی بر وجوه اعتقادی هجوم افاغنه سنی به ایرانِ شیعی را در نظر بگیریم (کروسینسکی، ۱۳۶۳، ص۵۸)، متوجه خواهیم شد که چرا استیلای افغانها بر یکی از قدرتمندترین حکومتهای ایرانزمین، سهلتر از زمانی شده بود که این حکومت با اعتقادی راسخ روی کار آمده بود.
همزمان با ضعف حکومت صفوی در آخرین سالهای حکومت این خاندان، برخی رسالات در نقد یا حمایت از پادشاهی صفوی نگاشته شد. یکی از این رسالات، به قلم «محمدیوسف ناجی» (در سال ۱۱۲۷ مهشیدی) با عنوان «رساله در پادشاهی صفوی (نسخهای از این رساله در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره ۷۳۷۱، موجود است.) میباشد. این رساله بر اسلوب رسالات فقهی نگاشته نشده و بیشتر سعی دارد با چینش روایات در کنار یکدیگر، مشروعیت سلطنت صفوی را توجیه کند. رساله، حاوی ادعاهای مهدویتگرایانه است و سعی دارد پادشاهی صفوی را به قیام قائم (عج) پیوند دهد (ناجی، ۱۳۸۷، ص۱۱).
با این وجود، رساله محمدیوسف ناجی را نمیتوان اثری در روح کلّی حاکم بر اندیشه سیاسی ـ عرفانی در نظر آورد. رسالات اندیشه سیاسی ـ عرفانی، مبتنی بر رعایت حال خلق در مقابل سلطانند؛ در صورتی که این رساله، بیشتر در پی توجیه سلطنت پادشاهیِ در حال زوال صفویه است و در این مورد به نظر میرسد از غالب روایات در جهت حراست از کیان و دودمان صفوی، مصادره به مطلوب کرده است.
از دیگر رسالات شرایط بحران، «آداب سلطنت و وزارت» نام دارد. این اثر، تألیف «هدایه الله همدانی» به تاریخ ۱۱۳۶ مهشیدی؛ یعنی همزمان با سقوط شاهسلطانحسین صفوی است که نسخهای از آن نیز هم اکنون در دانشگاه تهران نگهداری میشود.
این رساله با شرح اینکه «جن و انس آفریده نشدند، الا برای عبادت» (همدانی، نسخه خطی ۳/۳۸۳۷ دانشگاه، ص۳۰)، نتیجه میگیرد که سیاست نیز نباید مسیری خلاف این جهت بیابد. در این راه، مشورت با عقلا اهمیت فوق العادهای دارد؛ زیرا «اصل و عمده در کل امور، مشورت است با اصحاب عقل و ارباب تجارب» (همان، ص۳۶)، اما حاکمیکه از راه مشورت، دور افتاده و راه ظلم را در پیش گیرد از مسیر اصلی، خارج شده و رسول (ص) فرماید: «اول کسی که در دوزخ مکان گیرد، پادشاه ظالم بُوَد» (همان، ص۳۳). این رساله از قلم صریحی برخوردار است و پادشاه را بدون هیچ ستایشی، نصیحت میکند که «در هستی خود فکرت کند و داند که از قطره آب کُنده، موجود شده است و حقیقت هستیِ خود را بشناسد و بداند که فانی است و باز از وجود به عدم خواهد شد». شاه باید بداند که «آدمیرا به بازیچه و بازی نیافریدهاند» (همان، ص۲۶). پس پادشاه باید بداند که «خلایق که ودیعه خالقاند در عهده او آمده» و باید از آنها پاسداری کند.
نیریزی در ادامه، سخن خود در مورد شاه را اینگونه تکمیل میکند: «اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل، سخن هر کس؛ خوب یا بد را گوش فرا دهد، میان دوست و دشمن کسانی که در پی آبادانی مملکتند یا کسانی که درصدد تخریب، فرقی نمینهد. او همان ستمگر ترسویِ رشوهگیرنده و ضایعکننده سنت است. در این صورت است که امّت، هلاک میگردد»
از سوی دیگر، رسالاتِ اندیشه سیاسیِ مقارن با سقوط سلسله صفویان، میتواند روشن سازد که چرا در اوایل حکومت صفوی که شرایط مناسبی وجود داشته، اندیشمندان کمتری را مییابیم که به تأمل نظری در باب سیاست پرداخته باشند. آنچه از اندیشه سیاسی در دوران ثبات، برجای مانده است، حکایت از آن دارد که اندیشههای سیاسی عصر صفوی در شرایط ثبات، غالباً متوجه کلیات سیاست بوده و طبیعی است که در شرایط بحران به امور جزئی و عینیتر بپردازند.
مکافاتنامه در شرح سقوط اصفهان به دست افاغنه در سال ۱۱۳۵ مهشیدی، تصاویر دردناکی را به تصویر کشیده است. خلوص صوفیانِ آغازین، جای خود را به امرایی داده بود که با تصور اینکه مبادا پیروزی برای لشگر فلان امیر ثبت شود، پشت یکدیگر را خالی میکردند.
مهمترین اندیشمندی که به سقوط صفویه در شرایط بحران صفویان توجه کرده است، سیدقطب الدین محمد نیریزی از عرفای ذهبی این عصر میباشد که در «طب الممالک و فصل الخطاب»، تأملاتی در این موضوع داشته است و در خلال آنها نوع خاصی از اندیشه سیاسی ـ عرفانی را ارائه کرده است. در واقع سقوط صفویان بهمثابه یک حکومت شیعی که مبتنی بر اعتقادات عمیق مردم و اصحاب معرفت بود، پرسشهای بسیاری را در اذهان ایجاد کرده بود و این خود بستری برای نوعی از اندیشه سیاسیِ شرایط بحران شد. در این میان، اندیشههای سیاسی قطب الدین نیریزی یکی از مهمترین وجوه چنین جریانی است.
نیریزی و سیاست
سیدقطب الدین محمد نیریزی شیرازی از علمای بنام قرن دوازدهم مهشیدی و از اقطاب سلسله ذهبیه است که نزد «مولی محمدعلی سکاکی شیرازی» و «شیخ علی نقی اصطهباناتی» شاگردی کرده است. نخستین استاد که در حمله افغان در حدود سال ۱۱۳۵ مهشیدی به شهادت رسید، احتمالاً در شکل گیری اندیشههای سیاسی وی، مؤثر بوده و دومین استاد؛ یعنی اصطهباناتی نیز از عرفای بزرگ عصر و قطبِ ذهبیه پیش از نیریزی بوده که خود او در «طب الممالک و فصل الخطاب» استاد را «فریداً فی دراویش عصره» (نیریزی، ۱۳۷۱، ص۱۰) نامیده است.
نیریزی در ابتدای رساله فصل الخطاب یا «حکمت العلویه» میگوید که «پای در دایره طریقت ذهبیه کرده» و به «معرفت رضویه» رسیده است (نیریزی، نسخه خطی ۳/۳۶۴ دانشگاه، ص۱). ذهبیه از سلاسل تصوف شیعی است که به شریعت، ملتزم بوده و از سوی علما نیز معتبر شناخته میشده است. به عنوان مثال، «ابوالقاسم راز شیرازی» (۱۲۹۹- احتمالاً ۱۲۰۲ق) از اقطاب ذهبیه، (غالب قطبهای ذهبیه بهصورت سنتی تولیت آستانه احمدبنموسی (شاهچراغ) در شیراز را به عهده داشتند.) چنان اعتبار و تبحری در علوم دینی و عرفانی داشته است که دو تن از بزرگترین مراجع شیعه آن زمان؛ یعنی «شیخ مرتضی انصاری» و «میرزا محمدحسین شیرازی»، معروف به میرزای شیرازی (۱۳۱۲-۱۲۳۰ق) مجذوب وی بودند و از وی، تلقین ذکر و فکر میگرفتند (خاوری، ۱۳۶۲، ص۳۷۹).
یک بار هم شیخ مرتضی انصاری، نوشتهای برای ابوالقاسم راز شیرازی نوشته بود و از این قطب ذهبیه، دستورالعمل طریقت، طلب نموده بود (همان، ص۳۸۰.)
ازدواج نیریزی با دختر اصطهباناتی، یادآور ازدواج «شیخ صفی الدین اردبیلی» با دختر «شیخ زاهد گیلانی» است که هر دو پس از استاد به قطبیت رسیدند. البته یکی مربوط به آغاز دوران صفویه و دیگری مربوط به روزهای پایانیِ سلطنت این خاندان است. با این وجود، نامِ هر دو شخصیت به نوعی با سیاست، پیوند میخورد.
به زعم وی، «خرابی مملکت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلکه در مرحله نخست، غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید که دشمنان به زودی به هلاکت خواهند رسید، بدانید که علت نخستین، هنوز پابرجاست و همین طور بعد از این. آیا به جز این راهی برای درمان این خرابیها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟»
نیریزی به جهت آنکه از شأن بالایی در میان عرفا برخوردار بوده است به «قطبالدین» ملقب میشود. این لقب، حکایت از گسترش عرفان معرفتی و شریعت محور در ایران دارد. او از حکما و عرفای بزرگ اواخر عصر صفوی است. حتی در دوره «نادری» نیز ارادت به وی همچنان باقی بود. «کریم خان زند» نیز از آغاز روی کارآمدن، «در زمره ارادت کیشان سیدقطب الدین محمد بود» (همان، ص۳۳۸).
کتاب «فصل الخطابِ (نسخهای از این رساله در کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی در قم به شماره ۷۲۶۹، موجود است.) نیریزی به لحاظ مشی کلی حکمت الهی، دارای اهمیت است؛ زیرا شامل نقدهایی بر فلسفههای انتزاعی و به خصوص نقد بر منطق است و از طریق آن میتوان به اندیشههای او دست پیدا کرد. اندیشههای سیاسی نیریزی، جدای از «فصل الخطاب» و «طبالممالک»، در رساله دیگری با عنوان «رساله سیاسی در تحلیل علل سقوط صفویه» به چاپ رسیده است.
یکی از مواردی که احتمالاً باعث ورود نیریزی به اندیشه سیاسی شده است، علاقه شدید وی به «نهج البلاغه» است؛ یعنی یکی از عزیمتگاههای محل رجوع اندیشه سیاسی ـ عرفانی. در واقع، نیریزی در طبقه بندی منابع و مختصات تأمل عرفانی در باب سیاست، در زمره افرادی است که بر مبنای عهدنامه مالک اشتر به تأملات سیاسی پرداخته اند، اما با توجه به اینکه اندیشههای سیدقطب الدین، شامل وجوه دیگر اندیشه سیاسی ـ عرفانی همچون اندیشه سیاسی حکمای الهی است، باید او را جامع بین معقول و مشهود در نظر آورد. این دو بعدِ اندیشه سیاسی نیریزی در تأمل در باب علل سقوط صفویان، نمود عینی مییابد.
رساله «در پادشاهی صفوی» سعی دارد با چینش روایات در کنار یکدیگر، مشروعیت سلطنت صفوی را توجیه کند. رساله، حاوی ادعاهای مهدویتگرایانه است و سعی دارد پادشاهی صفوی را به قیام قائم(عج) پیوند دهد
از نکات جالب توجهی که در اندیشه سیاسی نیریزی وجود دارد، تحلیل وی بر مبنای اراده و اختیارِ اجتماع و دوری گزیدن از تحلیلهای جبرباورانه است. بدیهی است که این تحلیل در صورتی میتواند از سوی یک اندیشمند، ارائه شود که در نظام فکری خود دارای یک انسان شناسیِ مبتنی بر اختیار فردی باشد. نیریزی قطعاً این باور را بر مبنایِ اندیشه عرفانی خود ارائه میدهد؛ یعنی اندیشهای که در آن انسان در کانونِ شناختِ حقیقت قرار میگیرد. در اندیشه نیریزی، بر خلاف برخی از صوفیانِ قشری، این انسانهای یک اجتماع هستند که سرنوشت خود را رقم میزنند و جبر، چیزی جز اعمال انسان نیست. به همین جهت، «تمامی نصوصی را که به آنها استناد میکند، نصوصی است که دلیل تغییرات اجتماعی را برخاسته از متن خواست جامعه و انسانها میداند» (نیریزی، ۱۳۷۱، ص۱۹). او در رساله سیاسی، نشان میدهد که «به هیچ روی، تسلیم اوضاع نشده و آنها را قابل برگشت میداند» (همان).
با وجود این، وی از تفکرات دینی، فاصله نگرفته و تحلیل وی صرفاً مبتنی بر اوضاع اجتماعی نیست. اندیشه سیاسی نیریزی بر این مبنا استوار است که در مقابل بیماریهای بیرونی اجتماع، درمانی بر مبنای آرای عرفانی ارائه دهد و بدینگونه در کسوت یک طبیب روحانی، ایفای نقش کند. همانگونه که در فصل نخست کتاب خود، با عنوان «الاسباب و العلامات» آورده، معتقد است: «شکستن پیمان با خدا و رسول»، سبب «تسلط دشمن» شده است (همان، ص۲۲) و بر مبنای حدیثی از امام صادق (ع) که «اگر عالمیرا دوستدار دنیا دیدید او را در دینش متهم کنید» (کلینی، بی تا، ج۱، ص۴۶) میآورد: «ما به قومی نزدیک شدیم که پیش از این اهل رفاه بودند. ما به کمک آنان از دنیا بهره بردیم و در دسته مسرفین قرار گرفتیم» (نیریزی، نسخه خطی ۳/۳۶۴ دانشگاه، ص۲۳). این تحلیل وی بر مبنایی عرفانی استوار است؛ زیرا در بخشی از همان رساله آورده است: «هر کسی نسبت به آنچه دوست دارد، تعلق خاطری دارد» (همان، ص۷۴). بدیهی است با دیدگاهی که در عرفان اسلامی در باب نفی تعلقات و تقیّدات وجود دارد، تحلیل نیریزی این است که تقیّدات بیشتر، باعث دوریِ بیشتر از «حق» و در نتیجه، دوری بیشتر از «حقایق» جامعه شده است و این مهمترین دلیل ضعف و اضمحلال خاندان شیعی خواهد بود.
نیریزی در ادامه، حدیثی معنا دار در نقد برخی علمای وابسته به دربار میآورد که به جای معیار حق، پابوسیِ سلطان میکنند: «رسول خدا (ص) فرمود: فقها، امانت دار رسولانند تا وقتی که در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند ورود آنان به دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود: پیروی از سلطان! وقتی چنین کردند در دینتان از آنان برحذر باشید» (کلینی، بی تا، ج۱، ص۴۶).
جالب اینجاست که وقتی پس از نگارش «رساله سیاسی»، مورد اذیت و آزار قرار گرفت به نجف اشرف گریخته و در همانجاست که «فصل الخطاب» را سروده است
آنچه مورد نظر نیریزی است، نقد علمایی است که چاپلوسیِ سلطان کرده و او را معیار حقیقت پنداشته اند. البته نباید این عبارت ـ حتی حدیث پیامبر (ص) ـ را به نفی همکاری با سلطان، به طور کلّی و مطلق، تأویل کرد؛ چه اینکه خودِ رساله نیریزی، نشانگر تأسف وی از زوال حکومت صفوی است.
به هر حال، آنچه مشخص است این است که نیریزی در مقابل کسانی که معیار را سلطانِ صاحب شوکت میدانند، معیار را حق و حقیقتِ اجتماع میداند و با معادله عرفانی حرکت اختیاری به سوی «حق و حقیقت»، نظر وی به سوی مردم گرایش مییابد؛ زیرا سعادت جامعه، تنها در گرو اختیار و اراده عمومیخود آن جامعه است. در این مورد، نیریزی شدیداً متأثر از عهدنامه مالک اشتر است. اساساً میتوان گفت در غالب رسالاتِ اندیشه سیاسی ـ عرفانی که بر مبنای عهدنامه مالک اشتر به نگارش درآمدهاند، مردم جایگاه اصلی را دارند. بر این اساس، نیریزی، معتقد است سلطان باید به مردم تعهد دهد تا حقوق ایشان را رعایت کند.
مهمترین اندیشمندی که به سقوط صفویه در شرایط بحران صفویان توجه کرده است، سیدقطب الدین محمد نیریزی از عرفای ذهبی این عصر میباشد
تعهدنامه سیاسی حاکم و مردم
شرایط سیاسی و بحرانهای پایان عصر صفویان در میان علما، عرفا و اندیشمندان با دو واکنش مواجه شد: عدهای عافیت خویش را طلب کردند و نقشی منفعلانه را پیش گرفتند تا شرایط به حالت عادی بازگردد و عدهای نیز در نقش اصلاح گر، ظاهر شدند و سعی کردند راهکاری برای خروج از بحران ارائه دهند. در این میان، قطب الدین نیریزی راهحل را در نوعی تعهدنامه سیاسی سه جانبه دید. او در «رساله سیاسی» که به جرئت باید آن را مهمترین رساله سیاسی بر مبنای عهدنامه مالک در طول تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دانست، معتقد است باید از سلطان تعهدی گرفته شود تا حکومت وی از حدود خارج نشود. در این تعهدنامه، سه طرف مشارکت کننده باید حضور داشته باشند:
الف) سلطان یا حاکم
ب) عالمان
ج) مردم.
نیریزی، معتقد است بعد از امضا، این تعهدنامه باید به تمامی «ممالک محروسه» فرستاده شود (نیریزی، ۱۳۷۱، ص۲۶). نیریزی سپس توضیح میدهد که چرا این عهدنامه باید به ممالک محروسه ارسال شود. اهمیت فرستادن چنین عهدنامهای ـ که وظیفه سلطان را اقامه عدل، بر اساس همان عهدنامه مالک میداند ـ به ممالک محروسه، آن است که خرابی مملکت به خاطر غلبه دشمنان است، بلکه اولاً غفلت سلطان و ارتشاء امراء است، حتی اگر دشمن هلاک شود، علت اولیه باقی است (همان).
وی به خوبی نشان میدهد که علت اصلی نزدیکی علمای ظاهری و «اشباه اهلالعلم» به دربار، «حبّ جاه» است. بنابراین، در هنگامه تزلزل حکومت، کاری نخواهند کرد
نیریزی در این رساله، دارای قلمی بی باک است و در آن از انتقاد بر سلطان، هراسی ندارد. خود نیریزی، رساله را «حق، ناب گرچه تلخ است» نامیده است (همان، ص۶۹). از سوی دیگر این رساله، دارای نوعی دید مثبت، نسبت به مردم است. نفسِ دخالت دادن مردم بهعنوان یکی از ارکان سهگانه عهدنامه در آن دوره زمانی یک نوآوری فکری است که بر اساس انسان شناسیِ عرفانی، مطرح شده است. نیریزی، جدای از نقد بر سلاطین، نسبت به علمای درباری نیز انتقادات تندی ارائه داده است و مرتباً فریاد «یا علماء دین الله» و «یا علماء امه سیدالمرسلین» سر میدهد که «کجاست شجاعت و کجاست غیرت در حالی که از اطراف و اکنافِ بلاد، زنان به اسارت درمی آیند، ناموس مردم از میان میرود و ما مانند قاعدین بر جای خود نشسته ایم. اگر این تشیّع و ایمان است که وای بر حال شما؛ «قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» [بقره (۲): ۹۳]» (همان، ص۲۸).
نقد نیریزی، متوجه برخی علمای قشری است که با نقد عرفان و تصوف اصیل، مردم را به کج راهه میبردند. او در «فصلالخطاب» در موارد متعدد، این علما را «اشباه العلم» خوانده است (همان، ص۳۲). او در همانجا مخالفت علما با عرفا را مخالفت با «منبع دولت صفوی» میداند؛ چرا که صفویه، فرقهای صوفی بودند (همان، ص۳۳). بنابراین، در نظر وی یکی از دلایل زوال خاندان صفوی، دورشدن از پایگاه مشروعیت خود است که البته با توجه به مسائل اعتقادی، این دلایل را شرح میدهد. استاد وی «علی نقی اصطهباناتی» از عرفایی بود که در زمان خود؛ یعنی ۹ سال قبل از فتنه افغانها، سقوط سلسله صفوی را خبر داده بود. نیریزی، خبر استاد را این گونه منظوم کرده است؛ و اخبر شیخی قدس الله روحه
حاکمیکه از راه مشورت، دور افتاده و راه ظلم را در پیش گیرد از مسیر اصلی، خارج شده و رسول(ص) فرماید: «اول کسی که در دوزخ مکان گیرد، پادشاه ظالم بُوَد»
ببتسع سنین قبل تلک البلیّه
فتنه اهلالملک عند ابتلائهم
بلعن کبار الاولیاء الاعزه
و خبر داد شیخ من قدس الله روحه/ نه سال پیش از این بلا / در مورد ابتلای اهالی این سرزمین به فتنه شان/ به سبب لعنکردنِ بزرگان اولیاء بزرگوار (نیریزی، رساله سیاسی، ص۲۳).
وی در موارد دیگری به نقد علمای قشری پرداخته که سعی دارند صفویه را از پایگاه خود دور کنند؛ البته مدعیات نیریزی به معنای دفاع از صوفیه در برابر علما نیست. او حساب علمای واقعی را از علمای قشری، جدا کرده و به همین جهت است که علمای واقعی را یکی از ارکان اصلی عهدنامه سه جانبه خود دانسته است. از سوی دیگر، صوفیان حقیقی و عرفا را غیر از صوفیان قشری و ظاهری دانسته است. بنابراین، منظور وی از علما به عنوان یکی از ارکان سهگانه تعهدنامه سیاسی، علمای اهل باطن و افراد به ظاهر عالم است. به زعم وی شاهِ کنونی، بر خلاف شاهانِ پیشین صفوی، راه دیگری را در پیش گرفته است. به همین دلیل، با وجود تمجیدهایی که از «سلسله جلیله صفوی» دارد، علما را به خاطر قُرب به شاه، مورد حمله قرار داده و همین را از عوامل خرابی اوضاع ذکر کرده است (همان، ص۳۷).
نیریزی، معتقد است در شرایط حساس سیاسی و بحرانهای اجتماعی، این علمای قشری و درباری، فرار را برقرار ترجیح خواهند داد و پشتوانه خوبی برای حکومت به شمار نمیروند (منظور نیریزی از علمای قشری، فقهای ظاهرگرا است و این قطعاً شامل همه علما و فقها نیست. نقدهای نیریزی به علمای قشری، نظیر نقدهایی است که پیشتر، افرادی، چون «صدرالدین شیرازی» و «فیض کاشانی» مطرح کرده بودند. از این جهت، اکثریت علمای دینی مشمول این نقد نیریزی نیستند.) بر خلاف اینها، صوفیان همواره در مواقع حساس به پشتیبانی از مردم شتافته اند. وی در اشعاری به نقش دراویش شیعه در دفاع از ایران در برابر حمله خارجی اشاره دارد؛ در حالی که بر این باور است که علمای قشری از برابر آنان گریختهاند:
نیریزی، جدای از نقد بر سلاطین، نسبت به علمای درباری نیز انتقادات تندی ارائه داده است و مرتباً فریاد «یا علماء دین الله» و «یا علماء امه سیدالمرسلین» سر میدهد که «کجاست شجاعت و کجاست غیرت در حالی که از اطراف و اکنافِ بلاد، زنان به اسارت درمیآیند، ناموس مردم از میان میرود و ما مانند قاعدین بر جای خود نشسته ایم. اگر این تشیّع و ایمان است که وای بر حال شما؛
هناک دراویش النواصب غالبوا
علی ملک ایران باَعظم فتنه
و ذریه من خالدبن ولید قد
طغوا فی البلاد الشیعه العلویه
فراعنه من حزب افغان خاصموا
و قد عاملوا مع اهلها بالاهانه
فجاسوا بلا رحم خلال الدیار اذ
لقد دخلوها بِاعتداء وعُنوه
و قد قاتلوا اهل الممالک فی قری
محآصنه من غیر رحم و رأفه
و بعض دراویش التشیّع دافـعوا
و قد عجز و ابل صور عوا فی الهلاکه
و اشباه اهل العلم حین تزلزلت
ذعائهم فی حبّ جاه (۱) الفضیله
لقد هربوا عند المصائب فی القری
و عِزّتهم قد بدّلت بالمذلّه (۲)
شاه باید بداند که «آدمیرا به بازیچه و بازی نیافریدهاند». پس پادشاه باید بداند که «خلایق که ودیعه خالقاند در عهده او آمده» و باید از آنها پاسداری کند.
(۱- اشاره به حدیث حضرت علی (ع): «حُبّ جاه رأسَ کُلّ خطیّه ۲- آنگاه که درویشهای ناصبی غلبه کردند/ بر ملک ایران با بزرگترین فتنه / و خاندانی از خالدبنولید/ تجاوز کرد به سرزمینهای شیعه علوی/ فراعنهای از گروه افغانها دشمنی کردند/ و حقیقتاً با اهالی خود اهانتها کردند/ پس بی رحمانه درون خانهها را جستوجو کردند/ داخل شدند با دشمنی و غلبه/ و چه کشتند اهالی ممالک در روستاها را/ و تازیانه زدند آنها را بدون رحم و رأفت/ در حالی که بعضی از درویشهای تشیع دفاع کردند/ به تحقیق ناتوان شدند و ندای هلاکت و نگون بختی سر داده شد/ و زمانی که اشباه اهل علم متزلزل شدند/ فضیلت و کمال جای خود را به حبّ جاه داد/ همانا در هنگامه سختیها از آبادیها گریختند/ و عزّت آنها به خواری بدل گشته است (نیریزی، رساله سیاسی، ص۳۸))
وی در این شعر، به خوبی نشان میدهد که علت اصلی نزدیکی علمای ظاهری و «اشباه اهل العلم» به دربار، «حبّ جاه» است. بنابراین، در هنگامه تزلزل حکومت، کاری نخواهند کرد. این تحلیل نیز مبتنی بر گفتارهای حضرت علی در نهج البلاغه است و به طور کلی بر مبنای منابع منقول، تأملات سیاسی نیریزی، دارای اعتبار است.
نیریزی، غالباً تحلیلهای خود را به استناد نهجالبلاغه ارائه داده است و جالب اینجاست که وقتی پس از نگارش «رساله سیاسی»، مورد اذیت و آزار قرار گرفت به نجف اشرف، گریخته و در همانجاست که «فصل الخطاب» را سروده است.
این رساله، جزء معدود رسالاتی است که اگر نقدی بر شرایط سیاسی و اجتماعی، وارد ساخته است، به قول خودِ نیریزی، «درمانی» نیز برای آن آورده است (همان، ص۷۷۰) و گویا این درمان را به سیاقِ اندیشه عرفانی، به مثابه یک طبیب ارائه داده است. او در مقابل فصلِ «الاسباب و العلامات»، فصل «و، اما المعالجات» را قرار داده و در آن راههای درمان را توضیح داده است. به نظر میرسد نیریزی از معدود افرادی در سنت اندیشه سیاسی ـ عرفانی است که خود در موضع طبابت روحانی نیز ایستاده است و از این جهت، یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای این سنت به شمار میرود.
لبه تیز حملات نیریزی، علاوه بر علمای ظاهری، علیه سلطان نیز هست. او در بخشی از رساله که به درمان و معالجه اختصاص داده است با استناد قرآنی، دلیل این مصیبت را حکم نکردن بر اساس آیات خدا میداند؛ چرا که خداوند فرموده است «و هر که بر وفق آیاتی که خداوند نازل کرده است حکم نکند، کافر است» [آل عمران: ۱۰۴]و «ظالم است» و «فاسق است» [مائده: ۴۴]، (همان.)
حتی در دوره «نادری» نیز ارادت به نیریزی همچنان باقی بود. «کریم خان زند» نیز از آغاز روی کارآمدن، «در زمره ارادت کیشان سیدقطب الدین محمد بود»
به زعم وی، «خرابی مملکت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلکه در مرحله نخست، غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید که دشمنان به زودی به هلاکت خواهند رسید، بدانید که علت نخستین، هنوز پابرجاست و همین طور بعد از این [پا برجا خواهد بود]. آیا به جز این راهی برای درمان این خرابیها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟» (همان، ص۸۵.)
محاصره اصفهان و پایان صفویه
عبارات نیریزی در «رساله سیاسی»، بسیار زیرکانه و دارای اندیشهای عمیق است. او مرتباً تکرار میکند که حتی اگر فتنه افغان نیز از میان برچیده شود، «علت نخستین» همچنان باقی است. این نشان میدهد در نظر وی اساساً ساختار حکومت صفویان در آن دوره زمانی، دارای بحرانی ذاتی است. به عقیده وی، تنها تشکیل حکومتی بر مبنای عهدنامه مالک که در آن سه رکنِ سلطان، مردم و علما لحاظ شده باشند، میتواند صفویان را از بحرانی که گرفتار آن شده بودند، خارج سازد. بدین ترتیب، وی سعی دارد با واردکردن عامل مداخلهگر مردم در معادله قدرت؛ یعنی سلطان و علمای ظاهری، عملاً قدرت هر دو را کنترل کند. از سوی دیگر، با تبیین مختصات سلطان و علمایِ واقعی، سعی دارد در این معادله، روحی عرفانی حاکم سازد. در نظر نیریزی، عالمِ واقعی همان «عالمانِ عارف» و «فقیهانِ مرشد» هستند که مسؤولیت اصلی به عهده آنهاست: «عالمانِ عارف و فقیهانِ رشدیافته مرشد باید آگاه باشند و چگونه آگاه نیستند که خداوند آشکارا بیان کرده که مسؤولیت ما شدیدتر و حجت بر ما سنگینتر است؟» (همان، ص۸۰.)
نیریزی تأکید میکند که «اگر شاه، فردی مصمّم و صاحب اراده نباشد... عدهای بی سر و پا در حکومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آنها که موقعیت برتر دارند، همچون رومیان و هندیان و جز آنها طمع در مُلک او نخواهند کرد؟
چنانکه مشخص است، قطب الدین نیریزی، مخالف هرگونه تصوف زاهدانه و زاویه نشینی است و عرفان را دارای مسؤولیتی سیاسی و اجتماعی میداند. وی با همین اسلوب بر فقیهان و صوفیانِ ظاهری که خود را مشغول دنیا کرده و مملکت را رها کرده اند میتازد. او در جای دیگری با طعنه به سلطان، مختصات سلطان واقعی را نیز با توجه به عهدنامه مالک، گوشزد میکند: «عقیده من بر این است ـ و از خداوند در اظهار آن توفیق میخواهم ـ که اساس این درمان و راه نجات از این وضعیت هلاکت بار، پیروی از سخن امیر مؤمنان (ع) و بزرگ دین است؛ کسی اگر اطاعتش کنند، خدا را اطاعت کرده و اگر نافرمانی اش کنند، خدا را نافرمانی کردهاند و کسانی که به او پناه آورند به خدا پناه آوردهاند. آن حضرت، اوصاف شاه را چنین بیان کرده: و همانا دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمتها و احکام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهدهدار شود...» (همان، ص۸۱.)
از نکات جالب توجهی که در اندیشه سیاسی نیریزی وجود دارد، تحلیل وی بر مبنای اراده و اختیارِ اجتماع و دوری گزیدن از تحلیلهای جبرباورانه است
نیریزی در ادامه، سخن خود در مورد شاه را اینگونه تکمیل میکند: «اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل، سخن هر کس؛ خوب یا بد را گوش فرا دهد، میان دوست و دشمن کسانی که در پی آبادانی مملکتند یا کسانی که در صدد تخریب، فرقی نمینهد. او همان ستمگر ترسویِ رشوهگیرنده و ضایعکننده سنت است. در این صورت است که امّت، هلاک میگردد» (همان، ص۸۳.)
نکته جالب اینجاست که صفاتِ مذکور، همگی در هیبت ظلاللهیِ شاهسلطانحسین جمع بود و در واقع، «شاه جنتمکانِ فردوسآشیان»، مصداقی برای کنایه و تمثیلِ نیریزی بود. با توجه به تربیت شاهسلطانحسین در حرمسرا و بیکفایتی وی در اداره امور که در اواخر سلسله صفویان دیده شد، ضعف فزایندهای بر ساختار حکومت صفویان، نمودار گشت. گزارشات نیریزی نیز این مدعا را تأیید میکند. نیریزی تأکید میکند که «اگر شاه، فردی مصمّم و صاحب اراده نباشد... عدهای بی سر و پا در حکومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آنها که موقعیت برتر دارند، همچون رومیان و هندیان و جز آنها طمع در ملک او نخواهند کرد؟» (همان.)
قطب الدین نیریزی، راهحل نهایی در وضعیت بحرانی فوق را تشکیل یک میثاق و تعهدنامه گروهی بر مبنای عهدنامه مالک اشتر میداند: در حدیث آمده است که «برای هر مشکلی قرعهای وجود دارد» [حر عاملی، ۱۳۶۷، ج ۱۸، ص۱۷۸]شما نیز پس از قرعه بر یک شاه از این سلسله بزرگ صفوی آرائتان را یکپارچه کنید و بر اساس آنچه امیرمؤمنان (ع)، مالک اشتر را بدان دستور داده و از او تعهد گرفته از شاه، میثاق بگیرید. درباره مسائلی، چون گردآوری خراج، پیکار با دشمنان، ساماندادن کار مردم و آبادکردن شهرها. آن امام، قانون، حکومت و امارت و اداره شهر و کیفیت برخورد با رعیت «و اینکه آنها را صنفهاست که کار برخی جز با برخی دیگر سامان نمییابد که از جمله آنهایند لشگریان الهی، دبیران که نامههای عمومیو یا خصوصی مینگارند و داوران دادگستر، کارگزاران که به انصاف و مدارا عمل میکنند، اهل خرید و خراج انداز اهل ذمه و تودههای مسلمان مردم، بازرگانان، اهل حرفت و صنعت، طبقه دون پایه از حاجتمندان و درویشان (نیریزی، ۱۳۷۱، ص۸۴.) (رک: نهج البلاغه، نامه ۳۵.)
با «رساله سیاسی» نیریزی برای اولینبار، مفهوم «سلطنت مطلقه» که در دوره میانه تئوریزه شده بود، زیر سؤال میرود
نیریزی در این عبارت، برخلاف برخی از عرفا؛ نظیر «عزیز نسفی» که از اندیشه عرفانی، نوعی انسان کامل و خلیفه الله، افاده کرده و حکومت را شایسته وی میدانند (نسفی، ۱۳۸۴، ص۱۳۶)، گزینش سلطان را به قرعه و انتخاب، واگذار کرده و بیشتر سعی دارد روحِ عرفان را بهجای شخص سلطان کامل در حکومت پیاده کند. جدای از وجوه عرفانیِ اندیشه نیریزی، شاید بتوان گفت عبارات بالا از نخستین مدعیات در تاریخ اندیشه ایرانی باشد که از محدودکردن قدرت پادشاه و تعهدی که مقام شاهی باید در مقابل مردم داشته باشد، سخن رانده است. بدین ترتیب با «رساله سیاسی» نیریزی برای اولینبار، مفهوم «سلطنت مطلقه» که در دوره میانه تئوریزه شده بود، زیر سؤال میرود و این قابلیت، بدون شک در کلمات علیبن ابیطالب (ع) در عهدنامه مالک، نهفته است.
در اندیشه نیریزی، بر خلاف برخی از صوفیانِ قشری، این انسانهای اجتماع هستند که سرنوشت خود را رقم میزنند و جبر، چیزی جز اعمال انسان نیست
عهدنامه مالک و به تبع آن «رساله سیاسی» قطب الدین نیریزی به جهت نزدیکی به مختصات تفکر الهی، جایگاه مهمی برای اختیار مردم در شکل دهی به سعادت خود در نظر گرفته اند. نیریزی در سطوح عملی تر، حتی درباره کیفیت مشورت، چگونگی مجهز ساختن سپاه و فرستادن جاسوسان (همان، ص۸۴) نیز سخن میگوید که بیان این فقرات از زبان یک عارف، تقریباً عجیب است. با این وجود، تمامی پیشنهادات نیریزی دارای استناداتی حدیثی و قرآنی است و بدین طریق با نشاندادن شیوه درست حکومت بر مبنای عهدنامه مالک در نهج البلاغه ـ که در آن «راحتِ مردم» لحاظ شده است ـ به مدعای نخستینِ خود که دوری از شیوه اسلامیِ حکومت باعث بحرانِ کنونی شده است، بازمیگردد. نیریزی به علمای دینی جامعه خویش توصیه میکند که مردانی از آن جنس باشند که علی (ع) توصیف کرده است:ای برادران دینی ما وای علمای امت رسول الله (ع)! اگر از آن دسته مردانی هستید که امیر مؤمنان (ع) وصفشان کرد، حداقل برای حفظ حیات آنان و نگهداری دختران و پسران و زنان، به ناچار تلاشی کنید تا جان در امان بماند و فرزندان و زنان از ننگ در امان باشند پیش از آنکه ننگ، همراه عذاب دردناک یکباره بر سرمان فرود آید و «آن زمان گریزگاهی نباشد (نیریزی، ۱۳۷۱، ص۸۶.) (اشاره به سوره ص، آیه ۳.)
بنابراین، زندگی و اندیشههای قطبالدین نیریزی، حکایت از آن میکند که وی هم به لحاظ فکری و هم در عرصه اجتماعی، دارای گرایشات سیاسی بوده است. این منش نیریزی، پس از وی در نزد شاگردان وی در سلسله تصوف ذهبیه نیز استمرار یافت. بهعنوان نمونه، در میان شاگردان نیریزی، فردی عالم و عارف به نام «تقی خان» بوده که در زمان «نادرشاه افشار»، حاکم شیراز بوده است. تقی خان از یک حکم نادر در موردِ حمایت از مردم شیراز، سرپیچی میکند و قشون نادری در سال ۱۱۵۷ به سرکردگی «طهماسب قلی خان جلایر»، عازم شیراز شده، شهر را تصرف مینمایند و حاکم و کارگزاران شیراز را برای محاکمه به اصفهان برده و «آقا محمدهاشم درویش شیرازی» (متوفی ۱۱۹۹) که شاگرد نیریزی و قطب پس از وی بوده را نیز در بین متهمین به اصفهان کوچانده و در آنجا محاکمه کردند (خاوری، ۱۳۶۲، ص۳۲۹.)
با این وجود، جدای از تقی خان و آقامحمدهاشم، در میان اقطاب ذهبیه با نامهای دیگری از جمله «سری سقطی بغدادی»، «ابوعثمان مغربی»، «نجم الدین کبری»، «ابوالنجیب سهروردی»، «شیخ مجدالدین بغدادی»، «علاء الدوله سمنانی»، «میرسیدعلی همدانی»، «شیخ رشیدالدین محمد بیدآبادی»، «شیخ محمدعلی مؤذن» و «ابوالقاسم راز شیرازی» (دختر او نیز همانند دختر سید قطب، اهل فضل بود. فاطمه، معروف به «بی بی بهشتی»، دختر میرزاابوالقاسم راز و زوجه میرزامحمدحسین ابوالخیر (عمهزاده خود) بود که از وی رساله «نورالهدی» یا مصحف فاطمیکه آن را در سال ۱۳۰۰ به پایان رساند، بهجای مانده است) مواجه میشویم. برخی، حتی نام «معروف کرخی» را نیز در زمره ذهبیه آورده اند. (خاوری، ذهبیه؛ تصوف علمی آثار ادبی، ص۳۸۵-۱۷۰.)
تحلیل نیریزی این است که تقیّدات بیشتر، باعث دوریِ بیشتر از «حق» و در نتیجه، دوری بیشتر از «حقایق» جامعه شده است و این مهمترین دلیل ضعف و اضمحلال خاندان شیعی خواهد بود. نیریزی در ادامه، حدیثی معنادار در نقد برخی علمای وابسته به دربار میآورد که به جای معیار حق، پابوسیِ سلطان میکنند: «رسول خدا(ص) فرمود: فقها، امانتدار رسولانند تا وقتی که در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند ورود آنان به دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود: پیروی از سلطان! وقتی چنین کردند در دینتان از آنان برحذر باشید»
در میان اسامیفوق، به غیر از خود نیریزی، حداقل، میرسیدعلی همدانی، شیخ محمدعلی مؤذن و نجم الدین کبری به نحوی دارای عمل یا اندیشه سیاسی بوده اند. نکته قابل تأمل، حضور نجم الدین کبری در این سلسله است. چنانکه میدانیم نجم الدین کبری از نخستین صوفیانی بود که در قرن هفتم هجری در مقابل هجوم وحشیانه مغولان ایستادگی کرد و نماینده اصلی عرفان عاشقانه و اجتماعی در مقابل عرفان زاهدانه و زاویهنشینی بود. همو بود که عزیز نسفی، نسبت «شیخی» خود را با واسطه «سعدالدین حمویه» به او میرساند (ریجون، ۱۳۷۸، ص۱۵). از نجمالدین کبری به بعد، به سبب تأثیر فوقالعادهای که او بر عرفان ایرانی داشت، وی را سرسلسله عرفای «کبروی» یا «کبراویه» میدانند. اگر اعتبار این مدعا که وی از اقطاب ذهبیه بوده صحیح باشد، این گزارش تاریخی که پس از وی سلسله ذهبیه را «سلسله ذهبیه کبرویه» نامیدند (خاوری، ۱۳۶۲، ص۲۱۱)، اعتبار خواهد یافت.
اقطاب این سلسله، معتقدند این سلسله به واسطه «معروف کرخی» به امام رضا (ع) میرسد و به همین جهت این سلسله را «سلسله ذهبیه رضویه» نیز نامیده اند. البته از شاخه دیگری، «نجم الدین کبری»، خرقه از «شیخ اسماعیل قصری» گرفته بود که شاگرد وی «شیخ مجدالدین بغدادی»، نسب شیخیِ استاد خویش را به ده واسطه به «کمیلبنزیاد نخعی» و از او به علیبن ابیطالب (ع) میرساند.
با این توصیفات، شاید ارجاعات سیاسی قطبالدین نیریزی به نهجالبلاغه نیز، حکایتکننده پیوند درونی این نحله عرفانی با معارف شیعی داشته باشد؛ چنانکه ذهبیه نیز خود را از سلسلههایی میدانند که «من البدو الی الختم» شیعه بوده اند. مطالعه احوال و آثار بزرگان ذهبیه، نشان میدهد که مخالف تصوف قشری و زهدفروشیهای بازاری بوده اند. نکته جالب اینجاست که بعدها به واسطه شاگردان نیریزی، از طریق «آقامحمد بیدآبادی» و «ملاعلی نوری»، عرفان معرفتی و حکمیدر ایران به اوج خود میرسد و این حکما رفتهرفته با فاصلهگرفتن از هرگونه تصوف سلسله ای، بنیاد اندیشه سیاسی ـ عرفانی در ایران را شکل میدهند. در میان شاگردان ملاعلی نوری، بهواسطه «آقاسید رضی لاریجانی» به «آقامحمدرضا قمشهای» برمیخوریم که دارای رسالهای سیاسی است و پس از او از طریق «میرزاهاشم اشکوری»، به «میرزامحمدعلی شاهآبادی» و «سیدروح الله موسوی خمینی» میرسیم که اوج سیاسیشدن حکمت الهی در این مسیر است. عمده شخصیتهای دارای اندیشه و عمل سیاسی در همین جریانند و نسب استادی به نیریزی و نجم الدین کبری میرسانند. اگر این ادعا که این سلسله از طریق معروف کرخی به ائمه شیعه میرسد (ر. ک: مجلسی، تشویق السالکین، ص۳۱۷.) را بپذیریم، میتوان دریافت که آبشخورهای فکری اندیشه سیاسی ـ عرفانی در معارف شیعی کجاست.
نیریزی در سطوح عملیتر، حتی درباره کیفیت مشورت، چگونگی مجهز ساختن سپاه و فرستادن جاسوسان نیز سخن میگوید که بیان این فقرات از زبان یک عارف، تقریباً عجیب است
نتیجه گیری
قطبالدین محمد نیریزی شیرازی به مثابه یکی از ارکان اصلی اندیشه سیاسی ـ عرفانی در ایران، اندیشه سیاسی خویش را بر پایه اخلاق سیاسی در نهج البلاغه و با تفسیری عرفانی عرضه کرده است. چنانکه میدانیم، اندیشه سیاسی غالباً ذیل حکمت عملی و تهذیب الاخلاق، مطرح میشود که مطالعه افعال ارادی انسان بهشمار میرود (دوانی، نسخه خطی ۳۳۷۹ دانشگاه، ص۱۱). بنابراین، در حکمت عملی، اختیار و اراده انسانی، اساس اندیشه سیاسی است. مطالعه تاریخ تفکر سیاسی در ایران، حکایت از آن دارد که با ادغام عرفان شیعی در خرد فلسفی در ایران که نمونه آن را در حکمای الهی مکتب شیراز و اصفهان شاهدیم، حکمت عملی نیز رنگ و بوی عرفانی بهخود گرفت.
او در رساله سیاسی، نشان میدهد که «به هیچ روی، تسلیم اوضاع نشده و آنها را قابل برگشت میداند»
اثری که تقریباً ما را در این برداشت به یقین میرساند، کتاب «مراتب حکمت عملیه» از «مولی احمد همدانی» است. (مؤلف، این کتاب را در کربلا برای کسی که از او دستورالعمل خواسته، نگاشته است (فهرست ملی، ج۴/۱۰: ۱۹۳۷). اثر دیگر همدانی «طریقه ذکر» نام دارد که نسخه منحصر آن به شماره ۴/۳۹۲۲ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، موجود است. نویسنده در این رساله، سلسله طریق ذکر خویش را به امام علیبنموسیالرضا (ع) میرساند. وی از تألیف دیگر خود با عنوان «بحر الحقائق» یاد میکند که ما اثری از آن نیافتیم.) این کتاب، تصویر کاملی از حکمت عملی بهمثابه عرفان عملی را به نمایش میگذارد. کتاب مولی احمد همدانی در واقع، شرحی بر حاشیه «غوالی اللئالی» سیدنعمتالله جزایری و متأثر از عرفا و حکمای اشراقی؛ نظیر «ابن عربی»، «سهروردی»، «ابراهیم ادهم»، «ملاصدرا»، «لاهیجی» و «ملامحمدکاظم مازندرانی» است. همدانی، معتقد است «علت غایی از فعل حضرت سبحان از خلقت بنی نوع انسان، تحصیل معرفت ایزد منان است و حصول این، موقوف به تحصیل مراتب قوه نظریه و تکمیل حکمت اربعه عملیه است؛ زیرا که نظام عبادت ایزد سبحان و اکتساب روضات جنان، موقوف به علم و عمل است» (همدانی، نسخه خطی ۳۹۰۹ مجلس، ص۷). به زعم همدانی، معرفت حضرت حق، تنها به اراده و اختیار انسان بسته است؛ زیرا سعادت حقیقی در گرو معرفت است و از آنجا که در دیدگاه وحدت وجودی، عرفان منبع تمام معارف یا حقیقهالحقائق باری تعالی است. بنابراین، معرفت به حق، کلید سعادت است. این معرفت در سلوک انسان بهسوی حق در اسفار اربعه، تنها بسته به اراده انسانی است.
نیریزی در مقابل کسانی که معیار را سلطانِ صاحب شوکت میدانند، معیار را حق و حقیقتِ اجتماع میداند و با معادله عرفانی حرکت اختیاری به سوی «حق و حقیقت»، نظر وی به سوی مردم گرایش مییابد؛ زیرا سعادت جامعه، تنها در گرو اختیار و اراده عمومیخود آن جامعه است
منابع:
۱- فدایی مهربانی، مهدی و خسروپناه، عبدالحسین (پاییز ۱۳۹۱) عرفان و راه برون رفت از بحران سیاسی در اندیشه سیاسی قطب الدین نیریزی، حکومت اسلامی، سال هفدهم، شماره ۳ (پیاپی ۶۵).
۲- جعفریان، رسول (۱۳۸۹) صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، جلد ۳، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، صص ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲
بازرگانان هندی در زمان سقوط صفویه