تعداد بازدید: ۲۳۴
کد خبر: ۲۲۹۵۰
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰ - 2025 12 April
گفتگو با دکتر سیدمعین‌الدین قطبی:
در ادامه گفتگو با دکتر سیدمعین‌الدین قطبی پزشکی که راهی سخت، اما الهام‌بخش را از نی‌ریز تا لیورپول طی کرده، وارد مرحله‌ای از زندگی او می‌شویم که جدی‌ترین انتخاب‌ها و چالش‌های علمی‌اش شکل می‌گیرد.
نویسنده : محمد جلالی/ فاطمه‌زردشتی نی‌ریزی

بخش دوم

نوجوانی که روزی در میان دانش‌آموزان با لباس‌های اتوکشیده، تنها با تکیه بر هوش و پشتکار خود درخشید، حالا در آستانه ورود به دانشگاه و انتخاب مسیر تخصصی قرار دارد؛ مسیری که با دشواری‌های بسیاری همراه بود، اما با اراده و تلاش بی‌وقفه، گام به گام پیش رفت و به مراتبی رسید که کمتر کسی تصور می‌کرد.

او در سال ۱۳۴۶ خورشیدی با قبولی در رشته پزشکی دانشگاه تبریز وارد دنیای طب شد و پس از هفت سال تحصیل و فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۵۳، دوران خدمت سربازی خود را در نیروی هوایی گذراند. پس از آن در سال ۱۳۵۵ برای گرفتن تخصص جراحی کلیه و مجاری ادراری در دانشگاه پهلوی شیراز، وارد رقابتی بسیار سخت شد که تنها یک نفر از میان ۱۷ نفر پذیرفته می‌شد. با وجود متأهل بودن که خلاف شرایط پذیرش بود، در مصاحبه‌ای سخت و در کمال ناباوری، پذیرفته شد و چهار سال تحصیل تحت نظر اساتید برجسته ایرانی و خارجی را آغاز کرد.
سال آخر تخصص، فرصتی ویژه با دعوت یکی از استادان برجسته انگلیسی برای ادامه کار و آموزش در بیمارستان‌های انگلستان فراهم شد. با وجود شرایط سیاسی خاص آن روزها، تنها با ارائه نامه‌ای از استاد، موفق به دریافت ویزا شد و در شهریور ۱۳۵۹ همراه همسرش راهی لیورپول شد. در آنجا با استقبال و حمایت علمی چشمگیر، کارش را آغاز کرد و در کنار پزشکان برجسته‌ای همچون دکتر جیمز گو، جانسون و گیبن، آموزش دید و تجربه اندوخت.

بازگشت به وطن

زندگی من در لیورپول همچنان پیش می‌رفت تا اینکه پدرم مریض شد. در ایران جنگ پیش آمد و مدام اخبار ناراحت‌کننده به من می‌رسید. از این رو هرچند پزشکان بسیار اصرار کردند تا بمانم، اما تصمیم قطعی گرفتم تا به ایران برگردم و  برگشتم...

سال ۱۳۶۰ در دانشگاه شیراز شروع به کار کردم. اتفاقاً دکتر مصطفی معین رئیس دانشگاه علوم‌پزشکی و دانشجوی من بود که مرا می‌شناخت. آن روز‌ها دانشگاه وضعیت خوبی نداشت. بسیاری از اساتید به خاطر وضعیت حجاب، ایدئولوژی و... دانشگاه را ترک کرده و به خارج از کشور می‌رفتند. البته شهید دکتر سیدابراهیم فقیهی نیز که از همشهریان من بود و در آنجا حضور داشت و مرا کامل می‌شناخت، مدام اصرار می‌کرد که بمانم.  

پس از مدتی یکی از پزشکان داخلی به من گفت می‌خواهی بمانی چکار کنی؟ ده دوازده سال اینجا می‌مانی و بعد به بهانه اینکه از ظاهر تو خوش‌شان نمی‌آید خیلی راحت می‌گویند برو!

رئیس بیمارستان بهشتی

در همان روز‌ها بیمارستان شهید بهشتی کنونی که قبلاً به بیمارستان شیراز معروف بود و اکثر اساتید آنجا را ترک کرده بودند، وضعیت خوبی نداشت. از طرف این بیمارستان به من پیشنهاد شد تا رئیس آنجا شوم و از دوستانم نیز دعوت کنم تا در آنجا کار کنند تا بیمارستان جانی دوباره بگیرد. همین شد که من، رئیس بیمارستان شهید بهشتی شدم و پس از آن، متخصصین اطفال، زنان، داخلی و اورژانس که از همدوره‌های من بودند نیز به آنجا پیوستند و در آنجا مشغول به کار شدند. زمان جنگ بود که بیمارستان را به راه انداختیم و مجروحین زیادی را آنجا درمان کردیم. آن زمان، بهداری و علوم‌پزشکی از هم جدا بودند، به‌طوری که در علوم‌پزشکی درس داده می‌شد و بهداری کار درمان را بر عهده داشت.  

آغاز طبابت در مطب

دو سالی را در بیمارستان شهید بهشتی گذراندم تا اینکه یک روز یکی از اساتید به نام دکتر کسراییان که استادم نیز بود، به دنبالم آمد و گفت، چون از لحاظ روحی حال خوبی ندارم، چند روزی به مطب من بیا و بیماران را ویزیت کن. آنطور که شنیدم، برادر ایشان بنا به دلایلی اعدام شده بود و دکتر حال روحی خوبی نداشت. خلاصه ما چند وقتی به مطب ایشان رفتیم و کار درمان بیماران را انجام دادیم. یک ماهی در مطب ایشان بودیم که دکتر کسراییان خواست یک ماه دیگر هم بمانم. پس از گذشت دو ماه خانم ایشان که خودشان هم دکتر آزمایشگاه بود، گفت دکتر دیگر به مطب نمی‌آید و همین شد که من مطب‌دار شدم. به‌طوری که صبح‌ها در بیمارستان بهشتی بودم و عصر‌ها در مطب بیماران را مداوا می‌کردم. پس از چندی، از بیمارستان مسلمین که زیر نظر سپاه بود، پیش من آمدند و گفتند ما جراح کلیه نداریم. لطفاً به آنجا بیا و بیماران را نیز ویزیت کن. قبول کردم و قرار بر این شد که در هفته سه روز به آن بیمارستان هم سر بزنم و مجروحان آنجا را به طور مجانی مداوا و عمل کنم.  

حضور در جبهه

در زمان جنگ ۸ ساله به همراه پزشکان دیگر، نوبتی به جبهه می‌رفتیم تا اینکه پس از پایان جنگ، برای سپاه پزشک آمد و من هم از آنجا و هم از بیمارستان بهشتی بیرون آمدم و به طور کامل در مطب و در بخش خصوصی مشغول کار شدم.  

از اجاره تا ساخت بیمارستان اردیبهشت

با همکاری ۱۰ نفر پزشک، بیمارستان امامی را اجاره کرده و آن را به راه انداختیم. سپس به این فکر افتادیم که خودمان بیمارستانی را بسازیم. خدا رحمت کند مادر دکتر فروتن را. ایشان باغی ۳۸ هزار متری را که در بلوار چمران داشتند برای ساخت بیمارستان به ما دادند و با شریک گرفتن پزشکان جدید و گرفتن وام، شروع به ساخت بیمارستان کردیم. بیمارستانی به نام اردیبهشت، که کار ساخت آن از سال ۱۳۷۲  شروع و پایان کار آن تا سال ۱۳۸۲ یعنی چیزی حدود ۱۰ سال طول کشید و شروع به کار کرد. در حال حاضر نیز این بیمارستان که دارای تجهیزات زیادی است، با حدود بیش از ۵۰ پزشک در تمامی رشته‌ها فعال است، به طوری که اکثر عمل‌ها در آن انجام می‌شود و حتی از کشور‌های عربی و خصوصاً عمان برای جراحی به آنجا می‌آیند.

طبابت ۵۰ ساله

بنده از سال ۵۳ تاکنون و حدود ۵۰ سال است که طبابت می‌کنم. به خاطر دارم همان روز اول هم که می‌خواستم برای دانشگاه ثبت‌نام کنم، پدرم گفت به این شرط به دانشگاه می‌روی که بتوانی درد مردم را علاج کنی و واقعاً هدف من کمک به مردم بود. خصوصاً با توجه به اینکه پدرم فرهنگی و در زندگی فردی قانع بود، ما هم این‌گونه تربیت شدیم. در مورد کارمان هم که دیگر مردم باید قضاوت کنند و نظر بدهند. ما نمی‌توانیم بگوییم خوب بودیم یا بد، ولی بیمارانی داشته‌ایم که به نزد ما آمدند و گفتند ۲۰ سال پیش هم پدرمان یا فلان اقوام‌مان پیش شما عمل شده و خب این رضایت طرف را می‌رساند و می‌شود نتیجه گرفت که از کارمان رضایت داشته که دوباره به ما مراجعه کرده است.

ناگفته‌هایی از زندگی شخصی

دو بار ازدواج کردم. همسر اولم دخترعموی من است که از ایشان سه فرزند به نام‌های  «سیدحسین»، «سیدمحمدهاشم» و «فرزانه» دارم. سیدحسین دکترای کامپیوتر دارد و در شرکتی در انگلیس مشغول است. سید محمدهاشم در قسمت آی‌تی کامپیوتر بیمارستان پیوند اعضا مشغول به کار است و فرزانه نیز در بیمارستان اردیبهشت مشغول است.

همسر دومم خانم واقفی است که از ایشان نیز دو فرزند دارم. «سیدمحمد» که جراح عمومی است و در دانشگاه اسلو نروژ مشغول است. «مریم» نیز وکیل است و از این نظر که به  چهار زبان فارسی، نروژی، آلمانی و انگلیسی تسلط دارد، در شرکت نفت نروژی‌آمریکایی استات اویل «Statoil» کار می‌کند و تمام قرارداد‌های نفتی که در این شرکت بسته می‌شود با نظارت دخترم بسته می‌شود.

دفترچه خاطرات

به یاد دارم پدرم می‌گفت حتماً باید عربی بخوانی و اگر کسی عربی بلد باشد، سواد خوبی دارد. تابستان سال ۱۳۴۲ زمانی که قم شلوغ شده بود و امام خمینی در آنجا حضور داشتند، زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمد فقیه امام‌جمعه به نی‌ریز آمد. پدرم مرا نزد ایشان گذاشت تا عربی یاد بگیرم. زمانی که پیش ایشان رفتم، زنده‌یاد دکتر فقیهی که با هم در یک مدرسه درس می‌خواندیم، به من گفت می‌خواهی چه کار کنی؟ گفتم آمده‌ام تا عربی یاد بگیرم. گفت من هم با تو می‌آیم. خلاصه صبح‌ها می‌رفتیم و با هم عربی و جامع‌المقدمات می‌خواندیم. از این رو عربی‌ام خوب شده بود و در مدرسه شعله که بودم عربی را بسیار بلد بودم. یک روز که اذیت کرده بودم، احمد ضیغمی که معلم عربی‌مان بود به من ۲ داد و گفت همین نمره را برای امتحانت هم رد می‌کنم. من چیزی نگفتم و بعد که در امتحان عربی ۲۰ شدم، ایشان به من ۱۱ داد. این موضوع گذشت تا اینکه یک روزآقای ضیغمی به مطب من آمد. من به ایشان احترام گذاشتم و زمانی که می‌خواستند بروند، تا دم در بدرقه‌شان کردم. همان لحظه ایشان به من گفت قطبی! من کاری کردم که هنوز آن کار در دلم مانده. گفتم چه کاری؟ گفت نمره دویی که به تو دادم و بعد پشیمان شدم، ولی، چون در عصبانیت تصمیمم را گرفته بودم، دیگر نتوانستم کاری کنم و من به ایشان گفتم اشکالی ندارد.  

جالب اینجاست که بسیاری از معلم‌هایم را من عمل کردم. چه کسانی که در نی‌ریز معلم من بودند و چه کسانی که در شیراز شاگردی آنها را کرده بودم مانند زنده‌یاد آقای اشرف دبیر ریاضی، آقای محمود حقیقی که رئیس کتابخانه شاه‌چراغ و انسانی بسیار عارف بود و همیشه ماه‌های رمضان و در زمان افطار، در رادیو شیراز صحبت می‌کرد.

ایشان که در مدرسه شاپور دبیر ادبیات ما بود، زمانی که پزشک شده بودم مرا نمی‌شناخت. یک روز در مطب نزد من آمد. به ایشان گفتم باید عمل شوید، اما قبول نکرد تا اینکه مشکل ادراری برایشان پیش آمد. نزد من آمد و من او را عمل کردم و با هم کلی دوست شدیم. یک روز هم با کلی هدیه نزد من آمد و برایم بسیار شعر خواند. ایشان کتاب‌های عرفانی بسیاری نوشته بود که برای من می‌آورد و متأسفانه سال گذشته فوت شدند. در انجام عمل، من واقعاً برایش سنگ‌تمام گذاشتم و سعی کردم همه کارهایش را رایگان انجام دهم. کلاً از این نظر که خانواده خودم فرهنگی بودند، سعی می‌کنم به فرهنگی‌هایی که به مطب می‌آیند، کمک کنم  و هوایشان را داشته باشم.

ادامه دارد...

دکتری که بیمارانش فرزندان بیماران دیروزند

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها