تعداد بازدید: ۳۵۰
کد خبر: ۱۳۸۲۳
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۷:۲۷ - 2022 19 June
نویسنده : ماجراهای من و بی‌بی

دستم را گرفتم روی شکمم...

- واااااای خیلی درد دارم بی‌بی، نمی‌دونم چم شد یهو. تا سر شبم چیزیم نبودا، از عصر تا حالا خیلی حالم بده انگار...

- اَ پَسین تالا دلُت درد می‌کنه و اینجو نشِسی؟ ووووی دختر یَی امروزی من نبودمه، یَنی من نواشم تو مُردی، خدا سِیَمه رو سرُت کم نکنه به حق علی، ینی تو اقد خنگی که نیفَمی دَواش یَی چوی نواتی هه؟ پوشو، پوشو کترِ بذا رو گاز یَی چوی نواتی دُرس کن دو تا قُلپ نخورده خوب میشی...

- ولی آخه بی‌بی...

- ولی مَلی ندره، دختر نشنُفتی میگن همِی مرضا اَ سردیه؟ هر دونی داغی‌ام خو می‌خوری سرد، برنج گیرون‌بها سرد، سیب‌زمینی سرد، مرغ کیلو خدا تومن سرد، همه چی سرد... پوشو پوشو دختر با من یکی به دو نکن...
*****
نیم ساعتی از خوردن چای نباتم نگذشته بود که بی‌بی نگاهم کرد...

- بیااااا، رنگ اومد تو روت، دختر شودودی انگا قلم زرچوبه، هی میگم پوشو، بری من اما اگر مییَره... حالا دیدی بیتر شدی؟ اصن اَ هو قدیم ندیمم گفتن چوی نوات بِرِی درد بی‌درمون دواس!

- بله بی‌بی خدا خیرتون بده، اصلاً انگار معجزه شده، خوب خوب شدم، ولی یه چیزی بی‌بی، این خنده‌داره که میگن بر هر درد بی‌درمان دواست...

خبه خبه، من دیَم یَی چی گفتم تو حرف مفت زدی؟ اصن بویه ازت نیگفتم تا صب اَ درد ناله می‌زدی!

- وا، بی‌بی جون من که چیزی نگفتم که...

بی‌بی آمد چیزی بگوید که زنگ در را زدند. مهین خانم بود. در را باز کرد و تمام قد در چهارچوب در ایستاد...
بی‌بی نگاهش کرد...

- خیر باشه مهین، بری چه دم در ویسیدی؟ بیا تو.

- برم بی‌بی، دور از جونُت مش باقر یَی سردردی گرفته که نگو، اومدم بینم شما یَی قرص مسکنی درین یا نه؟
بی‌بی نگاهش کرد...

- قرص ماخا چیکار مَهین؟ تو دیه بری چه؟ تو خو سن و سالی ازُت گذشته، اینا همش بری سردیه، یَی چوی نواتیش بده خوب میشه...

- ولی بی‌بی...

- ها؟ چی‌چی؟ مِخی بیگی نیس؟ مِخی بیگی من نیفمم؟

- نه بی‌بی جون ، ولی...

- ولی ملی نکن میگم، توبرو بدش اگه خوب نشد با من!

*****
هنوز مهین خانم درست و حسابی نرفته بود که زنگ تلفن به صدا درآمد... گوشی را برداشتم. مرضیه خانم پشت تلفن بود.

- بی‌بی مرضیه خانمه، بنده خدا بدجوری دست و پاشو گم کرده، میگه درد زری دخترش شروع شده. فک کنم بچه داره به دنیا میاد. گفتن شما که واردین برین یه سر بزنین بهشون...

بی‌‌بی نگاهم کرد...

- هیش طوری نی، ماخاسی بیگی ای خو دیه نیخا من برم، یَی چوی نواتیش میدادی بیتر میشد.

- بی‌بی چی میگی شما؟ درد زایمانشه... چای نبات بهش بده؟

- دختر، تو هی خودِ ناله‌زدت دو ساعت پیش با چوی نوات بیتر نشدی؟

- بی‌بی من سردیم شده بود، درد زایمان نداشتم که... ای بابا. پاشین بی‌بی بنده خدا منتظره...

- اگه ماخان شورِ من کنن، من میگم چوی نواتُش بدن، اگر سرِخودن، هرکاری ماخان بکنن!

همانطور داشتم با بی‌بی کلنجار می‌رفتم که آسیه خانم سراسیمه آمد تو..

- بی‌بی، بی‌‌بی دستم به دامنت، اکبرآقا دستشو با اره برقی بریده، خونش بند نمیاد، چیکارش کنم؟

- یَی کتر اوو جوشی بذار، یَی چوی نواتی درس کن بدش، ایشالا که بیتر میشه!

آسیه خانم چیزی نگفت و همانطور با دهان باز منزل را ترک کرد...

عجب روزی بود آن روز، روزی که با دندان درد من تمام شد...

- بی‌بی دندونم، بی‌بی دندونم...دارم می‌میرم ‌بی‌بی...

- دختر کم ناله بزن، هیشطوری نی، قرصم نیخِی...

- ای بابا، ینی چی بی‌بی؟ حتمن می‌گین بر ا دندون دردمم چای نبات بخورم؟

- دختر میه من نافَمم که بگم بری دنون درد چوی نوات بخور؟ تو خُلی نیفمی نوات و شیرینی بری دنون درد بده؟
- خوبه، خدا روشکر بی‌بی جون، حالا قرصا کجاس؟

- قرص ماخا چکار دختر؟ یَی دود جلِی دواشه!

گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها