تعداد بازدید: ۱۰۸
کد خبر: ۲۲۵۴۳
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2025 15 February
ماجراهای تبعه موجاز
نویسنده : نجیب

- زولَیخا این بار دیگر باید از این وَلایت فرار کونیم؛ پاشو خِرت و پِرتهایت را جمع کون که مَخواهم بَ افغانیستان روان شویم.

- دیگر تو را چَه شده؟ چَرا دوباره قاطی بَکردی؟

- در این وُلسوالی دیگر منِ تبعه موجاز را بَ رسمیت نَمی‌شناسند و خاص نیستم. تا پیش از این فقط من در وُلسوالی نَی‌ریز لَباس قوندوزی بر مَکردم و هر که کندَه‌کاری داشت بَ من مَداد. حالا دیگر ایرانی‌ها هم به خاطر بیکاری، کنده‌کار شوده‌اند.

- خب حالا چَه از تو کم شده؟

- یَک چیز‌هایی گفتَه مَکونی‌ها! این همَه کندَه‌کار غَیر اصل در وُلسوالی نَی‌ریز ریخته کرده که کار و بار من را خراب بَکرده‌اند. مَثال من نَتانند کندَه‌کاری کونند و شهرت مرا هم خراب بَکرده‌اند. من مِید این افغانیستان اصلم؛ ولی مردم نَدانند.

- راست مَگویی؛ تازه مثلاً اینها ایرانی‌اند. وقتی این قدر موشکلات دارند، وای بَ حال ما افغانی‌ها.

- هااا، درست است. باید از این وَلایت فرار کونیم.

- بَ کوجا؟ مَخواهی بَ دل طالیبان برگردی؟

- ها، مگر طالیبان چَطورشان است؟ تا کاری بَ کارَشان نداشته باشی، کاری ندارند و رخصت مَدهند زیندَگانی‌ات را کونی. هر چَه باشد، آنجا دیگر استرس گَرانی و گوشت و مرغ و سیمان و بنزین و برنج و یونجه و شیر و ...

- بس است دیگر؛ سرم را بردی. چَمیدان کوجاست تا جمع کونم؟

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها