عذاب، نه برای سوختن که فقط برای ساختن انسان است
/ تو مسجودِ فرشتههايى، تو عظيمى؛ به كم قانع نشو!
/ رنجها و دردها و درنتيجه خستگىها و وادادگىها متعلق به لحظههايى است كه انسان در خودش هدفى را انتخاب نمىكند... هرچه هدف عميقتر، بهتر و مطلوبتر باشد، در ما حركت، سرعت، شتاب و رشد بيشترى ايجاد مىكند. رشد ما وابسته به مقدار عظمت، عمق و گستردگى هدف و مطلوب ماست....
️وقتى كه من، فقط مىخواهم تا گوشه اتاق بروم، حتّى احتياجى به پا ندارم؛ مىغلتم و پاهايم راكد مىمانند؛ امّا هنگامى كه سر خيابان كارى دارم، مجبورم از پاهايم استفاده كنم و هرچه مقصد دورتر باشد، مجبورم از ابزار و وسيلههاى بيشترى بهره بگيرم. وقتى مىخواهم سفرى به ماه داشته باشم، ديگر مجبورم سفينههايى بسازم.
️هرچه انسان هدف بزرگتر، دورتر و عظيمترى را انتخاب كند، كوشش بيشترى مىكند و از استعدادهايى كه همراهش گذاشتهاند و پنهان است و به خواب رفته و راكد مانده است، بيشتر بهره مىگيرد و آنها را بارور مىكند و جهتى را برمىگزيند كه او را به مقصد برساند.
/ شیطان را کبرش اخراج کرد، آدم را حرصش، پسر آدم را حسدش، یونس را شتابش. آیا همه اینها در دل ما نیست؟ ما که واقعاً جامعالشرایط هستیم!پ
/ كسى كه در اين هستى حركت صحيحى نداشته باشد مىسوزد.
/ اگر صبورى كنى و با عشق او شكورى كنى، بشارت براى توست؛ كه با بلا و مصيبت سه نعمت خواهى داشت؛ هم ضعفها را مىشناسى و هم تعلقها را مىگذارى و هم با دلِ شكسته قدم بر مىدارى.
/ تا ارزشى در تو نباشد، شياطين به تو هجوم نخواهند آورد!
/ همه آدمها تنها هستند. اين تنهايى، با عصيان و با خوشىها و لذّتها و بىخيالىها و بىخبرىها، درمان نمىيابد؛ كه دل ما، بزرگتر از اين زندگى و بزرگتر از تمامى هستى است.
در وسعت دل بزرگ ما، تنهايى را نمىتوان با اين لحظههاى شاد و يا بتهاى گوناگون و يا دلدارهاى چندرنگ، درمان كرد؛ كه اين دل، دلدارى ديگر مىخواهد. اين خانه، براى ديگران بزرگ است...
اگر تمامى عشقها را يكجا به ما بسپارند، باز هم سرزمين دل ما، سرزمين گستردهى وجود ما، خالى است و اين خلوت، نه در هنگام محروميت، كه حتّى در لحظهى برخوردارى هم احساس مىشود؛ و تازه بهتر احساس مىشود.
دل آدمى، بزرگتر از اين زندگى است. و اين، راز تنهايى اوست. او چيزى بيشتر از تنوع و عصيان را مىخواهد. او محتاج تحرّك است و حركت، با محدوديت سازگار نيست، كه محدوديتها، عامل محروميت و تنهايى ماست.
/ تربیت کودک؛ یعنی شکوفا کردن استعدادها و برآوردن نیازهای او.
/ ممكن است يك معلم در كلاس، سخنانِ خيلىخوب و جالبى بگويد، ولى مسأله اين است كه پيش از حرفها، اين رفتار و عمل ماست كه روى ديگران تأثير مىگذارد.
معلم بايد اعمال خود را كنترل كند و توجه داشته باشد كه طرز راه رفتن او، خنديدن، لباس پوشيدن، نوع آرايش و شكل تفريحات و حتى طرز نگاه كردن او، در شاگرد تأثير مىگذارد.
اين كافى نيست كه حرفهاى خوب بزنيم. وقتى تو دارى از يك زندگى ساده و بىتجملات و رفت و آمدهاى مؤمنانۀ بىتشريفات سخن مىگويى، شاگرد كنجكاو است كه بداند خانۀ تو چگونه است؟ فرشهايت، لوازمت، حتى عكسهايى كه به ديوار خانهات آويختهاى، نشان دهندۀ شخصيت واقعى توست؛ چون شخصيت انسان را مىتوان از روى انتخابش درك كرد.
/ آيا معلمى را به عنوان يك «شغل» همانند ساير شغلها، براى كسب درآمد گزيدهاى؟ آيادر طلبِ يك كار به اصطلاح بىدردسر و با چند ماه تعطيلى با مزد و مواجب بودهاى؟
اگر چنين است، در خويش، تجديد نظر كن و مسئوليت خدايى و انسانىات را بهخاطر آور، كه تو همانند يك كارمند اداره نيستى!
تو با «انسانهايى» سر و كار دارى كه بسيارى از مسائل «زندگى»شان را از تو مىآموزند، اعمال و حركات تو را الگو قرار مىدهند. بخش عظيمى از شخصيتشان را «حرفها» و «رفتار» «تو» مىسازد. اگر فاسد باشى، نسلهايى را فاسد كردهاى و اگر صالح باشى، نسلها را اصلاح كردهاى.
/ عذاب، نه برای سوختن انسان، که فقط برای ساختن اوست!
/ يك دسته بهخاطر تحميلها و فشارهايى كه از پدرها و مادرها و يا استادها و مُلاهاى محل ديدهاند، به نفرت رسيدهاند.
از بس كه با فشار، صبح زود آنها را از خواب شيرين جدا كردهاند كه نماز بخوانند و آنها را ضربه زدهاند كه بىحاصل هستيد؛ از بس اين فشارها، آنها را به عمل وادار كرده، آن هم عملى كه ريشهاى نداشته، در نتيجه به خستگى و وازدگى و نفرت رسيدهاند و از مذهب متنفر و بيزار گشتهاند.
من كسانى را سراغ دارم كه به خاطر پافشارى معلم تعليمات دينى، با آن كه زمينهى مذهبى داشتند، به بىبند و بارى رو آوردند. آن عملى كه در شناخت و علاقهى ما ريشه ندارد، جز سنگينى و خستگى و وازدگى و نفرت، ثمرى نخواهد داد.
/ انسان آمده تا با حركتش و با جريانش به اين دنياى راكد و مرده، معنا و حيات و جريان بدهد.
/ آدمی با از دستدادنهایش بهدست میآورد.
/ در مذهب عاطفی تو با مقدار محبتی که به شخص میکنی او را به مذهب گرایش میدهی. مهم هم نیست نماز بخواند یا نخواند...!
/ انسان به خاطر کسریها و ضعفهایی که در او هست میخواهد عیب خود را با معیوب کردن دیگران بپوشاند.
/ بسوزد ریشه کسانی که میگویند مذهب آمده تا به انسان قناعت بدهد، در حالی که همه انبیا آمدهاند تا به انسان بگویند که به دنیا که هیچ حتی به بهشت هم قانع نشود!
/ اگر به تو همه چیز بدهند ولی از او محجوب باشی همین برای محرومیت تو کافی است.