تعداد بازدید: ۶۹
کد خبر: ۲۳۳۴۲
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 31 May
خبرنگار: فاطمه زردشتی نی ریزی

چرخید و هی زل زد ته فنجان فالش را
او را ندید و این پریشان کرد حالش را

اشکش چکید و باز روی گونه اش تر شد
در سینه پنهان کرد رؤیای محالش را

پیراهنش را بو کشید و مست شد با آن
پیراهن، انگشتر و حتی دستمالش را

گرمی آغوشش، صدایش، دست هایش را
می‌خواست او، می خواست او، حتی خیالش را

امروز چندم بود؟ نه! انگار یادش نیست
گم کرده او تاریخ و روز و ماه و سالش را

مردی که با او شعر می‌گفت و غزل می‌خواند
حالا کجا؟ با که؟ خدایا! احتمالش را....

باران گرفت و زن دلش بی تاب شد، بی تاب
چتر و خیابان و غمش، برداشت شالش را....

باران گرفت و زن دلش بی تاب شد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها