یک فنجان شعر
گیرم که گشودند در و قفل قفس را
با بال شکسته به کجا شوق پریدن؟
فرق من و پروانه در این است عزیزم
من در قفس و او به سماوات رسیدن
دیوانه و من هر دو اسیریم ولیکن
من رام قفس، او غل و زنجیر کشیدن
کنج قفسم، مونس اگر نیست، خدا هست
من غرق سخن گفتن و او محو شنیدن
تقدیر چنین است و دگرگون نتوان کرد
یک عمر اسیری و به گلشن نرسیدن
نظر شما