تعداد بازدید: ۶۳
کد خبر: ۲۲۶۴۳
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۱ - 2025 01 March
اعزام گردان ۱۲۶ از شیراز به سردشت

بخش هفدهم

صبح روز بعد گفتند چند سرباز ورزیده برای آوردن گوسفند بیایند بالای ارتفاع. حدود ۱۵ نفر سرباز ورزیده و قوی هیکل رفتند و تعدادی گوسفند سر بریده و تعدادی گوسفند زنده را آوردند پایین. صیاد تعریف کرد ضد انقلاب اینجا هم مثل کوخان از گله گوسفند برای نزدیک شدن به ما استفاده کرد. من به پرسنل دستور دادم به هیچ عنوان کسی تیر‌اندازی نکند تا من دستور بدهم. همه ساکت و آماده تیراندازی منتظر دستور من بودند. گفتم بگذارید خوب بیایند جلو و یک مرتبه متوجه شدم محافظم اسلحه من را برداشت و یک رگبار زد. بقیه پرسنل هم رگبار زدند. در اثر این تیراندازی تعدادی از آنها کشته شدند و تعدادی هم زخمی‌که فوری کشته و زخمی‌ها را جمع کردند و رفتند. تا خواستم از محافظم توضیح بخواهم که چرا بدون اجازه من تیراندازی کردی گفت خیلی نزدیک شده بودند و باید می‌زدم. گفتم خوب کاری کردی. دیگر تا صبح به ما تیراندازی نشد. فقط صدای ناله گوسفندان زخمی من را ناراحت کرده بود. گفتم حیف است. آنها را سر ببرید تا حرام نشوند. صبح همه گوسفند‌ها را شمارش کردیم. ۱۳ لاشه و ۱۰ رأس گوسفند زنده بود. صیاد گفت بچه‌ها چند روز است که فقط نان خشک و پنیر و کنسرو خورده‌اند. لااقل با این گوسفند‌ها جبران این چند روز را می‌کنیم. ضد انقلاب با بیسیم به ما گفت شما گوسفند‌های مستضعفین را مصادره کرده‌اید. صیاد جواب داد مستضعفینی که با آر. پی. جی به ما حمله کردند مستضعف نیستند و خونشان هم حلال است.

صیاد دستور داد گوسفن‌ها را بین یگان‌ها تقسیم کنید تا روزانه بکشند و بخورند. گوسفند‌ها را تحویل یک سرباز به نام عزیزی دادند که به نام گله‌دار معروف شد و روزانه فرمانده گردان به هر گروهان حواله می‌داد و با مراجعه به سرباز عزیزی سهمیه می‌گرفتند. فرمانده گردان از گوشت این گوسفند‌ها به بهانه این که رژیم دارد، حتی یک لقمه هم نخورد و به من گفت این گوشت‌ها حلال نیست. روز بعد یک عده ۶۰ نفری از سپاه اراک به ما ملحق شد. با آمدن آنها گردان تقویت شد. از گردان ۸۰۰ نفری حدود ۴۰۰ نفر باقی مانده بود که با اعضای سپاه اراک حدود ۴۶۰ نفر شدیم و هیچ کاری به غیر از تأمین دور تا دور نمی‌توانستیم انجام دهیم. چون جاده بسته شده بود و به هیچ طریق نمی‌شد ماشین‌ها را جا به جا کرد.  

/ چندی است که خاطرات سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد تیپ ۵۵ هوابرد شیراز را می‌خوانید. این خاطرات مربوط به پیش از آغاز جنگ تحمیلی است که یگان‌های ارتش در تیرماه ۱۳۵۸ برای جلوگیری از تجزیه کردستان راهی این استان شدند و تا دو سال پس از پایان جنگ در جبهه باقی ماندند. سرهنگ عبیدی از همشهریان نی‌ریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز اطلاع یابد و هم در تاریخ ایران زمین برای نسل‌های بعد ماندگار شود.

از قرارگاه به صیاد اطلاع دادند رئیس‌جمهور در کرمانشاه می‌خواهد شما را ببیند. صیاد به فرمانده گردان گفت شما فرماندهی منطقه را به عهده داشته داشته باشید. برادران سپاه به سرپرستی برادر محمدعلی (عزیز) جعفری و عده‌ای از نیروی مخصوص به فرماندهی سروان شهرام فر با ما بودند.

از نظر ارتباط، با بانه و سردشت ارتباط بی‌سیم داشتیم. این منطقه به نام «داش ساوین» در فاصله ۱۲ کیلومتری سردشت بود. صیاد گفت، چون من را احضار کرده‌اند باید بروم و شما فعلاً در همین جا دفاع دور تا دور را بگیرید و از خودتان دفاع کنید تا من برگردم. حالا دیگر ما باید در محل از خودمان دفاع می‌کردیم و قادر به حرکت نبودیم. ضد انقلاب هم یک هدف ثابت در چنگش بود و هر موقع می‌خواست از اطراف به یک قسمت ضربه می‌زد، اما توان نفوذ نداشت. چون پرسنل می‌دانستند که حساب جانشان در بین است به خوبی از منطقه محافظت می‌کردند. البته ضد انقلاب هم از فاصله دور مخصوصاً شب‌ها به ما نزدیک می‌شد و چند گلوله آر. پی. جی ۷ و خمپاره ۸۱ و ۶۰ می‌زد و فوری فرار می‌کرد. یکی از روز‌ها چنان آتش شدیدی به وسیله توپخانه روی ما باز شد که هر لحظه خبر زخمی و شهید شدن تعدادی از پرسنل را به من می‌دادند. ستوان علی جعفری افسر رکن ۴ گردان آمده بود داخل سنگر من. او یک کتاب خیام یا حافظ داشت. آن را از او گرفتم و داخل یکی از صفحات آن جمله‌ای نوشتم. درست یادم نیست ولی فکر می‌کنم چنین چیزی را نوشتم:

الان ساعت ..... روز .... گردان ۱۲۶ در محاصره ضدانقلاب در منطقه «داش ساوین» می‌باشد. چنان آتش شدیدی روی گردان باز شده که من نمی‌دانم می‌توانم این یادداشت را تمام کنم یا نیمه تمام می‌ماند؛ چون هر لحظه خبر شهادت و یا زخمی‌شدن تعدادی از همرزمانمان را به من اطلاع می‌دهند.

بعد از این که آتش فروکش کرد، زخمی‌ها و شهدا را به کنار جاده آوردند و در خواست هلی کوپتر جهت تخلیه زخمی‌ها شد. هلی‌کوپتر‌ها یکی پس از دیگری آمدند و زخمی‌ها را تخلیه کردند. یکی از روز‌ها فرمانده لشکر کرمانشاه به فرمانده گردان گفت مقداری سیگار برای پرسنل فرستادم بین آنها تقسیم کنید. هلی‌کوپتری که وسایل و سیگار را آورد اصلاً روی زمین ننشست، چون آن موقع زخمی و شهید نداشتیم لذا از فاصله یک متری وسایل را ریخت و بلند شد. در حال بلند شدن گلوله توپ آمد ولی هلی‌کوپتر بالا بود و گلوله درست جای هلی‌کوپتر را زد. کارتن‌های سیگار افتاده بودند داخل دره و کسی سراغ آنها نمی‌رفت. در یک موقعیت خودم را به دره رساندم و یک کارتن سیگار آزادی برداشتم و آمدم بالا و رفتم سنگر دسته مخابرات. حالا داخل منطقه ارتباط تلفنی برقرار کرده بودیم. من هر روز سعی می‌کردم به سنگر‌ها سرکشی کنم.

این دستور فرمانده گردان بود و من باید اطاعت می‌کردم. به هر نفر از درجه‌داران مخابرات یک پاکت سیگار آزادی دادم و بقیه را آوردم سنگر. فرمانده گردان گفت بقیه را به هر کس من گفتم بده. برای تشویق پرسنل و دلگرمی‌از این روش استفاده می‌کرد. دو سه نفر سرباز را فرستادم بقیه سیگار‌ها را آوردند و بین گردان تقسیم کردیم.

واژگونی جرثقیل در دره و زمین‌گیر شدن نیروها

ادامه دارد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها