تعداد بازدید: ۱۶۴۹
کد خبر: ۲۶۹۹
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۶ - ۱۸:۵۶ - 2017 27 June
ماجراهای پَپوشته!!

سلام؛ عید فطر مبارک، طاعات و عبادات قبول.


در حالی که دراز کشیده بودم و از شکم مبارک انواع صداهای نامتعارف به گوش می‌رسید، ناگهان دیدم پپوشت پلشت [پدر بزرگ بنده] بالای سرم ایستاد و بدون هیچ مقدمه‌ای چنان لگدی بر گرده منِ پپوشته زد که صدای شکمم را از یاد بردم.


- پاشو دیگه... می‌گم پاشو... پاتومرگ... گاو... دراز بدقواره...


- چیه! دوباره دمِ افطار گیر دادنت شروع شد؟


- تلسکوپ منو از پپوشت‌آباد آوردی یا نه؟


- مگه تلسکوپ داشتی؟!


- ها! تو بقچه زنُم بود. نگو فروختیش که می‌زنم هزار تیکت می‌کنما.


- من تلسکوپ می‌خواهم چکار. تو همون بقچه زیر اوپن هست حتماً!


در حالی که داشتم جای لگد را نگاه می‌کردم که به اندازه یک مشتِ بسته، قولوپ [تو رفتگی] افتاده بود گفتم: کجا می‌ری؟


- دارم می‌رم رو پشت بوم ماه رو رصد کنم. تو هم بهتره جُل و پلاست رو جمع کنی بری فردا بیای آوزیون خونه ما بشی!


- چرا؟


- من نمی‌تونم فطریه تو رو گردن بگیرم! می‌فهمی یا خر فهمت کنم؟


- اولاً این خونه منه و شما به عنوان پدربزرگ مهمون من هستید. ضمناً من فطریه شما رو هم گذاشتم کنار! سوماً تلویزیون عید رو اعلام می‌کنه و نیازی به تجسس شما با تلسکوپ نیس. ضمناً می‌گن با چشم غیرمسلح باید ماه رو دید نه با تلسکوپ دزدان دریای کارائیب.


بالای سرم را که نگاه کردم دیدم خبری از پپوشت‌پلشت نیست.


بالاخره عید اعلام شد و در حالی که همه اهل و عیال در حال روبوسی و تبریک به هم بودند ناگهان نی‌نی پپوشته گفت: کو پپوشت پلشت؟


یادم آمد که روی پشت‌بام دنبال ماه است. به آنجا رفتم و دیدم رو به کوه قبله تلسکوپ را گرفته و می‌گوید: بفرما اینم ماه!


وقتی خوب دقت کردم دیدم یک بنده خدایی چراغی را داخل یوردش روشن کرده و نشسته! در حالی که حرصم گرفته بود گفتم: بابابزرگ! آخه باید تو آسمونا دنبال ماه بگردی نه تو یورد مردم زیر تارم! در ضمن عید اعلام شده شما دیگه زحمت نکشین و بیایین پایین!


طبق روال همیشه کلاه شاپوی قدیمی‌اش را گذاشت بر سرش و شروع کرد به ترانه خواندن:


ماه از در اومد، بوی گل اومد


بوی بهار و سوز دل اومد


وقتی نگام کرد آشفته بودم


حرف دلم رو کاش گفته بودم  


نشست موهاشو شونه کرد


این دلو خوب دیوونه کرد


حالا وای وای...


بسه بابابزرگ توبه کن... خوشحالیِ شما هم همش منشوری هستا! ناسلامتی پات لب گوره... توبه کن... اَه حالومو به هم زدی...


در حالی که او را رها کرده بودم و داشتم پایین می‌آمدم، صدای انفجاری بلند شنیدم! گفتم آخی که داعش پپوشت پلشت رو منفجر کرد.


سریع خودم را به پشت‌بام رساندم و دیدم پپوشت پلشت که تا کمر خم شده و داشت پایین را نگاه می‌کرد به هیجان داد زد:‌ حال کردی! بزرگترین طرقه پپوشت‌آباد رو تو مسکن مهر نی‌ریز ترکوندم! خیییییلی حال داد...


بلافاصله صدای همسایه‌ها بلند شد که:


- مرده‌شورت ببرن پپوشت پلشت ... خاک بر سر بی‌فرهنگت کنن... گور به گور بشی... اینا دیگه چه مصیبتی هستن ... چه غلطی کردیم همسایه اینا شدیم و... و... بووووووووووووووق
- گفتم اینا رو هم می‌شنوین؟


گفت اهمیت نداره و در حالی که می‌رقصید شادی‌کنان رفت خانه و من هم مجبور شدم از تک‌تک واحدها عذرخواهی کنم و حلالیت بطلبم.
زت زیاد


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها