تعداد بازدید: ۵۵
کد خبر: ۲۳۴۲۷
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۴ - 2025 13 June

درنگی بر موانع توسعه یافتگی ایران

نویسنده : عصر ایران

در گفتن و نوشتن مانده ایم! 
کافی است واژه‌هایی مانند «توسعه» و «موانع توسعه یافتگی ایران» را در گوگل جست و جو کنیم. فارغ از انبوه محتوا، یک نتیجه تأمل‌برانگیز پیش روی ما خواهد بود و آن، اشتهای عجیب برای پرداختن به «موانع توسعه یافتگی در ایران» و مسائل پیرامون آن است.

هنگامی که به محتوای این مطالب و سایت‌ها رجوع می‌کنیم درمی‌یابیم بخش اعظم آنها در یک چارچوب و یا کپی برداری از یک سری مقالات و سخنرانی‌های البته ارزشمند، اما تکراری است.

دکتر حسن عشایری - عصب‌شناس مشهور- یکی از میهمانان ویژه این برنامه بود. ایشان با احترام از استاد آلمانی خود یاد کرد و به درسی از وی با این مضمون اشاره داشت که اگر شما به عنوان یک دانشگاهی، توانستید آخرین یافته علمی رشته خود را برای مادربزرگ بی سوادتان تعریف کنید و مطلب را به او منتقل کنید، موفق بوده اید!

نتیجه جالب‌تری که نگارنده طی این سال‌ها مشاهده کرده، اشتیاق مفرط علاقه‌مندان مسائل ایران برای آرشیو کردن مقالات مرتبط با موانع توسعه یافتگی در سایت‌هاو و بلاگ‌ها است. 

به عبارت ساده آنچه به فراموشی سپرده شده، پیام اصلی این مطالعات است. اینکه بالاخره چگونه باید بر این وضعیت چیره شد؟ راه حل چیست؟ وظیفه «من شهروند» چه می‌شود؟

بیان این مقدمه از این بابت بود که هرگز قصد نداریم مطالبی برای اضافه شدن به این آرشیو تولید نماییم و امیدواریم یادداشت حاضر نیز دچار این خطای رایج نشود؛ خطایی که عجالتاً آن را «مدلینگ موانع توسعه» می‌نامم، بخوانیم: برخورد نمایشی و ژست ناراحت گرفتن از توسعه نیافتگی!

به تازگی در یکی از نشست‌های «کافه خرد» (cafekherad.ir) که به همت جمعی از علاقه‌مندان فرهنگ و توسعه و صاحب‌نظران تعلیم و تربیت کشور برپاشده بود، شرکت داشتم. 

دکتر حسن عشایری - عصب‌شناس مشهور- یکی از میهمانان ویژه این برنامه بود. ایشان با احترام از استاد آلمانی خود یاد کرد و به درسی از وی با این مضمون اشاره داشت که اگر شما به عنوان یک دانشگاهی، توانستید آخرین یافته علمی رشته خود را برای مادربزرگ بی سوادتان تعریف کنید و مطلب را به او منتقل کنید، موفق بوده اید!

شاید سخن تلخی باشد، اما اکثر آثار تألیفی، سخنرانی‌ها، مقالات و میزگرد‌ها درباره توسعه یافتگی ایران حقیقتاً برای مردم عادی و شهروندان که «مخاطبان مستقیم توسعه» هستند، نیاز به ترجمه دارد.

در این یادداشت، موانع توسعه را نه از پشت عینک نظریات توسعه و چارچوب‌های آکادمیک بیگانه با زندگی بلکه با زبانی ساده و عینی به تصویر خواهیم کشید و البته حتماً بر این نکته پای می‌فشاریم که هرگز ادعای «سخن آخر» را نداریم و پنجره نقد و نظر به روی خوانندگان عزیز و گرانمایه باز است.

اولین مانع توسعه یافتگی، همین است. این که آنقدر غرق در مفهوم‌پردازی و واکاوی علمی و فلسفی توسعه بشویم که اصل موضوع به حاشیه رود. ما بیشتر به ذهنیات گرایش داریم و کمتر توان تبدیل ایده‌های خود را به عمل داریم. 

پروفسور نگاه تأمل‌برانگیزی به خبرنگار گفت: «شما اولین کاری که باید بکنی، این است که همین خرابی میکروفن را درست کنی! شما از همین جا شروع کن، بقیه کارها درست می‌شود!»

ما شدیداً با انباشت نظرات مواجه شده ایم و به نظر می‌رسد به موازات رشد مقالات و کندوکاو‌های ذهنی به همان میزان از حوزه عمل و کاربرد فاصله می‌گیریم. به عنوان مثال رشد بی‌رویه مقالات علمی پژوهشی در کشور گواه همین مدعاست. مقالات علمی پژوهشی یا باید توان اشاعه و تکثیر پیدا کنند یا به ایده نوآورانه‌ای برای تجاری سازی و کاربرد تبدیل شوند که متأسفانه نزدیک به صد درصد مقالات منتشره در کشور ما از مرحله انتشار فراتر نمی‌روند و فاقد ظرفیت لازم برای تجاری سازی و یا اشاعه هستند. 

شاید اشاره به یک حکایت واقعی، خالی از لطف نباشد:
سال‌ها قبل یک استاد برجسته مطالعات توسعه از کشوری اروپایی برای شرکت در یک کنفرانس علمی به هند رفته بود. در مدت اقامت وی، یک مصاحبه رادیویی برای این چهره علمی ترتیب دادند. خبرنگار ضمن اینکه دائماً مشغول رفع خرابی میکروفن بود و در همان حال از استاد سؤال می‌پرسید که: جناب پرفسور! لطفاً بفرمایید چه الگویی برای پیشرفت و توسعه یافتگی ما بهتر است؟ ملت ما باید چه مسیری را طی کند که زودتر به توسعه و قله‌های پیشرفت دست پیدا کند؟ و ...

پروفسور نگاه تأمل‌برانگیزی به خبرنگار گفت: «شما اولین کاری که باید بکنی، این است که همین خرابی میکروفن را درست کنی! شما از همین جا شروع کن، بقیه کار‌ها درست می‌شود!»

نخستین مانع پیشرفت، سرگرم شدن به مفهوم پردازی‌های پی در پی درباره توسعه است.

شوخی نیست! ما بیش از یکصد سال است درباره اینکه «چرا غرب پیش رفت و ما عقب ماندیم؟» حرف می‌زنیم. البته باید اعتراف کرد که این حرف‌ها همه به غایت زیبا و عالمانه است، اما با عرض پوزش از خودمان، «فقط حرف می‌زنیم!»

در خلال همین سال‌ها که ما خودمان را به نمایش توسعه و سخن‌گویی پیرامون عقب افتادگی، موانع پیشرفت و ... مشغول ساخته ایم، دیگرانی که در اطراف ما هستند و وسعت سرزمینی آنها به یک استان ما هم نمی‌رسد، کار کرده و فاصله‌ای بسیار با ایران پیدا کرده‌اند.
سرگرم شدن به تعاریف پر آب و تاب توسعه، شرح و تفسیر مدل‌های توسعه، دسته‌بندی‌های رنگارنگ از نظریات و رویکرد‌های توسعه، برپایی سمینار‌هایی با شرکت میهمانان داخلی و خارجی برای اینکه فقط بگوییم توسعه باید پایدار باشد و انسان و محیط‌زیست پاس داشته شوند و بازهم مرور و تکرار موانع ساختاری، اقتصادی و فرهنگی توسعه و تکرار و تکرار مباحث یکصدساله اخیر!

شوخی نیست! ما بیش از یکصد سال است درباره اینکه «چرا غرب پیش رفت و ما عقب ماندیم؟» حرف می‌زنیم. البته باید اعتراف کرد که این حرف ها همه به غایت زیبا و عالمانه است اما با عرض پوزش از خودمان، «فقط حرف می‌زنیم!»

اینها همگی می‌تواند مانعی بر سر راه توسعه بوده و به ضد خود تبدیل شوند.

عملی شدن برنامه‌های پنج ساله توسعه که مقبول عمده گرایش‌های فکری، سیاسی و اجتماعی است و اکنون به ششمین منزل خود رسیده، باید به یک مسئولیت اجتماعی تبدیل شود. فراموش نکنیم که توسعه فقط یک مفهوم نیست. کدام کشور توسعه یافته را سراغ داریم که این قدر درباره توسعه حرف بزند؟ ما از انقلاب مشروطه تا الان داریم به توسعه فکر می‌کنیم! فضای عمومی جامعه و فرهنگ سازمانی حاکم بر دستگاه‌های کشور را باید به جای سرگرم کردن به تعریف و توصیف از توسعه به سمت برنامه‌های توسعه متمایل کرد.

جریان توسعه در کشور ما به جای آنکه مسیری برای طی شدن باشد، به تریبونی برای وعظ و خطابه تبدیل شده است؛ توسعه یک امر نصیحتی نیست، جاده‌ای پیمودنی است.

شاید بیراهه نباشد اگر بگوییم توسعه مثل اخلاق عملی است. سالکان طریق، اخلاق را مسیری برای شدن و پیمودن می‌دانند نه موضوعی برای توصیف کردن.

توسعه با سخنرانی و مقاله نویسی به دست نمی‌آید. توسعه یعنی حرکت از نقطه «آ» و رسیدن به نقطه «ب». ولی ما مدام از نقطه‌های «ب» و «ج» و «د» جلوتر حرف می‌زنیم حال آنکه عملاً در همان نقطه «آ» ایستاده‌ایم و آنچه رخ نداده حرکت است.

تنها خاصیت سخنرانی و تولید محتوا درباره توسعه برای آگاهی اذهان عمومی و آماده کردن مردم مفید است، اما نه همچون ما که بیش از صد سال است مشغول سخنرانی درباره «خوب و ضروری بودن توسعه!» هستیم.

هانس ماگنوس انسنس برگر، نویسنده و ادیب شهیر آلمانی در توصیه جالبی به نخبگان و مدیران آلمان پس از جنگ جهانی دوم می‌گوید: «در تالار‌های گرم و راحت سمینارها، خیرخواهانه‌ترین نیت‌ها هم راه به جایی نمی‌برد، چرا که هیچ انسانی نمی‌تواند با قاطعیت بگوید وقتی پای عمل به میان آمد، چه رفتاری پیش خواهد گرفت.»

این که چرا واکاوی‌های نظری و فکری یکصدساله ما درباره توسعه کمتر به تحول انجامیده، شاید به این دلیل باشد که همگی این تحقیقات مربوط به «چیستی و چرایی توسعه نیافتگی» است نه «چگونگی فائق شدن بر آن».

توسعه یک امر نصیحتی نیست، جاده‌ای پیمودنی است.

همه از کوچک تا بزرگ می‌دانیم چرا وضع اینگونه است. آنچه مغفول مانده، «چگونه بیرون آمدن از این وضعیت» است.

گفتن و نوشتن در باب توسعه و موانع آن، تا زمانی که تکرار مباحث پیشین باشد، خود، یک مانع بر سر راه توسعه است.

از جفای ناخواسته ما بر واژه‌های بزرگ، گاهی نگران با خود می‌گویم؛ خدا کند واژه توسعه در این سرزمین به سرنوشت دیگر واژه‌هایی که به مثابه آرمان تاریخی ملت ایران هستند، دچار نشود.

هفت سبک مدیریتی ضد توسعه در ایران
بنا به اعلام رسمی در حال حاضر بیش از ۴۴۰ هزار نفر به عنوان مدیر در دستگاه‌های اجرایی کشور اشتغال به کار دارند. این در حالی است که تعداد کارمندان کشور ژاپن با جمعیت ۱۲۷ میلیونی جمعاً ۳۰۰ هزار نفر است و ما در ایران با ۸۵ میلیون جمعیت ۱.۵ برابر کل کارمندان ژاپن، فقط مدیر داریم!

طبق آخرین آمارها، در حال حاضر در کشور حدود ۳۶۰۰ سازمان و دستگاه اجرایی، نزدیک به ۴ میلیون کارمند حقوق بگیر و ۴.۵ میلیون نفر بازنشسته مستمری بگیر داریم.

با پوزش از مدیران متخصص، دلسوز و عاشق میهن، با وجدان، متعهد و لایق، خوانندگان گرامی را با سبک‌های مدیریتی زیانبار و خسارت‌آور آشنا می‌کنم.

توسعه یعنی حرکت از نقطه «آ» و رسیدن به نقطه «ب». ولی ما مدام از نقطه‌های «ب» و «ج» و «د» جلوتر حرف می‌زنیم حال آنکه عملاً در همان نقطه «آ» ایستاده‌ایم و آنچه رخ نداده حرکت است.

مدیران و شیوه‌های مدیریتی که وجودشان در مسند امور مساوی است با عقب ماندگی، هدررفت منابع و تأخیر در روند توسعه کشور:

۱- مدیران معامله گر و بی هویت
مدیرانی هستند که از سبک پوشش تا طرز سخن گفتن خود را با گفتمان دولت‌ها تنظیم می‌کنند و دوری و نزدیکی به گروه‌ها و افراد ذی نفوذ سیاسی را با شامه قوی خود می‌سنجند که چه زمانی راهنمای چپ و چه زمانی راهنمای راست را بفشارند.

این تیپ مدیران از همه بیشتر تحول کشور را قفل می‌کنند. اخلاق، جوانمردی و پایبندی به قیود انسانی هرگز در قاموس این مدیران جایگاهی ندارد. اینها را باید دلالان سیاسی و اقتصادی نامید. برای ایشان هرگز مهم نیست چه کسی در رأس کار باشد. مهم تار‌های در هم تنیده‌ای است که روی آن می‌غلطند و از منابع و مزایای دولتی و بیت‌المال ارتزاق می‌کنند. وقتی پای اصلاح‌طلبی در میان باشد، ژست اصلاح‌طلبی می‌گیرند و وقتی اصول‌گرایی روی بورس باشد، گوی سبقت را از اصول‌گرایان می‌ربایند.

پیش چشم این جماعت معامله‌گر، دغدغه‌های اخلاقی، ملی و میهنی، پیشرفت کشور، جوانمردی و وطن‌پرستی خنده‌دارترین واژگان است. تنها دو چیز در نظر این مدیران مقدس است: ما باشیم و منافع ما برقرار باشد!

۲- مدیران پاره وقت و از راه دور
این دسته از مدیران اگر چه به اسم مدیر تام و تمام یک سازمان یا اداره هستند، اما واقعیت چیز دیگری است. دو روز تدریس در دانشگاه، یک روز مشاور یک شرکت، دو روز سفر کاری! اینان سازمان خود را از راه دور اداره می‌کنند. این مدیران سعی می‌کنند سازمان را با ساعات حضور خود تنظیم کنند. گاهی از خود می‌پرسم در حکم کارگزینی این مدیران مگر فوق‌العاده مدیریت و سایر مزایا بابت «یک ماه کار تمام وقت» پرداخت نمی‌شود پس چگونه می‌پذیرند که نیمی از هفته را در محل خدمت نباشند و از این مزایا برخودار شوند؟

۳- مدیران قبیله‌ای و عشیره‌ای

همه از کوچک تا بزرگ می‌دانیم چرا وضع اینگونه است. آنچه مغفول مانده، «چگونه بیرون آمدن از این وضعیت» است.

این خطای همیشگی سازمان‌های دولتی و اجرایی در کشور ماست. مدیری فقط همشهری‌های خود را به کار می‌گمارد و امور عشیره خود را رتق و فتق می‌کند. این دسته مدیران هیچگونه درکی از نگاه ملی به مسائل ندارند. ایران و آینده کشور را در روستا وشهر و زادگاه خود می‌بینند. وقتی با یک ارباب رجوع یا کارمند سازمان خود مواجه می‌شوند که در زمره همشهریانش نیست، گویی با یک غیر ایرانی و بیگانه طرف هستند. ماحصل فامیل‌گرایی چیزی جز تضییع حقوق مردم و جلوگیری از شایسته سالاری نیست.

 ۴- مدیران آکادمیک و غیر اجرایی
این قبیل مدیران از مدیریت فقط دانش آن را به ارث برده اند. مدیران دانشگاهی، اما کم توان و غیر اجرایی! به همه چیز از منظر مسأله و موضوع پژوهشی نگاه می‌کنند. سازمان را با کلاس درس اشتباه گرفته اند.

نمی‌دانند که منابع، زمان و انرژی در حدی نیست که به پای افکار و آرمان‌های انتزاعی آنها تلف شود. این مدیران نمی‌دانند در کنار ارزشمندی نگاه پژوهشی به مسائل، سرعت عمل هم مهم است. این مدیران به اسم کار علمی، خواسته یا ناخواسته فرصت‌های طلایی توسعه را می‌سوزانند.

۵- مدیران ترسو و مطیع
مدیرانی که می‌بینند و می‌دانند نتیجه تصمیم مقام مافوق آنها چقدر زیانبار است، اما به دلیل شخصیت ضعیف و منفعل خود هرگز لب به نقد و نظر نمی‌گشایند.

خطر این قبیل مدیران بزدل به حدی است که امیرمؤمنان علی (ع) پرهیز از انتصاب اینها را در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه به مالک‌اشتر متذکر شده‌اند. دلیل اطاعت‌پذیری و بله قربان گویی این مدیران یا از سر به خطر نیفتادن منافع آنهاست یا به دلیل اینکه تصور می‌کنند شایستگی یعنی اطاعت پذیری محض از مافوق و بی‌نیازی به نظرات کارشناسان.

این دسته از مدیران اتفاقاً اجازه ابراز نظر را از کارمندان و کارشناسان می‌گیرند. تجربه نشان داده در این قبیل سازمان‌ها عموماً پدیده «سکوت سازمانی» و «انزوای کارشناسان» رخ می‌دهد.

هانس ماگنوس انسنس برگر، نویسنده و ادیب شهیر آلمانی در توصیه جالبی به نخبگان و مدیران آلمان پس از جنگ جهانی دوم می‌گوید: «در تالارهای گرم و راحت سمینارها، خیرخواهانه‌ترین نیت‌ها هم راه به جایی نمی‌برد، چرا که هیچ انسانی نمی تواند با قاطعیت بگوید وقتی پای عمل به میان آمد، چه رفتاری پیش خواهد گرفت.»

۶- مدیران انتخاباتی- تبلیغاتی
این مدیران اساساً با هدف شرکت در انتخابات، وارد یک سازمان می‌شوند و تلاش می‌کنند محبوب دل‌ها شوند. تمام کار‌هایی که می‌کنند تبلیغاتی است. خوب کار می‌کنند که ر‌أی بیاورند. ضرر این مدیران آن جایی است که تمام امکانات و منابع ملی در اختیار خود را ابزاری برای رسیدن به موقعیت بالاتر می‌پندارند. سازمان را به ستاد انتخاباتی خود تبدیل می‌کنند. مدیریت اینها بسیار بی‌ثبات، کوتاه مدت و زیان بار است.

۷- مدیران هزینه ساز
این دسته از مدیران روی خطی از هزینه کار می‌کنند. وقتی میزان هزینه و نتیجه اقدامات آنها را بررسی می‌کنیم در می‌یابیم اگر همین برنامه به بخش خصوصی سپرده شده بود، با هزینه بسیار کم‌تر و با کیفیت بالاتر انجام می‌شد.

سالهاست در این کشور مدیران بسیاری به بهانه یک مأموریت کاری، هم حق مأموریت می‌گیرند هم پاداش، و هنگام بازگشت از سفر نیز از بودجه بیت‌المال سوغات آنچنانی به منزل می‌آورند و یا ولنگاری مالی که برای برگزاری یک جلسه ساده کاری با هزینه‌های سنگین و گزاف مانند رزرو هتل‌های گرانقیمت با فهرستی از هزینه‌های غیر ضروری و تشریفاتی همراه می‌شود.

سخن آخر
اگر ایران را عاشقانه دوست داریم فراموش نکنیم اولاً توسعه مسیری پیمودنی است و رسیدن به ایرانی توسعه‌یافته‌تر، با مدیرانِ کم کار، منفعت طلب، هزینه‌ساز، تبلیغاتی، ترسو، ناکارآمد و فامیل‌مدار و مدیرانی که عاشق تعالی سازمان، بهبود زندگی مردم و وطن خود نیستند، میسر نیست.

آنچه معروض داشتم نه به قصد تخطئه گروه سیاسی خاصی و نه هرگز به قصد نادیده گرفتن تلاش صادقانه مدیران شریف و توسعه‌گرای میهن عزیزمان بلکه به قصد اصلاح رویه‌های مخربی بود که مسیر پیشرفت میهن عزیزمان را اگر متوقف نسازد، اما حتما کُند خواهد ساخت.

هفت مانع نظام آموزشی ایران در مسیر توسعه
در ادامه به هفت مانعی که نظام آموزش و پرورش کشور در مسیر توسعه یافتگی به جا می‌گذارد، اشاره می‌کنم.

مانع اول:
معلمانِ خسته و فرسوده
هر شغلی یک شاکله شخصیتی دارد که معرف آن شغل است. مثلاً شاکله صنعت را مهندسان، شاکله بهداشت و درمان را پزشکان و پرستاران و شاکله فرهنگ را هنرمندان و نویسندگان تشکیل می‌دهند. درآموزش و پرورش این نقش را نه دانش‌آموز، نه مدیران کل ستادی و نه وزیر آموزش و پرورش بلکه «معلمان» بر عهده دارند. تصور عمومی بر این است که تمام بار تعلیم و تربیت رسمی کشور بر دوش معلمان نهاده شده. همیشه انتظارات از معلمان فراتر از تقدیر و پاداش آنها بوده است. از یک طرف کار اصلی تربیت در نظام رسمی را به معلمان می‌سپاریم، اما معاش آنها را به جمله معروف «معلمی شغل نیست، عشق است» حواله می‌کنیم.

اگر ایران را عاشقانه دوست داریم فراموش نکنیم اولاً توسعه مسیری پیمودنی است و رسیدن به ایرانی توسعه‌یافته‌تر، با مدیرانِ کم کار، منفعت طلب، هزینه‌ساز، تبلیغاتی، ترسو، ناکارآمد و فامیل‌مدار و مدیرانی که عاشق تعالی سازمان، بهبود زندگی مردم و وطن خود نیستند، میسر نیست.

بار اصلی تربیت روی دوش معلمان است، اما کارانه و ماهانه و پاداش را کارکنان اداری آموزش و پرورش می‌گیرند. معلمان احترام عملی می‌خواهند.

وظیفه وزارت آموزش و پرورش، اما باید فقط پشتیبانی حرفه‌ای و توانمندسازی معلمان باشد. سواد و سطح دانش و مهارت معلمان باید سالانه مورد ارزیابی قرار گیرد. شغل معلمی در گزارش‌های جدید یونسکو به عنوان یک تخصص معرفی شده. معلمانی که فاقد مطالعه و سواد‌های چندگانه هستند یا باید تقویت شوند یا بدون تعارف با دنیای معلمی خداحافظی کنند. اما در عوض باید برای معلمانِ توانمند؛ رفاه، مسکن، زندگی متوسط روبه بالا و نظام ویژه تأمین اجتماعی (بهداشت و سلامت) را فراهم آورد. با وجود معلم کم مطالعه، خسته، نا امید و بی حامی، از هیچ سندی نه تحولی بر می‌خیزد و نه امیدی به توسعه یافتگی می‌توان داشت.

مانع دوم:
هویت ملیِ مخدوش دانش آموزان
دانش‌آموزی که عشق به کشور و میهنش را از مهد کودک حس کند و در مقاطع تحصیلی بالاتر این احساس تعلق را وجدان و درونی کند، در بزرگسالی نه به اختلاس گرایش پیدا می‌کند و نه از کارش می‌دزدد. ما عادت کرده‌ایم که برخورد با فساد و کژرفتاری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را از قوای قهریه و اهرم‌های پلیسی طلب کنیم حال آنکه از ریشه‌های تربیتی این آسیب‌ها غافلیم. دانش‌آموزانی که ریشه قوی در فرهنگ خود داشته باشند، در آینده به شهروندانی تبدیل می‌شوند که باهم کار کردن و کار گروهی را با باندبازی و قانون شکنی اشتباه نمی‌گیرند.

به عنوان یک کارشناس می‌گویم؛ اگر هویت ملی فرزندان ایران را جدی نگیریم، در آینده‌ای نزدیک با آسیب‌های بسیار بزرگی مواجه خواهیم بود. نشانه‌های «بدهویتی» یا هویت مخدوش را در نسل جوان و نوجوان امروز به وضوح می‌توان دید.
تصور کنید! نسلی بی‌ریشه و بی‌اطلاع از دیرینه خود که هیچ چیز برایش مهم نیست! نه ایران، نه مردم و نه ارزش‌های اخلاقی. چراکه امواج سهمگین و احاطه کننده فرهنگ جهانی نه دلش به حال ایرانیت بچه‌های ما می‌سوزد و نه تربیت دینی آنها. پس این مسئولیت فرهنگی بر دوش مربیان رسمی و غیر رسمی است.

آموزش و پرورش به شبکه قدرتمند ارتباطی و فراگیر نظیر خبرگزاری اختصاصی و کانال رادیو تلویزیونی ویژه نیاز دارد. سالهاست که مشکلات عدیده مالی و مضیقه‌های همیشگی در این نهاد مهم با چانه زنی و التماسِ دعا حل و فصل می شود

ما در تمام سال‌های پس از انقلاب هنوز نتوانسته‌ایم به یک تعریف و تصویر متعادل از هویت ایرانی و اسلامی برای دانش آموزان برسیم. امروز ما با نسلی مواجهیم که نه تصویر درست و واقع‌بینانه‌ای از فرهنگ و تمدن ایرانی خود دارد و نه شناخت درستی از فرهنگ دینی. به عنوان مثال فرزندان ایران در طول ۱۲ سال تحصیل فقط در حد سه سطر آن هم بسیار تعارف‌آمیز درباره کوروش کبیر می‌خوانند. از آن سو در حوزه معارف دینی نیز نتوانسته‌ایم به شناختی معقول، رحمانی و عقلانی در نسل جدید دست یابیم. 

دانش‌آموزان را بیشتر به ظواهر دین متمایل کرده‌ایم. مراد من، سنگین‌تر شدن کفه ایرانیت یا اسلامیت نیست بلکه نشان دادن واقعیات شکوه تمدنی و فرهنگی ایرانی و اسلامی در ذهن دانش‌آموزان است.

توسعه بدون فرهنگ، توسعه نیست. نمی‌توان ریشه یک نهال را خشکاند و بعد انتظار قد کشیدن آن را داشت. آموزش و پرورش باید منصفانه و آگاهانه به بچه‌ها کمک کند تا بفهمند که نه عشق به ایران نافی مسلمانی بچه‌هاست و نه مسلمانی آنها مزاحم افتخار به ۷ هزار سال فرهنگ و تمدن آنها.

از یک طرف کار اصلی تربیت در نظام رسمی را به معلمان می سپاریم اما معاش آنها را به جمله معروف «معلمی شغل نیست، عشق است» حواله می‌کنیم.

مانع سوم
شخصیت ضعیف و سرکوب شده دانش‌آموزان
توسعه از جنس رسیدن است نه از جنس رساندن. در رساندن، اراده‌های غیر مداخله می‌کنند و در رسیدن (رسش)، اراده خود فرد. رسیدن از جنس تربیت است و تربیت اساساً در شرایطی خودانگیخته، اختیاری، بدون فشار و اضطراب و بدون ترس، با مشارکت و مداخله آزادانه و آگاهانه فرد فرد یادگیرندگان معنی پیدا می‌کند.

هم آموزش و هم پرورش، اگر بدون مشارکتِ از سر تمایل و اختیارِ یادگیرندگان باشد، آموزش و پرورش نیست، اردوگاه کار اجباری است.

نظام آموزشی ما عموماً با الگوی اقتداری و عمودی اداره می‌شود. ادبیات و سبک ارتباطی این نهاد مهم توسعه باید به ادبیات افقی متمایل شود. هیچ لزومی ندارد چشم یک میلیون کنشگر و نیروی فرهنگی و آموزشی به یک ساختمان زمخت سیمانی در خیابان سپهبد قرنی تهران خیره بماند که قرار است چه خوابی برای چندین میلیون معلم و شاگرد ببینند.

سالهاست رویکرد‌های مدیریتی دنیا به ویژه در حوزه مدیریت آموزش به سمت کاهش تمرکز، برون سپاری، کاهش تصدی‌گری و تفویض منطقی امور معطوف شده، اما آموزش و پرورش ما هنوز ارباب - رعیتی و متحدالشکل اداره می‌شود.

در ساختار آموزش و پرورش اقتداری سه گوهر گرانبهای توسعه یافتگی از دست می‌رود:

- اول استقلال شخصیتی معلم و شاگرد

- دوم قدرت انتخابگری که عصاره توسعه انسانی است 

- و سوم تفاوت‌های فردی.

باید برای معلمانِ توانمند؛ رفاه، مسکن، زندگی متوسط روبه بالا و نظام ویژه تأمین اجتماعی (بهداشت و سلامت) را فراهم آورد. با وجود معلم کم مطالعه، خسته، نا امید و بی حامی، از هیچ سندی نه تحولی بر می‌خیزد و نه امیدی به توسعه یافتگی می توان داشت.

توسعه درون‌زا چیزی نیست جز شکوفایی ظرفیت‌های درونی و نیروی مغزی دانش‌آموزان. اما سبک کلاسداری فعلی ما و با این اتمسفر حاکم بر بیش از ۱۰۰ هزار مدرسه در ایران، توان تخیل و آفرینندگی بچه‌های ایران را به خاموشی و ضعف می‌کشاند. بچه‌های مدرسه ناخواسته با فشاری مواجهند که باید بنشینند، گوش کنند، بنویسند، امتحان بدهند و خداحافظ. چه ایده‌ها که در کلاس دیده نمی‌شود و چه استعداد‌ها که می‌پژمرد.

دانش‌آموز باید به حدی از اعتماد به نفس و بزرگ‌منشی برسد که؛ پرسش کند، نفی کند، رد کند، دوباره ببیند، خودش تجربه کند، بیازماید، به نقد بکشد، حرف بزند و از همه مهمتر «انتخاب کند». رسیدن به این نقطه، مستلزم کاهش تراکم جمعیت کلاس، کاهش تمرکز ستاد مرکزی وزارت آموزش و پرورش و ادارات و باز گذاشتن دست مدیران مدارس و معلمان برای فراهم آوردن میدان وسیعی از پرواز احساسات و اندیشه‌های دانش‌آموزان است.

مانع چهارم:
غفلت از مهارت‌های ضروری زندگی 
کنکور فاقد هرگونه سودمندیِ مهارتی برای دانش آموزان، اما دارای سودی سرشار برای صاحبان این «قمار سازمان یافته» است. یک مدیر ارشد بانکی می‌گفت؛ گردش مالی یکی از موسسات کنکور فقط در یکی از شعب بانکی در تهران ماهانه ۱۶ میلیارد تومان است.
ما نیاز به جریان مطالبه گری در رسانه‌ها داریم تا این صنعت قمارگونه که موفقیت بچه‌ها را در آزمون‌های پوچ تست زنی به افتخاری کاذب برای مدارس و خانواده مبدل ساخته، به چالش بکشد. حتی یک مؤسسه کنکور را نمی‌توان پیدا کرد که برای «توسعه توان فردی دانش آموزان» اندک دغدغه‌ای داشته باشد.

کنکور فاقد هرگونه سودمندیِ مهارتی برای دانش آموزان اما دارای سودی سرشار برای صاحبان این «قمار سازمان یافته» است. یک مدیر ارشد بانکی می گفت؛ گردش مالی یکی از موسسات کنکور فقط در یکی از شعب بانکی در تهران ماهانه 16 میلیارد تومان است.

ما بچه‌ها را برای زندگی آماده نمی‌کنیم. نسل دانش‌آموز ایران شدیداً در معرض فقر مهارتی و فقر قابلیتی قرار دارند. از سویی، بخش پرورشی وزارت آموزش و پرورش بیشترین انرژی و توان خود را روی فعالیت‌های غیرمهارتی، تزئینی، تقویمی و اقدامات مناسکی متمرکز کرده است. باوجود حضور نیرو‌های دلسوز و خوش فکر در امور پرورشی مدارس و ادارات، اما سیاستگذاری‌های این بخش عموماً احساسات دانش آموزان را نشانه می‌رود. 

در مدارس، بیشتر روی بعد احساسات و عواطف بچه‌ها کار می‌شود و این کافی نیست. آموزش و پرورش باید بتواند دانش آموزان را توانمند بار بیاورد. برای توانمندسازی باید تلاش کنیم تا دانش آموزان؛ فکور، دارای هوش اجتماعی بالا، اهل استدلال و سنجشگری، دارای استقلال شخصیتی و برخوردار از مهارت مواجهه انتقادی با موضوعات بشوند. بچه‌ها در مدارس باید آداب اجتماعی، طرز معاشرت صحیح و گفتگو با دیگران و عادت به گوش دادن و قضاوت و واکنش صحیح را بیاموزند و زود عصبانی نشدن و مدیریت عواطف و احساسات خود را تمرین کنند. 

فرزندان ایران در طول ۱۲ سال تحصیل فقط در حد سه سطر آن هم بسیار تعارف‌آمیز درباره کوروش کبیر می ‌خوانند. از آن سو در حوزه معارف دینی نیز نتوانسته‌ایم به شناختی معقول، رحمانی و عقلانی در نسل جدید دست یابیم.

مانع پنجم:
ضعف نظام ارتباطی و دیپلماسی عمومی آموزش و پرورش 
آموزش و پرورش در ذهنیت عامه از محبوبیت سنتی برخوردار است، اما برای دستیابی به نظام آموزشی سازگار با توسعه این محبوبیت سنتی کفایت نمی‌کند. ما نیاز به پدیداری گفتمانی توسعه گرا حول محور آموزش و پرورش داریم. گفتمانی با نقش اول شخصیتی به نام آموزش و پرورش.

یک مثال زنده و جاری، فرایند پیشرفت سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را ببینید. اسم بسیار پر طمطراق، اما فاقد کمترین جاذبه در میان خانواده‌ها و افکار عمومی. متأسفانه نظام آموزشی در متقاعد سازی نهاد‌هایی همچون صداوسیما، و همراه ساختن نخبگان با اهداف توسعه‌ای و تحولگرایانه خود توفیق نداشته است. البته، این مسیری دو طرفه است و آموزش و پرورش هم به همراهی و مساعدت سایر بخش‌ها نیاز دارد. 

برای این منظور آموزش و پرورش به شبکه قدرتمند ارتباطی و فراگیر نظیر خبرگزاری اختصاصی و کانال رادیو تلویزیونی ویژه نیاز دارد. سالهاست که مشکلات عدیده مالی و مضیقه‌های همیشگی در این نهاد مهم با چانه زنی و التماسِ دعا حل و فصل می‌شود حال آنکه آموزش و پرورش با اتکا به یک دیپلماسی عمومی کارآمد خواهد توانست توجه جامعه و نخبگان را به خود جلب کند، بر بحران چالش منابع خود فائق آمده و ظرفیت‌های عظیم بخش خصوصی را با خود همراه سازد. 

مانع ششم:
کم توجهی به پیش دبستانی و مقطع ابتدایی 
انگاره‌ای خطرناک و مسموم در فرهنگ سازمانی وزارت آموزش و پرورش وجود دارد که وقتی می‌خواهند کسی را تنبیه اداری کنند، وی را بعضاً با ارجاع به مدرسه تهدید می‌کنند. یعنی در نظر مدیران ستادی، خارج شدن از بخش اداری و انتقال به مدرسه نوعی تحقیر و کاهش منزلت است. از طرفی کار در مدارس ابتدایی بدتر از این است. این وضعیت دقیقاً در ۱۰ کشور برتر توسعه انسانی دنیا معکوس است. در کشور‌های مورد اشاره، معلمان ابتدایی و مربیان پیش دبستانی، هم از ارج و قرب بالاتری برخوردارند و هم راه ورود به این دوره برای هر معلمی آسان نیست.

بچه‌های مدرسه ناخواسته با فشاری مواجهند که باید بنشینند، گوش کنند، بنویسند، امتحان بدهند و خداحافظ. چه ایده‌ها که در کلاس دیده نمی‌شود و چه استعداد‌ها که می‌پژمرد. دانش‌آموز باید به حدی از اعتماد به نفس و بزرگ‌منشی برسد که؛ پرسش کند، نفی کند، رد کند، دوباره ببیند، خودش تجربه کند، بیازماید، به نقد بکشد، حرف بزند و از همه مهمتر «انتخاب کند»

معلمان ابتدایی را باید از زبده‌ترین نیرو‌ها با برخورداری از طیف گسترده‌ای از مهارت‌های انسانی، آموزشی، هنری و تربیتی برگزید و در عین حال سطح حمایت‌های رفاهی و معیشتی همه معلمان کشور باید ارتقاء بیابد و برای معلمان ابتدایی بیشتر. 

مانع هفتم:
مصائب تمرکزگرایی 
ستاد مرکزی وزارت آموزش و پرورش به بلیۀ جابه‌جایی نقش مبتلا شده است. هسته مرکزی وزارت آموزش و پرورش هم سیاستگذاری می‌کند، هم برنامه می‌نویسد، هم از طرف معلم فکر می‌کند و هم شیوه اجرای منویات خود را به سراسر کشور بخشنامه می‌کند. این شیوه مدیریتی، پاسخگو نیست، چون مشارکت و مفاهمه کارکنان سازمان را به همراه ندارد.

آموزش و پرورش باید منصفانه و آگاهانه به بچه‌ها کمک کند تا بفهمند که نه عشق به ایران نافی مسلمانی بچه‌هاست و نه مسلمانی آنها مزاحم افتخار به 7 هزار سال فرهنگ و تمدن آنها.

از طرفی آموزش و پرورش باید ظرافت‌های روحی و شخصیتی کارکنان خود را لحاظ کند. تمرکز تصمیم‌گیری و بودجه و امکانات باعث کاهش شدید اختیارات و محدویت آزادیِ عمل بیش از یکصد هزار مدیران مدارس کشور شده است. مدیران مدارس برای اجرای ایده‌ها و نوآوری‌های آموزشی و پرورشی در مدرسه با محدودیت‌های فراوانی مواجهند. 

ستاد مرکزی، بیشتر اتاق فرماندهی است تا محل تولید فکر. وقتی وزارت آموزش و پرورش تا نقطه سرخط هر سیاست و برنامه را تعیین می‌کند، دیگر جایی برای خلاقیت و نوآوری آموزشی نمی‌ماند. تمرکزگرایی بیش از حد، باعث فروکاست اقتدار و استقلال مدارس شده است. نسبت پست‌های اداری به تعداد معلمان شاغل در کشور نشان می‌دهد که هرچه زودتر باید ستاد مرکزی و متمرکز آموزش و پرورش از تنِ فربه ادارات خود بکاهد و بر بدن نحیف و رنجور مدرسه بیفزاید. 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها