متولد سال ۱۳۵۴، شاعر، معلم، کارشناس زبان و ادبیات فارسی و مسئول کانون شعر و ادب «فرصت» در شهرستان ری. از «اصغر معاذی» مجموعه اشعار «بادبادکهای دیار مادری» و «آرزوهای اتاق کوچک من» در دو دهه فعالیت ادبی وی منتشر شده است.
غزلهای او اغلب عاشقانه و دارای تصویرسازی فوقالعادهای هستند.
دلت گرفته... الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی
دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی
در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی
عجیب نیست... من آنقدر خرد و خستهام از خود
که حال و حوصلهام را تو هم نداشته باشی
«دچار آبی دریای بیکرانم و تنها»
اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی
به جرم کشتن این خندهها در آینه... سخت است
کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی
غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمیآیی
منم غم تو، الهی که غم نداشته باشی...!
****
بهار آمده، اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف میآمد...
و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رختهای روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم؟!
میان این همه ناخوانده، کفشهای تو نیست
به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه میخورد انگشتهای باران... آه...
شبیه در زدن تو... ولی صدای تو نیست
تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمیست باران... وقتی هوا هوای تو نیست...!
****
هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند
بانو... به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند
آغوشت آشیانهی گرم کبوتران
لبخندهات... حس نجیب زیارتند
دور از نگاه سرد جهان... دستهای من
با بافههای موی تو سرگرم خلوتند
دنیا سکوتهای مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند... اگر بیشکایتند
بیخواب کوچه گردی و بدخوابیام نباش
دلشورههای هرشبم از روی عادتند
هی کوچه... کوچه... کوچه... به پایان نمیرسم
شبهای سرد و ابری من بینهایتند...!