- زولَیخا این بار دیگر باید از این وَلایت فرار کونیم؛ پاشو خِرت و پِرتهایت را جمع کون که مَخواهم بَ افغانیستان روان شویم.
- دیگر تو را چَه شده؟ چَرا دوباره قاطی بَکردی؟
- در این وُلسوالی دیگر منِ تبعه موجاز را بَ رسمیت نَمیشناسند و خاص نیستم. تا پیش از این فقط من در وُلسوالی نَیریز لَباس قوندوزی بر مَکردم و هر که کندَهکاری داشت بَ من مَداد. حالا دیگر ایرانیها هم به خاطر بیکاری، کندهکار شودهاند.
- خب حالا چَه از تو کم شده؟
- یَک چیزهایی گفتَه مَکونیها! این همَه کندَهکار غَیر اصل در وُلسوالی نَیریز ریخته کرده که کار و بار من را خراب بَکردهاند. مَثال من نَتانند کندَهکاری کونند و شهرت مرا هم خراب بَکردهاند. من مِید این افغانیستان اصلم؛ ولی مردم نَدانند.
- راست مَگویی؛ تازه مثلاً اینها ایرانیاند. وقتی این قدر موشکلات دارند، وای بَ حال ما افغانیها.
- هااا، درست است. باید از این وَلایت فرار کونیم.
- بَ کوجا؟ مَخواهی بَ دل طالیبان برگردی؟
- ها، مگر طالیبان چَطورشان است؟ تا کاری بَ کارَشان نداشته باشی، کاری ندارند و رخصت مَدهند زیندَگانیات را کونی. هر چَه باشد، آنجا دیگر استرس گَرانی و گوشت و مرغ و سیمان و بنزین و برنج و یونجه و شیر و ...
- بس است دیگر؛ سرم را بردی. چَمیدان کوجاست تا جمع کونم؟
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید