ماجراهای تبعه غیرموجاز
نَدانم چَرا آمار خودکوشی در این وُلسوالی بالا رفته است. هر چَه در افغانیستان حملاتَ اینتَحاری و بومبهای کَنارَ جادهای مردم را مَیکوشد و بی شفاخانَه روانَه مَیکوند، اینجا خود جیوانها بی دست خود جانَ خویش را مَیگیرند و بی فنا مَیروند.
یَکی با قورص برنج، یَکی بی وسیلَه آویختن از دار، یَکی با خوردن سمی پیستَه و یَکی دیگر با تک چرخ زدن با موتِر یا ویراژ رفتن با پیراید...
*****
یَک روزی از روزها با دوچرخَه از کندَهکاری بی خانَه روان میشدم که نَظارَه کردم کَنار یَک خانَه چند طبقه شلوغ است و موتِر آتشنیشانی آنجا توقف نیموده است.
پورسش کردم چَه شده؟ گفتند جیوانی تمام درها را بی روی خود بسته و بی اقوام خویش پیامک زده که قصد خودکوشی دارد.
از یَکی پورسش کردم چَرا دیگر پیامک زده؟ خب خودش را مَیکشت و این همَه آدم و مأمور آتشنیشانی را زابیراه نَمیکرد.
گویا او از نزدیکان جیوان بود و این را که گفتَه کردم، یَک اوردنگی زشتی بی من بینوا بَزد که هنوز جایش درد مَیکوند.
لنگلنگان دوچرخَه را بی دست گرفتَه بودم و قصد داشتم بی آن سمت خیابان روان شوم که نَظاره کردم خدمَه آتشنیشانی با آن نردبانَ نه چندان طویل خود، بی زحمت خود را بی تراس طبقه بالا رساندند و در را بی روی خویشان جیوان گشودند.
اما ناگهان جیوان خود را بی پایین انداخت. من نیز برای یَک لحظَه تصمیم خود را گرفتم؛ همزمان دوچرخَه را رها نیمودم و خود را بی سمت او پرتاب کردم.
همین طَور که بَین زمین و آسیمان بودم، یادَ واکیبایاشی و سوباسا در کارتون فوتبالیستها افتادم که ایام کودکی در وُلسوالی قوندوز نَظاره مَیکردم.
بالاخره او را گرفتم؛ ولی چَنان بی درون تور دروازه، ببخشید، بی روی زمین افتادیم که هر دوی ما را با موتِر آمبولانس بی شفاخانَه روانَه کردند.
آنجا اما بر حسب ظاهر، داکتِرهای شفاخانَه و مأموران پولیس، من را بی جای عامل خودکوشی شَناسایی کردند و چَشمیتان روزَ بد نبیند... نجیب
نظر شما