تعداد بازدید: ۵۲۴
کد خبر: ۲۳۱۰۴
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 03 May
گفتگو با نخستین معلم بومی فیزیک
عاشق معلمی است. شلوغی کلاس. جنب و جوش دانش‌آموزان و مسائل فیزیکی که در جوانی‌اش برای حل کردن یکی از آنها تا یک هفته وقت می‌گذاشت...
خبرنگار: فاطمه زردشتی نی ریزی

بخش نخست

علی اصغر یادگار فرزند محمد، در یازدهم آذرماه ۱۳۲۶ در نی‌ریز، کوی بازار، جنب امامزاده به دنیا آمد. پدرش کفاش بود. اول دبیرستان بود که پدرش به شیراز مهاجرت کرد و او و چهار برادر و تنها خواهرش بیشتر تحت حمایت مادرشان خانم دبیری بزرگ شدند.

نسبت به بقیه همسن و سالانش هوش خوبی داشت و تلاشی خستگی‌ناپذیر، به طوری که بسیاری از معلم‌ها او را تحسین می‌کردند.  

علی‌اصغر یادگار اولین معلم فیزیک بومی نی‌ریز بود که در این شهر فیزیک را به طور اختصاصی درس داد. گپ و گفتی با وی به مناسبت فرا رسیدن هفته معلم ترتیب دادیم که می‌خوانید.

در چه مدارسی درس خواندید؟

اول تا ششم ابتدایی در مدرسه بختگان (امام صادق کنونی) درس خواندم. معلم‌هایمان در این مدرسه در کلاس اول ابتدایی آقای محمدحسن رفعتی، دوم آقای سیدحسین طغرایی، سوم آقای مجتبی علوی، چهارم آقای صارمی، پنجم آقای سلیمی و در کلاس ششم آقای غلامحسین داوری بودند.

دبیرستان، اما آن زمان مانند هم اکنون در دو دوره اول و دوم برگزار می‌شد که کلاس هفتم، هشتم و نهم جز دوره اول و دهم، یازدهم و دوازدهم جزو دوره دوم بودند.

در دوره اول در دبیرستان شعله درس می‌خواندم که در آن‌جا بعضی از معلم‌ها مانند آقای محمد معانی و آقای یزدان‌شناس بومی و بعضی از معلم‌ها غیربومی بودند. نکته جالب اینکه آقای معانی معلم بنده بودند. مدتی بعد بنده معلم فرزندان ایشان شدم و بعد‌ها فرزندانم شاگردان فرزندان آقای معانی یعنی آقایان علیرضا و فریدرضا شدند.

معلم‌های غیربومی هم حقیقتاً معلم‌های خوبی بودند، مانند آقای فاموری معلم زیست‌شناسی، آقای موسوی‌کاظمی معلم ریاضی و آقای شریف‌زاده معلم فیزیک و مؤلف کتاب‌های علوم و خصوصاً فیزیک بود.

تا آنجا که یادم می‌آید همکلاسی‌هایمان نیز در دوران ابتدایی آقایان باهر، جهانبانی، ولی‌زاده، نورالدین خامسی و... در دوران متوسطه اول نیز آقایان لنگری، خاکسار، طباطبایی و... بودند.

پس از پایان دوره اول دبیرستان، دبیرستان شعله به مکان فعلی مدرسه قاری‌نیا نقل مکان کرد.

برخی‌ها برای انتخاب رشته، رشته طبیعی (تجربی) بعضی‌ها ریاضی و بعضی ادبی (علوم انسانی) را انتخاب کردند. ما رشته ریاضی را انتخاب کردیم. رشته ریاضی در سال‌های اول و دوم معلم‌های بسیار خوبی داشت. آقای کمالی معلم فیزیک، آقای فرخ‌پور معلم زبان، آقای دهش معلم ادبیات از دیگر معلم‌های ما بودند. مدیر دوره ابتدایی آقای ابوالقاسم فرهمند و مدیر دبیرستان آقای محمد فاتحی بودند.

تا کلاس یازدهم تعداد شاگردان کلاس ما به بیست نفر می‌رسید، اما پس از پایان کلاس یازدهم، تعداد دانش‌آموزان کم شد و همین شد که گفتند نمی‌توانیم کلاس را تشکیل دهیم و باید برای ادامه‌تحصیل به شهر دیگری بروید. در ابتدا گفتند در استهبان کلاس‌ها تشکیل می‌شود، اما چون این اتفاق نیفتاد، من برای ادامه تحصیل به شیراز و به مدرسه حاجی‌قوام که در خیابان قاآنی شمالی واقع بود رفتم و دیپلمم را در همان مدرسه گرفتم. حمل بر خودستایی نشود، اما شاگرد بدی هم نبودم، به گونه‌ای که مدیر مدرسه‌مان یعنی آقای ابوطالبی به من گفت تو دانش آموز باهوشی هستی حاضرم مخارج تحصیل دانشگاه تو را قبول کنم و تو حتماً به تحصیل ادامه دهی، اما من قبول نکردم.

پس از گرفتن دیپلم، در ابتدا دو سال به سپاه‌دانش رفتم و در روستایی به نام فارسیان در اطراف قزوین که پشت شاهزاده حسین واقع شده بود، مشغول خدمت شدم.

پس از پایان دوره سپاه دانش، برای بانک صادرات شیراز امتحان دادم و قبول شدم. حتی برای دارایی تهران نیز قبول شدم، اما به نی‌ریز که آمدم مادرم رضایت نداد به شهر دیگری بروم و گفت باید معلم شوی. از آن طرف آقای فاتحی هم که مدیر سابق بنده بودند به دنبال من آمد و گفت معلمان اینجا برای تو زحمت کشیده‌اند و باید برای بچه‌های همین شهر خدمت کنی. از حق نگذریم خودم هم به آموزش و پرورش بسیار علاقه داشتم و از این نظر معلم شدم.  

چندین سال در روستا‌هایی مانند چاه‌گز، خواجه‌جمالی، دهچاه و قطرویه معلم بودم تا اینکه تصمیم گرفتم حین تدریس، فوق‌دیپلم خود را بگیرم. آن زمان گرفتن فوق‌دیپلم شکل خاصی داشت و به آن فوق‌دیپلم ۴۲۰ ساعته می‌گفتند. بدین‌صورت بود که ۴۲۰ ساعت دوره می‌دیدی و مدرک فوق‌دیپلم را به تو می‌دادند. به این ترتیب من همزمان با تدریس، فوق‌دیپلم مکاتبه‌ای ریاضی فیزیک را گرفتم.

در قطرویه نیز در پایه‌های اول، دوم و سوم راهنمایی، علوم، ریاضی و زبان را درس می‌دادم. پس از اینکه معلمین تخصصی هر رشته مانند خانم فریده فاتح آمدند و شروع به آموزش زبان به صورت تخصصی کردند، من به تدریس علوم و ریاضی پرداختم.

مدتی بعد در امتحانی که آموزش و پرورش به صورت بورسیه در سال ۱۳۵۶ گرفت، در رشته فیزیک قبول شدم. به خاطر دارم به جز من در نی‌ریز، خانم‌ها محمد‌حسنی در رشته زیست‌شناسی و خدادادی در رشته شیمی قبول شدیم و من به تهران رفتم. جالب اینجا بود که در سراسر ایران تنها ۱۰۰ نفر در این امتحان قبول شده بودند که تعداد ۱۸ نفر از آنها در رشته فیزیک پذیرفته شده بودند که یکی از آنها بنده بودم.

آن زمان برای وارد شدن به دانشگاه خیلی تلاش کردم. چون نه خبری از موبایل بود، نه لپ‌تاپ، نه اینترنت، نه کلاس خصوصی؛ البته گاهی از دوستان کتاب‌های حل‌المسائل فیزیک، مکانیک و... را به امانت می‌گرفتم. به خاطر دارم گاهی اوقات وقتی شب پای کتاب می‌نشستم و مسائل ریاضی، حساب‌های استدلالی و اپورا (ترسیم رقومی) را حل می‌کردم، وقتی از جایم بلند می‌شدم، آفتاب صبح زده بود و من متوجه گذر زمان نشده بودم.

در تهران با آقای احمدی‌جهرمی درس می‌خوانیدم و ایشان نیز بعد‌ها دبیر فیزیک شد. گاهی من می‌خوابیدم، ایشان می‌نشست و مرا بیدار می‌کرد و دوباره ایشان می‌خوابید و من او را برای درس خواندن بیدار می‌کردم.

پس از گرفتن لیسانس و پایان دوره، در دبیرستان‌های نی‌ریز مشغول تدریس شدم و پایه‌های اول، دوم، سوم و چهارم فیزیک را درس دادم. حدود ۳۲ سال در دوره‌های ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان تدریس کردم و حتی در تربیت‌معلم و دانشسرا نیز درس دادم. در هنرستان‌ها نیز درس می‌دادم و حتی زمانی بود که تنها معلم فیزیک بومی نی‌ریز بنده بودم، به گونه‌ای که با ماشین اداره مرا به دبیرستان‌ها و هنرستان‌های مختلف برای تدریس می‌بردند. یادش بخیر اون زمان‌ها معلمی جایگاه ویژه‌ای داشت...

بهترین شاگردان شما چه کسانی بودند؟

اگر اغراق نباشد، تمامی پزشکان، معلمین و مهندسین شهر از دانش‌آموزان بنده بودند. مثلاً دکتر اطمینان، دکتر بهمرد، دکتر صادق، دکتر علیزاده، برادران معانی که دو پزشک و دو دبیر فیزیک هستند، دکتر محمودی، دکتر پیشاهنگ، دکتر نصیرنژاد، دکتر شهریار ضیغمی و همچنین دکتر وجدانی و... اساتید بزرگواری مثل آقای حبیب‌اله ابراهیم‌پور، حمید شعبان‌پور و اکثر معلمین موفق شهر نیز از دانش‌آموزان برجسته بنده بودند. البته شاگردان بسیار خوب دیگری نیز داشتم که در حال حاضر کارمند، رؤسای ادارات و یا حتی در شغل آزادشان بسیار موفق هستند.

حتی شاگردی داشتم که از لحاظ مالی بسیار ضعیف بود و در روز‌های تعطیل کارگری می‌کرد. او را به خانه خودمان می‌آوردم و به او فیزیک درس می‌دادم، اما او جواب مرا داد و لیسانس گرفت و در حال حاضر نیز پست خوبی در یکی از ادارات دارد.  

 رفت و آمدتان در اوایل سال‌های تحصیل در روستا‌ها چگونه بود؟

اوایل که وسیله‌ای برای رفت و آمد نداشتم، به همین خاطر با ماشین‌هایی که مسافر را می‌بردند به روستا‌ها می‌رفتیم و برمی‌گشتیم، ولی زمانی که به ما حقوق دادند کمی پس انداز کردم و بعد از حدود یکسال موتور خریدم، چون جوان بودم به قول معروف پرواز می‌کردیم و خودمان را به روستا می‌رساندیم. از حق نگذریم روستائیان هم خیلی به ما احترام می‌گذاشتند و خیلی به ما لطف داشتند به طوری که گاهی اوقات ما حتی صبحانه‌مان را هم در خانه خودمان نمی‌خوردیم. همیشه برای ناهار و شام دعوت‌مان می‌کردند و از انار گرفته تا انگور و بادام و مویز و... برایمان هدیه می‌آوردند. حتی به یاد دارم زمانی که در سپاه‌دانش و در اطراف قزوین بودم، به اندازه یک یا دو گونی کشمش پلویی برایم هدیه آوردند...! (لبخند می‌زند)

 با توجه به اینکه در ابتدا پایه ابتدایی را تدریس می‌کردید، چه چیز باعث شد رشته فیزیک را انتخاب، و آن را تدریس کنید؟

حقیقتش را بخواهید بعد از گرفتن دیپلم، یکی از همکلاسی‌هایم که در دانشگاه قبول شده بود به من گفت تو بیشتر از این نمی‌توانی درست را ادامه بدهی و توان درس خواندن را نداری. این حرف خیلی برای من گران آمد و همین تلنگری شد که تصمیم بگیرم لیسانسم را بگیرم و حتی اگر مشغله‌هایم اجازه می‌داد، دوست داشتم مدارج بالاتر را نیز طی کنم.

در روستا بسیاری از بچه‌ها و معلمین شب‌ها به شب‌نشینی می‌پرداختند ولی من در خانه می‌ماندم و مطالعه می‌کردم.  

ادامه دارد...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها