یک فنجان شعر
خون بر دلت نشسته عمو زاده عزیز
خون بر دلت نشسته عمو زاده عزیز
غم قامتت شکسته عمو زاده عزیز
اینجا تمام آینهها را شکستهاند
زنجیر حق گسسته عموزاده عزیز
اینجا هجوم تیر و کمان ها نگفتنی ست
قدارههای بسته... عموزاده عزیز
آقا دلم پر است، زِ درهای بستهشان
از سنگهای جسته، عموزاده عزیز
بیعت نمیکنند و مرا سنگ میزنند
از هر گروه و رسته، عمو زاده عزیز
خاکستر است ظرف زنان قبیله ها
بر بام ها نشسته، عموزاده عزی
وعده، وعیدِ زیور و خلخال و سکه است
هی دسته دسته دسته، عموزاده عزیز
از نامه های واهیِ کوفی دلم گرفت
از جهل های خسته عموزاده عزیز
ای سرو، سرو قامت در امتداد نور
کشتی به گل نشسته، عموزاده عزیز
کوفه نیا حسین، نیا،چون که کوفیان
عهد از ازل نبسته عموزاده عزیز
*- از زبان مسلم بن عقیل
نظر شما