محمدرضا آلابراهیم/ پژوهشگر تاریخ و فرهنگ

پیش از پیدایشِ طبِّ مدرن، ماماهای محلی عهدهدار وضعِ حملِ زنانِ باردار بودهاند. بسیاری از زنانِ آبستن، خود زایمان میکردند یا بهزنان و پیرهزنانی که در این زمینه تجربیاتی کسب نموده بودند و بهآنها «ماما» گفته میشد متوسل میشدند. هرچند که تجربیاتِ آنها مؤثر و مفید واقع میگشت ولی در زایمانهای سخت، کاری از آنها برنمیآمد و بعضاً به برخی اعمالِ خُرافی دست میزدند که منجر به مرگِ مادر و نوزادِ بهدنیا نیامده میگشت.
در گذشتهای نهچندان دور در استهبان، هنگامِ وضعِ حملِ زنِ آبستن که فرا میرسید، مامایِ محلی را که معمولاً کاملهزنی بود و باتجربه، بهخانه میآوردند. در کفِ همان اتاق، گودالی را میکَندند. در کِنارِ گود، گِلِ اندودِ (خاکِ رُسِ) اَلَک شده میریختند و زنِ آبستن را به حاشیهی گود میآوردند و او را بر رویِ گِلِ اَندودها مینشاندند. دایم بهاو میگفتند: زور بزن! زور بزن!
زنِ آبستن مینالید و بیتابی میکرد و از درد بهخود میپیچید. ماما و اطرافیان او را بهآرامش و زور زدن دعوت میکردند. ماما روبرویاش مینشست و دو زانویِ زنِ زائو را رویِ پایِ خود قرار میداد. دست در کمرش میپیچید و او را وادارِ به زور زدن میکرد. خونابه از زیرِ پایش روان میشد. سپس بچه بهدنیا میآمد و همه چیز بهخوبی و خوشی تمام میشد.
امان از هنگامی که با همهی این احوال، بچه بهدنیا نمیآمد. یا اینکه بچه میخواست با پا بیاید. در این صورت، هیچ امیدی برای بهدنیا آمدنِ بچه و زنده ماندنِ مادر نبود. بسیار اتفاق افتاده بود که مادر جان بهجانآفرین تسلیم کرده بود و بچه هنوز امیدِ بهزنده ماندن داشت. خالهی خدابیامرزم تعریف میکرد: همسایهای داشتیم که میخواست وضعِ حمل کند. ماما و ما همسایهها هرکاری کردیم، بچه نیامد. یعنی آمد ولی با پا! مادر مُرد و پایِ بچه بیرون بود. هنگامی که مُردهشور، مادر را غسلِ میت میداد، من یک پِنجَرَکی (ویشگونی) از پایِ بچه گرفتم. بچه زنده بود. زیرا پایاش را بهخود کشید.
اینگونه بود وضعِ حالِ زایمان درگذشته.
خوراکیها و داروهای گیاهی
بیاتو. بیاتو معجونی بود که اینگونه درست میکردند: آرد را در روغنِ خوب (حیوانی) بو میدادند. ادویه و شکر برآن میافزودند. سپس داروهایِ گیاهی مثلِ فوفَل، چِل گیاه، سنبلالطیب، زوفا، مارزنجوبا، و چایِ سفید بر آن اضافه میکردند و همینطور که بر رویِ آتش بود، خوب به هم میزدند تا قوام یابَد.
خرما و روغن هم خوراکیِ دیگری برای زنِ زائو بود. اگر خانوادهی وضع خوبی بودند، بیشتر از سهمیهی زنِ زائو درست میکردند و به در و همسایه و قوم و خویش میدادند. آنهم در عوض، بهعنوانِ شادمانی، پول یا پارچه و یا لباسِ نوزاد، هدیه میدادند. اگر هم خانوادهی ضعیفی بودند بههمان میزانِ خوراکِ زنِ زائو بَسنده میکردند.
رفتارها و باورها
و امّا رفتارها و باورهایی هم داشتند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - همینطور که همگی دعایی را زیرِ لب زمزمه میکردند، شوهرِ زنِ آبستن، یک خِشتِ خام میآورد و سه بار، دورِ شکم و کمرِ زنش میچرخاند و سپس آن خِشت را میبُرد بر سرِ یک حوضِ پُرآب. نیّت میکرد و خِشت را بالایِ سرِ خود میبُرد و آن را در حوض، پرتاب میکرد. معتقد بودند که تا خشتِ خام در آبِ حوض از هم وامیشود، زن هم زایماناش سهل و آسان میگردد.
2 - تعدادِ 50 الی 100 عدد گِردو را در یک غربال میریختند و آن را بهنزدیکِ زنِ زائو میآوردند. زن را راست کرده و همینطور که دیگری غربال را بهحرکت درآورده بود، زنِ آبستن، دستش را در میانِ گردوها بهحرکت درمیآورد. پس از این کار، گردوها را بینِ زنانِ قوم و خویش و همسایه تقسیم میکردند و میگفتند: زود زود بشکنید!
زیرا هر چه زودتر این گردوها شکسته شود، زن هم زودتر فارغ میشود.
3- زنی که بچهدار نمیشد و دلش میخواست بچه داشته باشد، میآمد بهجای ماما مینشست و کمرِ زنِ زائو را میگرفت و زنِ زائو هم دست در گردنِ آن زن میانداخت و دعا میکرد که هرچه زودتر بچهدار شود. در همین احوال، ماما هم بهپشتِ زنِ زائو میرفت و با مُشتِ ملایم بهکمرِ او میزد.
4 - اگر بچه میآمد و هَمرُو (همراه، جفت) نمیآمد، زنِ زائو میمُرد.
5 - هنگامی که زن، وضعِ حمل میکرد نمیگفتند دختر داری. زیرا همه دلشان میخواست پسر بهدنیا بیاورند. اگر میفهمید دختر است، شوکه میشد و جفتاش را بهبالا میکشید و موجباتِ مرگش را فراهم میکرد.
6 - هَمرُو (همراه، جُفت) که میآمد و در گودالِ زیرِ پا میافتاد، با خاکانداز آن را برمیداشتند و یک پوستِ انار و یک نعلِ خری را میگذاشتند بهرویش و بهدستِ زنی میدادند که صاحبِ فرزند نمیشد. او آن خاکانداز را بهمستراح میبُرد و بهداخلِ چاه میانداخت. بهاو توصیه میکردند که حتماً پس از خالی کردنِ آن در چاه، بُول کن، وگرنه بچهدار نمیشوی!
7 - اگر شکمِ بچه باد میکرد، همان زن را میآوردند تا بهدیوارِ مستراحی که همرُو (همراه، جُفت) در آن ریخته است، مُشت بزند. زیرا میگفتند: بهخاطرِ همرُو است، چون باد کرده، باید بادش را تخلیه کند تا شکمِ بچه آسوده گردد.
8 - بچهای که میخواست بهدنیا بیاید، زودتر از همه ماما میفهمید پسر است یا دختر. زیرا بر این باور بودند که اگر صورتِ بچه رو بهماما باشد، دختر است و اگر پشتِ سرش رو بهماما باشد، پسر است.
9 - بچه که بهدنیا میآمد، برای این که از نافِ بچه خون جاری نشود، حتماً میبایست با یک بندِ سیاه و سفید، دورِ کمر و نافِ بچه را ببندند.
10 - زنی که بچهدار نمیشد، مقداری از خونِ زنِ زائو را بهپشتِ پایاش میکشیدند تا بچهدار شود.
11 - مقداری گندم در دستمالی پیچیده بهدورِ شکمِ زن میچرخاندند و بهفقیری میدادند.
12- ماما سه بار با سر بهشکمِ زن میزد.
13- شوهرِ زن، با کفِ پا، پشتِ زنش را مالش میداد تا نجات یابد.
14- بابایِ بچه باید برود و دَرِ مسجدِ محله را از جاگردان بلند کند و بهزمین بگذارد.
15 - اگر بچه میآمد و جفتش (همراه) نمیآمد، زنی گیسویش را در حلقِ زنِ زائو میکرد تا با عُق زدن، جفتِ بچه آزاد شود.
16 - اگر بچه بهدنیا میآمد ولی جُفت (همراه) نمیآمد، نافِ بچه را بهکُلَنگی میبستند تا بهبچهدان برنگردد که موجبِ مرگِ مادر شود.
17 - اگر بچه بهدنیا میآمد و زن از هوش میرفت، مقداری جو در دامنِ زن میریختند و اسبی گرسنه را میآوردند تا با خوردنِ جوها و کشیدنِ فوکَه، زن بههوش آید.
18 - قرآنِ برگ برگ شدهای را میآوردند و رویِ زنِ زائو میریختند.
19 - ماما در حینِ انجامِ کار، علاوه بر خواندنِ آیاتی از قرآنِ مجید و گفتنِ اذان، دعاها و ترکیباتِ و جملاتِ زیر را بر زبان جاری میکرد:
نَجلنا و خَلصنا بِحَقّ ِبِسماللهالرحمانِالرحیم
بده نجاتِ من ای خدایِ کریم!
اللهاکبر! اللهاکبر! زور بزن! زور بزن!
ای خدایِ رَملِ جَلی
بهحقِ احمد و بهجانِ علی
بده نجاتِ من یا سیّدِ کریم!
خدایا! گوشت از گوشت جدا کن!
اللهاکبر! زور بزن!
20 - خطاب بهنوزاد:
اگر پسری، کِلِند و تیشهی بُوآت، اگر دختری، جهازِ ننهت!
21 - پنجهی مریم را در آب میگذاشتند و ریزه ریزه که باز میشد، بچه بهدنیا میآمد.
22 - چادرِ زنِ زائو را بهگِرو میگذاشتند و در اِزایِ آن چیزی دریافت میکردند.
23 - قیچیِ آهنی در کِنارِ بسترِ زنِ زائو میگذاشتند تا او از بلایا مصون باشد.
*****
در اینجا نامِ چند تن از ماماهای سنتیِ استهبان که در گذشتهای نه چندان دور، وظیفهی خطیرِ مامایی را بر عهده داشتهاند، بهنیکی، آورده میشود تا اَدایِ دینی کرده باشیم: نَنَهی مَش نِساخانم (کوچه پنار)، نَنَهی رستم، نَنَهی آبیبی (کوچه آمَدکریما)، مَشفادمَه خانم (مشهدی فاطمه خانم) (کوچه برفکشی)، زنِ نظر (محلهی میری)، مَش شهربانو، نَنَهی مَش مامَدخلیل (کوچهشاه)، کَرُقیه (کربلایی رقیّه)، صُغری باقرا ، نَنَهی مَش نرگس، نَنَهی فاطمهی کَلَهبِلَرزون، رُقیّهی فَسی (فسایی)، نَنَهی کوچوکعلی (مادرِ کوچکعلی)، عمه کَرو (محلهی کَزمان)، نَنَهی فاطمه (کوچه برفکشی)، نَنَهی مامَدعلی (کوچه پنار) و ...
خانم مریمبیگمِ ناظمی در سالِ 1328 و خانمِ دانشی 1335 نخستین ماماهایِ تحصیلکردهای بودند که در دههی سیِ قرنِ حاضر عهدهدارِ این مسئولیت شدند و ماماییِ مُدرن را بنیاد نهادند.
گوینده: بتولِ پرچمی، بیسواد، خانهدار، متولّدِ 1305 (87 ساله)
توضیح: عکسها تزئینی است.

نظر شما