شوهرم تاج سرم!
من یک خانم خانه دار هستم!
شوهرم کلهی سحر از خانه خارج می شود و عصر، دم دمای غروب، به خانه بر میگردد!
با رفتن شوهرم کار من تازه شروع میشود!
بیدار کردن و صبحانه دادن به بچهها و آماده کردن آنها برای مدرسه!
در ادامه جارو کردن، تی کشیدن و گرد گیری تمام خانه!
شستن ظرفهای کثیف صبحانه!
شستن لباسهای چرک داخل حمام!
شستن حمام و دستشویی!
آب دادن به باغچه و گلدانها!
خرید نان و مایحتاج روزانه!
پختن ناهار!
ناهار دادن به شوهر و بچه ها!
دوباره شستن ظرفها!
کمک کردن به بچهها در مشق و درس!
تدارک شام!
دوباره شام دادن به اهل خانه!
و شستن ظرفها!
اتو زدن لباسها!
پاک کردن سبزی و شستن کاهو
و...و...و...!
خلاصه عذابتان ندهم؛
حسابی خسته و کلافه شده بودم!
دلم یک روز مرخصی میخواست!
چرا بیشتر آدمها فکر میکنند یک زن خانهدار نباید مرخصی داشته باشد؟!!!
بنابراین یک روز دلم را به دریا زدم و ساعت هشت صبح زنگ زدم محل کار شوهرم و از او خواهش کردم مرخصی بگیرد و به خانه بیاید!
گفتم حالم خوب نیست و خیلی خستهام و به تو احتیاج دارم؛ زود بیا خانه!!!
بندهی خدا همسرم تاج سرم به خاطر من، سریع مرخصی گرفت آمد خانه.
گفتم: خسته شدهام و نیاز به استراحت دارم. خواستم تو خانه باشی.
او هم نیم ساعتی تلویزیون تماشا کرد و بعد از آن گوشیاش را روی بی صدا گذاشت و از ساعت ۹صبح خوابید تا ۶ عصر!!!
ولی چشمتان روز بد نبیند. مادرش زنگ زده بود به موبایلش تا احوالش را بپرسد؛ وقتی شوهرم جواب نداده بود نگران شده بود و زنگ زده بود اداره!!!
همکاران او هم به مادر شوهرم گفته بودند آمد اداره و با عجله مرخصی گرفت و رفت!
مادر شوهر و پدرشوهرم چون نگران شده بودند سریع به خواهران و برادران شوهرم زنگ زده بودند و همگی دسته جمعی خودشان را به منزل ما رساندند!
و من علاوه بر کارهای فشرده هر روزه خودم، مجبور شدم آن روز زحمت تهیه غذای مورد علاقه یک ایل همراه با دمنوش و دسر و میوه و آجیل و بقیه مخلفات را هم به بقیه کارهایم اضافه کنم!


