تعداد بازدید: ۱۲۰
کد خبر: ۲۳۵۶۹
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 28 June
ماجراهای تبعه موجاز

صاحیبخانَه میهربان من

نویسنده : نجیب

غصَه‌دار خرج زیندگانی در خانَه زانوی غم بغل بَگرفته بودم که در بَزدند.

گفتَه کردم: کیستی؟

بَگفت: صاحیبخانَه.

در جا مَثال فَنر از جا پریدم، ترسان و لرزان در را باز بَکردم.

نَظاره کردم خندَه بر لب دارد و با میهربانی دستی بر سرم مَکشد.

گفتَه کرد: تنها هستی یا کسی در خانَه است؟

بَگفتم: تنها هستم؛ چَطور مگر؟

مَخواهم داخل بیایم؛ با تو کار دارم.

آب دهانم را قورت بَدادم و جرئت نه گفتن نداشتم.

داخل که آمد، پُرسان کردم: حاجی، چَکارم داری؟

بَگفت: مَدانی که مَوعد تمدید پَیمانت (قراردادت) رَسیده و باید پَیمان جدید بستَه کونیم.

- خب...

- خبی بَ جمالت. مَخواهی برای نرخ جدید چَکار کونی؟

- نَدانم. شما مَخواهی چَکار کونی؟

- من کاری ندارم که بقیه ۲۰۰ - ۳۰۰ درصد اَضافه مَکونند. مَخواهم دست خودت بَگوذارم. نَدانم چَه مقدار توانایی پولی داری. اگر داری ۲۰ درصدی بیشترش کونیم و اگر نداری، ۵۰ هَزار تومان. اگر هم سختت است، نوش جانت؛ با همین نرخ پارسال نشستَه کون.

مَخواستم از خوشحالی او را در بغل بَگیرم و ماچش کونم. اما یاد خرج زیندَگانی افتادم و بَگفتم: راستش را بَخواهی، از پس همین هم بر نَمی‌آیم و سخت مَگوذرد.

لبخند میهربانانَه‌ای بَزد و بَگفت: نگران نباش؛ ۲۰ درصد کمترش مَکونم. بیا، این پول را هم بَگیر و خرج پسرت «نظیرنجیب» کون؛ بعداً کم کم بَ من برگردان.

دیگر طاقت نیاوردم؛ بولند شدم صاحیبخانَه را در بغل بَگیرم و ماچش کونم که پایم در پتو گیر بَکرد و از خواب پریدم.

نَظاره کردم دارند در مَزنند.

گفتَه کردم: کیستی؟

داد و بیداد صاحیبخانَه را شَنیده کردم که بَگفت: منم، این درِ لعنتی را باز مَکونی یا خانَه‌ام را بر سرت خراب کونم؟

صاحیبخانَه میهربان من

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها