آن كه آتش عشق نديده، آرام و راحت است
- سختىها، مهمان تو هستند. آنها را به دلهاى همسر و خانوادهات سرازير نكن!
- خيال نكنيم اگر كسى خوب بود، تا آخر خوب مىماند. اين نكتهایستكه من به بچّههايى كه مىخواهند ازدواج كنند، در انتخاب همسر مىگويم. برفرض، تو همسرى مىگيرى با خصوصيات مطلوب، اما چهكسى گفته فردا كه مادرش فوت كرد، دست بچّهاش شكست يا... او عوض نشود؟! چهكسى با تو اين پيمان را بسته است؟
پس بايد بياموزى كه با طرف مقابل، در هر موقعيت و با هر شرايط، چگونه برخورد كنى. اگر تو فقط براى يكنحوهی برخورد آماده شده باشى و براى يكنحوهی زندگى، برنامهريزى كرده باشى، قطعاً عقب مىمانى. آن هم در دنيايى كه هم تحوّل مستمر خودش را و هم تحوّل مستمر آدمهايش را شاهد هستى...
- بايد بهجاى توجيه و برونفكنى در برابر مشكلاتى كه داريم، صاف بپذيريم كه كوتاهى كردهايم و مشكلی داشتهايم. چرا اين طرف و آن طرف برويم؟ ارزيابى كنيم و در اين ارزيابىها و نظارت مستقيم، ضعفها را جمعبندى كنيم.
- آب، تا آب است، به ته كاسه قانع است و آنجا هم برايش دنيايى است. اما همينكه حرارت ديد، همينكه راه افتاد، همينکه شكفته شد و تبخير شد و آتش عشقى به جوشش آورد، سرپوشها را حس مىكند، دريچهها را تكان مىدهد و حتى محدودهها را مىتركاند و منفجر مىسازد.
- آنهاکه عظمت خود را نيافتهاند، آنهاكه آتش عشقى نديدهاند، اينها آرام و راحت هستند و بىخيال و خوش و مشغول بازيچهها و سر در لاك لحظههاى مكرر و مشتاق توپهاى رنگارنگ.
اما با شناخت عظمت خويش و با همراهى عشقى بزرگتر، ديگر آرامشى نيست و ديگر، تنوعها كارگشايى ندارند و ديگر جز حركت چارهاى نيست!...
آنهايىكه همانطور آب ماندهاند و راه نيفتادهاند و شناخت و عشقى را احساس نكردهاند، ته كاسه هم، برايشان از منظومهى شمسى بزرگتر است و از بهشت عظيمتر!
- گفتم: «من دیگر نماز نمیخوانم. نماز به جای خود. اصلاً به خدا نیازی ندارم تا نماز بخوانم.»
گفت: «راست میگویی. در این دنیای پُر از شبهات و شهوات، جایی برای خدا نیست!»
گفتم:«منکر خدا نیستم. او به جای خود، من هم به جای خود. من خودم با عقل و تجربهای که دارم میتوانم دنیایم را اداره کنم!»
گفت:«حق داری! وقتی تو اضطرار و احتیاجی به خدا نداشته باشی، یک روز صدایش میزنی و صدروز کاری به کارش نداری و خدا میرود در حاشیهی زندگی تو. اما اگر تو زندگی را بیشتر از هفتادسال دیدی میفهمی که عقل و تجربهات تا همان هفتادسال است آنوقت میفهمی برای لحظهلحظه زندگیات محتاج خدایی.
اما اگر دنیا برای تو یک خوابگاه و حمام و دستشویی شد همین عقل و تجربهی ناقصت کافی است و اصلاً به خدا احتیاجی نداری!»
- من سالهاى سال، همسايه و يا دوست و يا برادر و پدر كسانى بودهام. در اين مدت در آنها چه تحولى ايجاد كردهام؟
من از فرزندم براى خودم پادويى ساختهام و از دوستم براى خودم اعتبارى و از همسرم براى خودم وسيلهاى و همه را به سوى خودم دعوت كردهام و در خودم نگاه داشتهام و نگذاشتهام كه به لياقتهاى خود و توانايىهاى خود دست بيابند حتّى اگر لازم باشد از من جدا شوند و از من سفر كنند و از من فاصله بگيرند و حتّى در برابر من بايستند.



