در اینجا هر روز یَک چیز عجیب و غریب دیدَه میکنیم که در هیچ کوجا نَظارَه نَمیشود.
حالا هم دیگر مردان همسردار از خانَه فرار مَکنونند و هر روز هم در وُلسوالیهای این وَلایت زیادَهتر شوده و دارد مد مَشود.
همین طَور شد که من هم کم کم بَ این نتیجه رَسیده کردم که باید از خانَه فرار کونم و گَم و گور شوم. آخر کندَهکاری دیگر در این وَلایت جیواب خرج زیندَگانی را نَمیدهد.
همین «نظیرنجیب» و «نظیرزولَیخا» را نَظاره کونید تا بزرگ شوند چقدر خرج دارند:
از اولِ حامَلگی زولَیخا هر روز دوا و داکتِر و سونوگرافی و چَکاپ که هر دفعَه مَلیونی خرج شد؛ تازه اگر در همین وُلسوالی انجام شود و لازم بَ روان شدن بَ مرکز وَلایت نباشد. لَباس و پوشک بچَه و شیشَه و شیر خشک بَ کَنار، نرخ زایَمان و از آن بدتر سَزارین در وُلسوالی نَیریز غَوغا مَکوند.
بچه نادان هم که نَمیفهمد پوشک چَقدر گَران است و هی دمادم در آن خَرابی مَکوند.
بعد از تولد بچَه هم هر روز آزمایش زردی وتست و...، بعدش یَکی دو سه سال اسباببازی و بعدش هم مهد کودک و پیشدبستانی و کَلاسهای زیاد مَثال نقاشی، آیمت، موزیک، زبان و... که مد شده. ماشاءا... هر روز مُلاها مکتبیها (مربیان) از شما یَک وسیله نَو مَخواهند و اگر هم گفتَه کونی ندارم، گفته مَکونند: «مَخواستید بچَه نیاورید؛ خب لازم است.»
از کَلاس اول برای نرخ کَتاب و کیف و جشنهایی که گرفته مَکونند، اردوهای مکتب (مدرسه)، جشن تکلیف و جشن جدول ضرب و... تا بَ دَوره راهنمایی و کَلاس هشتم و نهم رَسیدَه کونند، بَ اَضافه پول اینترنت کلی خرج دارند. موشکل این است که مُلاها هم مَثال گوذشته خوب درس نَمیدهند و بچَه اگر بَخواهد چیزی شود، باید هر روز بَ مکتبَ خصوصی روان شود. با این حال روز ملا (معلم) همه باید پول روی هم بَگوذارند و بَ او پیشکش دهند.
بعدش از شما دوچرخَه و سِکلت و موبایل و کَمپیوتر و زهرَمار مَخواهد. بعد از آن هم دانشگاه و و خریدَه کردن لپتاپ و موبایل و موتِر. از دانشگاه هم که برگشت داده مَشوند، شغل نیست و حاضر بَ کندَهکاری هم نیستند. تازه باید یَک سرمایَه جور کونی تا برای این که بچَهات دیوانَه نشود، یَک شغل برایش راه بیندازی. اگر هم دختر باشد، باید برایش جهیزیَه بدهی، برای پسرت عروسی بَگیری، طلا خریدَه کونی و یَک پول رهن بَ او بَدهی.
در این مدت گفتَه نکردم که کَرایه خانَه و خرج موتِر و اقساط بانک پدرت را در میآورد. حالا تا مَخواهی بچَهها را رد کونی و نفسی بَکشی، نَظاره مَکونی زانو زدهای و زمان مردنت است.
با یَک حَساب کَتاب سرانگشتی نَظاره کردم فرار از خانَه بَ صرفَهتر است. برای همین دور از چَشمان زن و بچَه بَ افغانیستان گوریختم. اما هنوز چند فرسخی بیشتر بَ قوندوز نماندَه بود که چند اسلحه سرم را نَشانه گرفت.
یَک مشت زبان نفهم که یَکی از محلیهایَشان از قبل مرا مَشناخت فکر مَکردند من که این طَور شادان تک و تنها بَ وَلایت خود بر مَگردم، قصد دیگری مَثال جاسوسی دارم.
مرا بَگرفتند و بَ سیاهچال بردند و کاری بر سرم در آوردند که دوباره آرزوی وَلایت غربت ایران را بَکردم.
باور کونید خدمت بَ زولَیخا و نظیرنجیب بسیار بهتر از ملامکتبی اجباری و کار کردن برای این تازه بَ دَوران رَسیدهها است.
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید