از زمانی که تانکر تخلیه فاضیلاب در منطقَه سبزَ(*) کابل یَکصد تن از هموطنانم را یَکجا کوشته، هر تانکری را که نَظاره میکونم، واهمه مرا در بر میگیرد.
روز گوذشتَه برای حفر چاهی در یَک منزل، بی محل شادخانَه روان شدم. ٨ - ٧ میتری کندَه کاری کردَه بودم که صَدای مومتد هراسناکی فضا را در بر گرفت. آهستَه از دیوارههای چاه بالا رفتم و دیدگانم بی تانکر حمل فاضیلاب افتاد که خرطوم خود را در چاه منزل همجوار فرو کرده و زوزَه میکشید.
یَکهو نااختیار دستم از لَبَه چاه رها شد و بی عمق ٨ میتری افتادم.
این جا و آنجایم یَکی شد و دادم بی هوا رفت. ارباب آمد و گفت: چی شده؟ چیکار میکنی؟
با واهمه و لوکنت زبان گفتم: موتِر چاه فاضیلاب! موتِر چاه فاضیلاب!
ارباب از آن بالا گفت: ماشین چاه فاضلاب؟ خب که چی؟
با وحشت بند دول را دور کلهاش انداختم و او را نیز بی پایین پرت کردم.
دادش بی هوا رفت. در حالی که روی من اوفتاده و لب بی لب من بود، با آه و نالَه گفت: چکار میکنی مردک؟
گفتم: جانَت را نَجات دادم. الآن مونفجیر میشود.
با عصبیت گفت: چی منفجر میشه؟ یه مشت (بووووق) و (بووووق) منفجر میشه؟ این گاز که قابل انفجار نیست.
تازه بی خود آمدم و دریافتم این موتِر و تانکر برای جمعآوری فضولات اینسانی آمده و خبری از بومب و بومبگذار اینتَحاری در میان نبود.
در همین اندیشه بودم که یَکهو صَدای مهیبی بی هوا خاست. با وحشت ارباب را که روی من اوفتاده بود در بغل گرفتم و قایم فیشار دادم.
گفتم: نظارَه کردی؟ در منطقه سبز کابل که امنیت زیاده کرده تانکر مونفجیر میکونند. اینجا که از منطقه سبز وُلِسوالی نَیریز خَیلی دور است.
اینگار ارباب هم باور کردَه بود. درد اینجا و آنجایَمان یادیمان رفت، چارچنگولی دیوارَه چاه را بالا رفتیم و نَظاره کردیم تانکر حمل فضولات اینسانی که همیشه کمتر از ظرفیت پور میشود، اینبار بیشتر از ظرفیت پور شده و مونفجیر گردیدَه بود.
جای شوما... نه ولش کون. فضا پور شده بود از فضولات اینسانی و اگر ارباب را پایین نینداختَه بودم الآن رویم بَه دیوار سر و کلهاش مزین بی آن چیزها بود.
نجیب
پَینوشت:
منطقه سبز به منطقهای با حفاظت امنیت بالا میگویند.