یکی از مهمترین مباحث مربوط به بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص) و عید مبعث، شناخت و درک صحیح هدف و چرایی بعثت ایشان است. چرا که این شناخت در مسیر مسلمانی و بندگی انسان تأثیر بسزایی دارد. بهترین راه برای رسیدن به این شناخت و معرفت، مراجعه به سخنان شخص پیامبر (ص) درباره اهداف بعثت است. هیچ راهی به اندازه بیان واضح و آشکار شخص ایشان نمیتواند اهداف صحیح و واقعی بعثت را روشن نماید. احادیث متعددی درباره این موضوع از پیامبر رحمت منقول است که توجه به آنها میتواند روشنگر مسیر دینداری باشد.
از میان روایات این باب پرداختن به دو روایت خالی از لطف نیست. در حدیث معروفی پیامبر گرامی اسلام فرمودهاند: " إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق/ برای کامل نمودن مکارم اخلاق مبعوث شدم (مرآۀ العقول، ج ۷، ص ۳۲) " یعنی یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبر (ص) رساندن جامعه به سطح عالی و بالای اخلاق است. در حدیث دیگری از وجود نازنین ایشان آمده است که: "بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَة/ خداوند مبعوثم نمود برای شریعت همراه با تساهل و تسامح (مرآۀ العقول، ج ۲۰، ص ۳۰۳) " کنار هم قرار دادن این دو روایت در بیان اهداف بعثت، نکات زیبا و دقیقی را برای انسان روشن میکند.
در روایت اول سخن از اخلاق و در حدیث دوم موضوع شریعت و احکام است که امروزه از آن با عنوان فقه یاد میشود. گو این که در دو روایت مذکور سخن از دایره اخلاق و دایره فقه به میان آمده است. با توجه به این که فقه و اخلاق بر یکدیگر منطبق هستند، به این معنا که هر گزاره فقهی، اخلاقی است و همه گزارههای اخلاقی نیز مورد قبول فقه هستند، باید بررسی نمود که وجه تمایز فقه و اخلاق کجاست و چرا این دو مقوله از یکدیگر جدا هستند؟ با اندکی دقت و تأمل مشخص میشود که هر کدام از فقه و اخلاق برای انسان به عنوان مانع و یا مشوق عمل میکنند. یعنی فقه و اخلاق سبب میشوند که انسان برخی کارها را انجام دهد و برای برخی کارهای دیگر مانعتراشی میکنند. انسان اخلاقمدار دروغ نمیگوید، چون عملی غیر اخلاقی است. انسان متشرع نیز دروغ نمیگوید، چون دروغ حرام شرعی است.
حال نگاه مجددی به روایات مطرح شده بیندازیم. پیامبر گرامی اسلام در یک حدیث هدف بعثت را اخلاق، و در دیگری شریعت (حنفیه) بیان میکند. با این تفاوت که وقتی سخن از شریعت به میان آمده، آسانگیری و سهولت را به همراه دارد. اما آنجا که سخن از اخلاق در میان است، اولاً اخلاق عالی (مکارم اخلاق) و ثانیاً کامل و بدون نقص بودن مطرح شده است. از همین رو میتوان اینطور نتیجه گرفت که اصل و اساس در رفتار انسان اخلاق است. یعنی اخلاق موجب میشود که مانع شدن برای امور زشت و تشویق برای انجام عمل نیک از درون انسان شکل بگیرد. اما فقه یک مانع و مشوق بیرونی است. برای روشن شدن موضوع میتوان به این مثال توجه نمود. انسانها برای انجام رانندگی صحیح و طبق مقررات باید ابتدا آموزش ببینند و علاوه بر یادگیری مهارت رانندگی، از فرهنگ رانندگی نیز برخوردار شوند. رعایت قوانین رانندگی در اصل باید توسط هر رانندهای به صورت خودجوش انجام شود. اما در موارد استثنائی که برخی افراد در برخی موارد اصول رانندگی را رعایت نمیکنند، جرائمی در نظر گرفته میشود. اما اصل و اساس، همان فرهنگ رانندگی و رعایت قوانین توسط خود رانندگان است. وگرنه لازم میآید که برای هر فرد راننده یک پلیس محافظ گماشته شود تا به عنوان ناظر بیرونی مراقب راننده باشد.
در جامعه دینی نیز موضوع به همین شکل است. افراد جامعه در اصل باید خود، اخلاقمدار باشند و توسط نیروی درونی خود (اخلاق) از شرّ، دوری و به سراغ نیکیها بروند. اما در موارد استثناء، فقه نیز به عنوان عامل بیرونی وجود دارد تا در صورت نیاز با تهدید (جهنم و عذاب الهی) و تطمیع (بهشت و پاداش اخروی) افراد را وادار به انجام نیکی و ترک زشتی کند.
حال با این نگاه باید اندیشید که آیا برای اجرای احکام و قوانین دینی مانند نماز خواندن، روزه گرفتن، رعایت حجاب و ... باید تنها به تدوین قانون مجازات و تشویق پرداخت یا اصالت با آموزش صحیح و فرهنگسازی و ارتقاء اخلاق به عنوان ناظر و عامل درونی است؟ آیا بهتر نیست متولیان امور به جای انتخاب مسیر راحت و استفاده از تحکم و قانونگذاریِ صِرف، از مسیر صحیح (هرچند دشوار) فرهنگسازی و گسترش اخلاق استفاده نمایند؟ آیا پسندیده است که به خاطر نادانی و تنبلی خودمان، با انتخاب مسیر غلطِ تجربه شده، موجبات گریز مردم از دین و اخلاق را فراهم آوریم؟ و آیا ...