هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید
متولد ۱۳۵۶ لار. سرودن را از ۱۶ سالگی آغاز کرد و بیش از بیست سال است که با تخلص «لادون» که برگرفته از نام کهن لار و کوهی در نزدیکی داراب است، این کار را ادامه میدهد.
تاکنون بیش از صد غزل سروده و همچنین از ترانهسرایان معروف کشور است، به طوری که ترانه «مردم شهر بهوشید، هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست» از اوست.
*****
گیرم که به هر حال مرا بردهای از یاد
گیرم که زمان خاطرهها را به فنا داد
گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی
آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد
تقویم دروغ است! تو اصلاً ننوشتی
میلاد عزیز دل من پنجم مرداد
با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد ؟
یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی
یک ذره دلت تنگ نشد خانهات آباد؟
این بود جواب من دل خستهی عاشق؟
شیرینِ رقیبان شدهای از لج فرهاد؟
باشد گلهای نیست خدا پشت و پناهت
احوال خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد
****
سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمیآیی
و میدانم برای من،امیدی رفته بر بادی
به خاطر داریام آیا؟! به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی،که از چشمم نیفتادی
قلم آبستنِ بغضی، که میپیچد به خود هرشب
و میزاید تو را با درد، شبیهِ حس ِ میلادی
اسیر عشق من بودی، زمانی،لحظهای، روزی
رهایت کردم و گفتم: پرستویم تو آزادی!
نوشتی: بیتو میمیرم،خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی
عروس اطلسیهایم ،اگر رفتی خیالی نیست
اگر دل عقدهها دارد،ندارد هیچ ایرادی
غزل نخ میشود هر شب، قلم سوزن که میچرخد
و میدوزد برای من،کت و شلوار دامادی
و در آغوش میگیرم، تو را هر شب، نمیبینی؟
که با هر واژهی شعرم، عجینی، مثل همزادی!
سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی،شبیهِ داد و فریادی
حقیقت زهر تلخی بود،که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی،همان شیرینِ فرهادی
****
سِحر وجادو شدهام یا تلپاتی شدهای؟
آمدی مفت به چنگم! صلواتی شده ای؟
جانِ من قهر نکن ، باش که با آمدنت
بهتر از هرخبر و شور و نشاطی شدهای
بین ِصد خواهش دل، ای نفسم ،دختر شهر
آخرین خواستهی مرد دهاتی شدهای
مانتو و روسری و شال و کلاهت ای جاااان
بَه چه زیباست عزیزم!شکلاتی شدهای
نکند جا بزنیهابه خدا میمیرم
شک نکن قلب منی، پاک حیاتی شدهای
نبض ِ احساس منی ، بیتو دلم میگیرد
ای که با کُلّ ِ وجودم قر و قاطی شدهای
فکر و ذکر و همهی هوش و حواسم شده تو!
کاش بودی که ببینی چه بساطی شدهای
عشق پاکت نفسم ،حافظِ دورانم کرد
خودِمانیم، عجب شاخهنباتی شدهای...



