صاحیبخانَه میهربان من
غصَهدار خرج زیندگانی در خانَه زانوی غم بغل بَگرفته بودم که در بَزدند.
گفتَه کردم: کیستی؟
بَگفت: صاحیبخانَه.
در جا مَثال فَنر از جا پریدم، ترسان و لرزان در را باز بَکردم.
نَظاره کردم خندَه بر لب دارد و با میهربانی دستی بر سرم مَکشد.
گفتَه کرد: تنها هستی یا کسی در خانَه است؟
بَگفتم: تنها هستم؛ چَطور مگر؟
مَخواهم داخل بیایم؛ با تو کار دارم.
آب دهانم را قورت بَدادم و جرئت نه گفتن نداشتم.
داخل که آمد، پُرسان کردم: حاجی، چَکارم داری؟
بَگفت: مَدانی که مَوعد تمدید پَیمانت (قراردادت) رَسیده و باید پَیمان جدید بستَه کونیم.
- خب...
- خبی بَ جمالت. مَخواهی برای نرخ جدید چَکار کونی؟
- نَدانم. شما مَخواهی چَکار کونی؟
- من کاری ندارم که بقیه ۲۰۰ - ۳۰۰ درصد اَضافه مَکونند. مَخواهم دست خودت بَگوذارم. نَدانم چَه مقدار توانایی پولی داری. اگر داری ۲۰ درصدی بیشترش کونیم و اگر نداری، ۵۰ هَزار تومان. اگر هم سختت است، نوش جانت؛ با همین نرخ پارسال نشستَه کون.
مَخواستم از خوشحالی او را در بغل بَگیرم و ماچش کونم. اما یاد خرج زیندَگانی افتادم و بَگفتم: راستش را بَخواهی، از پس همین هم بر نَمیآیم و سخت مَگوذرد.
لبخند میهربانانَهای بَزد و بَگفت: نگران نباش؛ ۲۰ درصد کمترش مَکونم. بیا، این پول را هم بَگیر و خرج پسرت «نظیرنجیب» کون؛ بعداً کم کم بَ من برگردان.
دیگر طاقت نیاوردم؛ بولند شدم صاحیبخانَه را در بغل بَگیرم و ماچش کونم که پایم در پتو گیر بَکرد و از خواب پریدم.
نَظاره کردم دارند در مَزنند.
گفتَه کردم: کیستی؟
داد و بیداد صاحیبخانَه را شَنیده کردم که بَگفت: منم، این درِ لعنتی را باز مَکونی یا خانَهام را بر سرت خراب کونم؟