چند روز پیش برای دیدن عمه خانم به خانهاش رفتم! احساس کردم اعصابش خیلی سر جایش نیست و کمی عصبانی به نظر میرسد! در حالی که چای چشم خروسی را که برایم در فنجان کمر باریکی ریخته بود به آرامی هورت میکشیدم، زیر چشمی نگاهی به عمه انداختم و با ترس و لرز علت ناراحتیاش را پرسیدم! عمه در حالی که مثل لبو سرخ شده بود چشم غرهای به من رفت و در حالی که دنبال عصایش میگشت با صدای بلند گفت: همش تقصیر تو و اون روزنومهای هست که توش کار میکنی!!! من در حالی که نگران دسترسی عمه خانم به عصایش بودم به صورت آماده باش بر روی دو زانو نشستم و پرسیدم: مگه چی شده عمه جان؟!!!
عمه در حالی که سرش را به اینور و آنور تکان میداد نگاهی حقارتبار به من انداخت و گفت: عمه چرا به این بانکها نظارت نمیکنید؟! چرا هیچ تذکری بهشون نمیدید؟! من امروز رفتم بانک از حسابم پول بردارم؛ دو ساعت با این پاهای علیلم توی صف ایستادم تا نوبتم شده، کارمند بانک وقتی دفترچه پسانداز منو برداشته جلوی هزار تا زن و مرد و دختر و پسر نامحرم که همشون داشتن چهار چشمی منو نگاه میکردن برگشته بهم میگه: مادر این دفترچه خودتونه؟! میگم: بعله! پس دفترچهی شوهر گوربهگور شدم هست؟!
کارمند بانک در حالی که با حالتی تمسخرآمیز نگاهی به صورت من و نگاهی به مانیتور کامپیوترش میکرد گفت: آخه عکس پروفایل حسابتون یه دختر خانم جوونه!!
همه اونهایی که توی صف ایستاده بودن بلند زدن زیر خنده!!! بعدش معلوم شد موقع افتتاح حساب یه دختر جوون کنار من ایستاده بوده و کارمند بانک اشتباهی عکس اونو جای عکس من میگیره و میذاره پروفایل حساب من و عکس منو میذاره پروفایل حساب اون دختره!
یکی از پسرهایی که توی صف ایستاده بود با تمسخر و خنده گفت: طفلک اون دختره! اگه عکس پروفایل حسابشو ببینه حتماً سکته میکنه! بعدشم همه زدن زیر خنده!!!
توی فاصلهای که کارمندهای بانک داشتن عکس حسابها را کنترل و جابجا میکردن و پوزخند میزدن منم از فرصت استفاده کردم و با گوشیم از طریق پیامک شروع کردم با مرجان خانم همسایهی قدیمی در مورد ازدواج دخترش چت کردن! همینجوری که من با این چشمهای نیمه نابینا و دستهای لرزون داشتم مینوشتم، احساس کردم همه اونهایی که اطراف من توی صف هستند دارند زیر چشمی پیامهای منو میخونن! منم که حسابی از دست کارمندهای بانک و آدمهای داخل صف دلخور بودم، برای مرجان خانم نوشتم: الان که من دارم به شما پیام میدم یه نفر داره پیامهای منو میخونه که خبر نداره زیپ شلوارش بازه!!!
اینو که گفتم ١٠ تا ١٢ نفر دستشون رفت سمت زیپ شلوارشون!!!
هاااا عمه حسابی حال همشون رو گرفتم! تا نه منت شما و اون روزنومهتون رو بکشم، نه بذارم کسی سرِ کارم بذاره و مسخرم کنه عمه!!!
قربانتان غریب آشنا