به کوشش ابراهیم زهری عزیز!
مهدی خضری
بچه آهو را شبی صیاد میگیرد، نکن
این مخاطب آخرش غمباد میگیرد نکن
ای که با شعرت به شلوار قلم آتش زدی
دامنت را لحظههای شاد میگیرد نکن
شعر تو هر چند بنز و شعر ما نیسان ولی....
بنز را در شهر ما زامیاد میگیرد نکن
هی فرنگی وار زیر کتف شادیها نزن
غصه با ما کُشتی آزاد میگیرد نکن
گاهگاهی با فکاهی خنده بر لبها بیار
گر چه صاحبْ انجمن ایراد میگیرد نکن
ای که در شعرت تماماً وصف شیرین میکنی
گوشهایت را شبی فرهاد میگیرد نکن
«دوش با من گفت پنهان» بچه بقال محل:
شوی لیلی دارد استشهاد میگیرد نکن
غصهی حور و پریها غصهی ما نیز هست
پیرزن را هم ونِ ارشاد میگیرد نکن
خضری از این شعرهای بندِ تُنبانی نگو
بچهای پیری جوانی یاد میگیرد نکن
نظر شما