ما اگر میخواهیم به خداوند نزدیک شویم باید صفات او را پیدا کنیم. خدا جایی نیست که آدم یواش یواش و سانت سانت به او نزدیک شود. بلکه خداوند اوصافی دارد و هرچه به آن اوصاف نزدیک شوید به او نزدیک شدهاید.
*****
خشم از جهل سرچشمه میگیرد. هر وقت آدم عصبانی میشود به خاطر این است که یک چیزی است که باید بداند ولی نمیداند و فکر میکند که فلانی باید یک جور دیگری میگفت و حرف دیگری میزد ولی الان آن طور نگفته است. این فکر به خاطر جهل است. چون اگر پرونده آن آدم را بیاورید میفهمید که این فرد مطالعات و تحقیقاتش و تربیت و پدر و مادر و اینها، این را اینطوری بار آورده و الان رسیده به اینجا. در نتیجه نباید عصبانی بشوید. از دست هیچکس نباید آدم عصبانی بشود. چون همه آدمها در یک مسیری با یک فضایی و با یک ژنتیک خاصی و با یک وراثتی آمدند وارد این عالم شدند و یک چیزهایی هم روی آنها اثر گذاشته. شما اگر میتوانید آنها را بهترشان کنید وگرنه عصبانیت معنی نمیدهد و ما هرچه بیشتر بدانیم خلقمان بهتر میشود.
*****
این عالم حساب و کتاب دارد و آن بالا حسابداری کل هست و فکر نکنید که در این عالم کسی میتواند حق کسی را بخورد. هیچ کس ذرهای نمیتواند حق کسی دیگر را بخورد مگر که حق آن فرد نبوده و خداوند اراده کرده باشد که از او گرفته بشود.
*****
خود معلم باید محبوب بشود تا آن درس محبوب بشود. معلم وقتی عاشق شد محبوب میشود. معلم باید منیت و نفس خودش را بگذارد بیرون در و بیاید در کلاس با چهره گشاده و شیرین به امید اینکه این فرشتهها را که سپردند دست من، دلشان را خوش کنم و به آنها علم و معرفت و چراغ راه بدهم. این مهمترین توفیق برای معلم است. برعکس آنچه که گفتند معلم باید هیبت و جذبه داشته باشد، جذبه معلم عشق اوست. هیبت مال وقتی است که آدم حاکمیت بر دلها ندارد؛ هیبت میگیرد بر خودش. اما وقتی آدم عاشق شد، شکوه عشق جایگزین آن جذبه و هیبت میشود و طیف فضای محبت همه را آرام میکند و در آن فضای مناسب برای تعلیم و تعلم قرار میگیرد. چون تعلیم و تعلم جذبه و جاذبه است و اگر یک خللی ایجاد بشود در این رابطه بین معلم و شاگرد، این جریان معرفت اصلاً صورت نمیگیرد. آنچنان که اگر شما کدورتی از کسی در دلتان باشد، حرفهای او را بر مبنای اینکه چه جوابی خواهم داد میشنوید و اصلاً ارتباط تعلیم و تعلم بعد از صاف شدن فضای محبت و فضای عاطفی بین معلم و شاگرد صورت میپذیرد.