کامی که آمد تو، بیبی گفت:
- ننت کجا رف کامی؟
کامی سیب توی دستش را دندان زد...
- رف آرایشگاه بیبی، گفت تا من میام خونِی بیبی باش...
بیبی نفس پرصدایی کشید...
- وووووی، آخرت بشه، تو ای کولینایی، چیطو سلمونی رفتنیه. خیلخو تا ننت میا، بیشین اینجو، تکونم سرجات نخور...
کامی پاهایش را دراز کرد و گوشیاش را از جیبش درآورد...
- من خو میشینم بیبی... فقط...
- فقط چی ننه؟
- ساعت ١٠ امتحان آنلاین دریم، شما بایه یَی کمی کمکُم کنین...
نگاهش را چرخاند سمت من...
- چقد دیه مونده تا ١٠؟
نگاهی به ساعت انداختم...
- بیس دقه دیگه تقریباً... حالا چیزیام خوندی کامی؟
- نع... چی چی بخونم؟ امتحانِی قبلیام هَمِی جواباشو مامانُم داد...
- اَه، ینی چی کامی... نمیشه که اینطوری...
- چطو نیشه؟ نصف بیشتر بچای کلاس هیطو امتحان میدن گلاب...
- ولی من نمیتونم تو این جرم شریک بشم...
- میشیییییی...
این را بیبی گفت... ادامه داد:
- هر کاری ای بچو دره برش میکنی، صب نمره نیَره ننه بواش میان یقِی منه میگیرن دیه نیتونم جواب اونا رِ بدم ...
- آخه بیبی جون...
- آخه و مرضضضض...
ساعت ١٠ بود که کامی گوشیاش را برداشت و تندتند مشغول خواندن سؤالها شد... یکی دو تا سؤال را بیشتر با کمک من جواب نداده بود که گوشیاش را گذاشت زمین و از جایش بلند شد...
- کجا کامی؟
- صدِی بچا دره درِ کوچه میا... من میرم. خودُت زَمَتُشِ بکش گلاب...
- ولی آخه...
هنوز حرفم تمام نشده بود که کامی غیب شد و من ماندم و امتحان آنلاین...
*****
چن روز بعد زن عمو زنگ زد به گوشیام...
- الو... زن عمو جان، احوال شما؟ خوب هستین؟
- .....
- ها؟ چی شده؟ جدی؟ من معذرت میخوام... شما ببخشید!
*****
گوشی را که قطع کردم بیبی گفت:
- چی میگفت ننه؟
- هیچی بیبی... میگف چرا تو امتحان کامی دقت نکردی؟ امتحانش شده ١٦!!!
گلابتون