زاده اَمرداد سال ۶۹.
شاعرشدنش از شبکههای مجازی شروع شد. وقتی در یکی از گروههای شعری عضو بود، جرقههای شعریاش روشن شد و بعدها به پیشنهاد یکی از دوستان به شعر جدیتر فکر کرد. موسوی ترم آخر زبان چینی است. خودش میگوید که از بچگی همیشه دنبال چیزهای خاص میرفته و به خاطر همین با یکی از دوستانش تصمیم میگیرند زبان بخوانند و به همین خاطر سراغ زبانهای چینی و ژاپنی میروند. «نارنج» و «مینا» دو اثر چاپ شده از اوست.
وی به بانوی رباعی نیز معروف است.
امروز هم به خاطره پیوست، میروم
من، آنیام که یکسره از دست میروم
من نیز مثل جمع زمینخوردگان تو
هُشیار سویت آمدم و مست میروم
غیر از تو من به هیچ کسی دل نبستهام
حتی اگر که با تو به بن بست میروم!
میخواستم کنار تو باشم، نخواستی
حالا که انتظار تو این است، میروم
بُگذار درد دل کنمای سنگدل! ولی
این بار اگر که بغض تو نشکست، میروم...
چیزی برای باختن اینجا نمانده استای عشق! من بدون تو از دست میروم...
***
گریه هم بر غمِ این فاصله مرهم نشود
مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود
روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است
تا حواس احدی جمع به بغضم نشود
آرزو میکنمای کاش دلش، چون مویش
پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود
من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی
گیر لحن بمِ مردانهی محکم نشود
شده حتی به دعا دست برآرم که: «خدا!
برود مشهد و برگردد و آدم نشود»
خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید
مهربانتر بشود، تازه اگر هم نشود
با من ساده همین بس که مدارا بکند
عاشقم هم که نشد، خب به جهنم، نشود...
***
نه راضیام به تظاهر، نه شیوهام این است
هر آنچه میکشم از عقلِ مصلحتبین است
چه باک اگر به منِ مست تازیانه زدند؟
که حرفِ راست بهایش همیشه سنگین است
شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر
مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟!
به شادی و غم دنیا نمیتوان دل بست
در این زمانه که لبخندها نمادین است
ببخش اگر غزل تازهای نمیگویم
که معنی غم تو برتر از مضامین است...