تعداد بازدید: ۸۲
کد خبر: ۲۲۹۵۶
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 12 April
نویسنده : نجیب

بَفرمایید؛ کیف خدمت شوما!

این را که بَ دزد گفتَه کردم، تعجب بَکرد. یَک نَگاهی بَ من انداخت و از سِکلت پَیاده بَشد.

ماندَه بودم مَی‌خواهد چَکار کوند. ترسان و لرزان گفتَه کردم: «خب کیف را مَخواهی بَگیر دیگر؛ بَ من چَکار داری؟».

اما نَظاره کردم کلاه کاسکیتش را برداشت و بَگفت: «دزد همَه کَس و کارَت است. یَک کارگر برای کندَه‌کاری چاه مَخواهم. یَکی تو را نَشانم بَداد و بَگفت کندَه‌کاری مَکونی.»

شرمنده شدم و گفتَه کردم: «بَبخشید، فکر بَکردم دزد هستی که با سرعت جَلوی بانک تورموز زدی. همَه‌اش گفتَه مَکونند: موراقب سِکلت‌سوار‌های با کلاه کاسکیت باشید.»
****
از روزی هم که فِلم‌های کیف‌قاپی را در گوشی نَظاره کردم، ترسم چند برابر شده است.

اما بَ نظرم من زیادی ترسیده‌ام و اینجا هیچ چیزی که نداشتَه باشد، امنیت دارد.

چند روزی بعد پس‌اندازی جمع بَکردم و راهی بانک شدم. یَک مرتبه یَک موتِرسکلت جَلوی پایم تورموز بَکشید و پَیاده شد.

خوشحال شدم و بَگفتم: «میتری هشتصد هَزار تومان؛ آن هم اگر خاکش سفت نباشد.»

یَکهو نَظاره کردم بَگفت: «شعر نگو؛ کیفت را رد کون بَیاید.»

از هَیکل و صَدایش معلوم بود ۱۵ - ۱۶ سال بیشتر ندارد.

خندَه‌ای بَکردم و بَگفتم: «برو بچَه قیرطی. مسخره خودت کون. تو را چَه بَ این کارها؟»

هنوز حرفم تمام نشده بود که یَک تیزی بَکشید و یَک لگد بَ یَک جایم بَزد که از درد بَ روی زمین افتادم.

بعد هم کیف را برداشت و مَثال باد بَرفت. رویَ زمین کَه افتاده بودم، یادم آمد پولیس گفتَه کرده بود: «سن بعضی دوزدان بَ زیر هَجده سال رَسیده.»

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها