تعداد بازدید: ۲۱۱
کد خبر: ۲۲۳۳۵
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2025 25 January
بازنشر گفتگوی ۱۰ سال پیش با زنده‌یاد دکتر احمد انصافداران:
خبر عروج ناگهانی جناب دکتر احمد انصافداران در هفته پیش، همه همشهریان و کسانی را که با او از دور یا نزدیک ارتباط داشته‌اند، متأثر کرد.
نویسنده : حسین قانع

پیش از این در سال ۱۳۹۳ و در هفته‌نامه نی‌ریزان فارس با این پزشک حاذق و مردمی گفتگویی ترتیب داده بودیم که در ۲ شماره (۱۲ و ۱۳) در آذرماه ۱۳۹۳ به چاپ رسید.  

در اینجا گزیده‌هایی از این مصاحبه را می‌آوریم:

- به سراغ یکی از پزشکان ارتوپد وحاذق شهرمان رفتیم. وی که به خاطر فوت مادر گرامی‌اش مرحومه خانم مریم ترابی در نی‌ریز حضور یافته بود، با وجود تألمات روحی که داشت در منزل پدری وقت با ارزشش را در اختیارمان گذاشت. حتی زمانی که وارد منزل شدیم چندین بیمار نیز برای معاینه و مشورت حضورداشتند. این پزشک متخصص دراوایل انقلاب مدیریت بهداری نی‌ریز (شبکه بهداشت و درمان  فعلی) را به مدت ۵ سال  برعهده داشت.  

- دکتر احمد انصافداران متخصص ارتوپدی متولد ۱۳۳۲ خورشیدی است و دوساله بوده که پدرش محمد انصافداران به خاطر یک عمل جراحی  کوچک و استریل‌نبودن لوازم پزشکی در بیمارستان سعدی شیراز در سن ۲۷ سالگی فوت می‌نماید و عمویش محمود انصافداران سرپرستی وی را برعهده می‌گیرد. پدرش ابتدا معلم بوده و بعد از فوت مادرش معلمی را رها  کرده و مغازه راه می‌اندازد و قند و شکر توزیع می‌کند. در کنار آن کار‌های وکالت نیز انجام می‌داده و بسیار خوش‌خط بوده است.

- احمدانصافداران می‌گوید: کلاس اول را جهشی خواندم، معلم کلاس اولم مرحوم عبدالحسین آزاد و از دوم تا ششم ابتدایی  به ترتیب مرحوم سیدیحیی‌طباطبایی، رضاقلی ضیغمی، مرحوم محمد صارمی، علی آقا سلیمی و درویش‌علی شکیبا که همگی نی‌ریزی بودند و مدیرمان هم آقای ابوالقاسم فرهمند بود. کلاس هفتم تا دوازدهم را در دبیرستان احمد نی‌ریزی درس خواندم.

- از اول انگیزه داشتم که حتماً پزشک شوم، چون فوت پدرم در اثر سهل‌انگاری و بی‌توجهی پزشکی بود.  

- یک روز آفتابی و داغ که آفتاب روی نیمکت ما افتاده بود، یکی از دانش‌آموزان که کنار  من و وسط میز می‌نشست، حالش بد شد و دانش‌آموز طرف دیگر میز وسایلش رابرداشت و میز  را ترک‌کرد. آن دبیر مربوطه به من گفت شما چرا جایت را ترک نمی‌کنی، من گفتم می‌خواهم  پزشک شوم و دیدن این مسائل برایم مشکلی ایجاد نمی‌کند، از فردای آن‌روز رابطه‌ی آن با دبیر با من بهتر شد.

- در خیالات بچگی دلم می‌خواست جلوی مردن مردم را بگیرم تا دیگر هیچ یتیمی در جامعه وجود نداشته باشد. چون خودم طعم یتیمی را چشیده بودم، دلم نمی‌خواست کسی یتیم باشد.

- سال ۱۳۴۹ در دبیرستان شاهپور شیراز کنکور دادم و رشته‌ی پزشکی دانشگاه پهلوی قبول شدم. سر فلکه نشسته بودیم که اتوبوس آمد و پدر دکتر ذبیح‌ا... رفعتی که اکنون دامپزشک است، سرش را از اتوبوس بیرون آورد و به جمعی که نشسته بودیم گفت انصافداران چه کسی است.  من جواب دادم من هستم،  او گفت فقط شما دانشگاه پهلوی رشته پزشکی قبول شده‌ای، من بسیار خوشحال بودم،  چون کار سختی انجام داده بودم وهیچ وقت کسی که این خبر را به من داد، از یاد نمی‌برم.

- وقتی در سال ۵۸ سرپرست بهداری نی‌ریز شدم، نی‌ریز چهار  پزشک داشت: دکتر علی‌اکبر مربی و دکتر رحیم آموزمند صبح‌ها در بهداری قدیم واقع در خیابان قدس و دکتر ابراهیم رضائی که اکنون در استهبان طبابت می‌کند، در درمانگاه آبادزردشت، و یک پزشک هندی در درمانگاه حاج قطبی انجام وظیفه می‌کردند. بیمارستان و درمانگاه دولتی که عصر‌ها فعال باشد وجود نداشت، بیمارستان شهدا هم اسکلت و در حال ساخت بود و یک مرکز درمانی دیگر درمانگاه ولیعصر بود که با کمک خیرین و حضرت آیت‌ا... سیدفخرالدین فال‌اسیری راه‌اندازی شده بود و از قبل از انقلاب هم فعال بود. مزیت درمانگاه ولیعصر داشتن یک زایشگاه بود که مردم صبح تا ظهر مراجعه می‌کردند. آن زمان سرنگ‌ها شیشه‌ای بود که باید جوشانده و دوباره استفاده می‌شد و بسیاری از مردم دچار هپاتیت و یرقان می‌شدند. این بیماری‌ها شیوع داشت و جوش‌های چرکین و دُمل و کورک روی بدن مردم به وجود می‌آمد. در روستا‌ها اصلاً  پزشک نبود و فقط بهیار‌ها در بعضی روستا‌ها حضور داشتند. پزشکان غیربومی از عصر چهارشنبه تا صبح شنبه حضور نداشتند و به شهر‌های خودشان می‌رفتند و درمانگاه‌ها عملاً  تعطیل بود. با این وضعیت، بهداری نی‌ریز را تحویل گرفتم که شامل کلیه‌ی درمانگاه‌ها بود و هم بخش بهداشت و هم بخش درمان را در برمی گرفت. مرکز درمانی شهرستان در بهداری واقع در خیابان قدس بود. در سال ۱۳۶۰ مرحوم آیت‌الله سیدفخرالدین فال‌اسیری درمانگاه ولیعصر را با این شرط که پرسنلی که در حال خدمت بودند به استخدام دولت درآیند، به سازمان بهداری کل کشور واگذار نمود. با تلاش پزشکان  و مردم و خیرین، آن درمانگاه را به بیمارستانی که فقط اتاق عمل نداشت تبدیل کردیم. با همین کمک‌ها اورژانس ۲۴ ساعته را برای اولین‌بار در نی‌ریز در بیمارستان ولیعصر راه‌اندازی نمودیم. در درمانگاهی که حالا بیمارستان شده بود، خودم یک‌شب در میان کشیک می‌ایستادم و سی‌شب  را به همین صورت کار می‌کردیم و بقیه‌ی کشیک‌ها را پزشکان دیگر برعهده گرفتند. به جز حقوق ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تومانی هیچ اضافه‌کاری نمی‌گرفتم. از ماهی ۱۷۰ ساعت اضافه‌کاری، یک قِران هم نگرفتم. کلینیک دندانپزشکی تا ۱۲ شب به مردم خدمات می‌داد و فقط از ۱۲ شب تا ۷.۵ صبح تعطیل بود. برای اولین بار اتاق IV تراپی  (سرم درمانی) را برای کودکانی که دچار اسهال و استفراغ شدید می‌شدند و باید به بیمارستان‌های دیگر شهر‌ها اعزام می‌گردیدند،  راه‌اندازی نمودیم.  

- زایشگاه با کمک ماما‌هایی که در شهر نی‌ریز بودند مثل خانم‌ها: فرجام، سالاری، سیدفاطمه میرافضلی،  سمن‌گل نوربخش و خانم دیگری از اهالی آبادزردشت که اکنون نامشان یادم نیست به صورت ۲۴ ساعته را‌ه‌انداری شد.  

- یک اتاق بیمارستان ولیعصر را به درمان مجروحان جنگ اختصاص دادیم که با همکاری بنیاد شهید شهرستان خصوصاً آقای غلامرضا شعبان‌پور مسئول بنیاد شهید این کار انجام شد. آمبولانس بهداری را به دنبال مجروحان درِ منزل می‌فرستادیم و آنان را به بیمارستان ولیعصر می‌آوردیم و کار‌های معاینه و تعویض پانسمان، بخیه، تزریقات و کلیه‌ی کار‌های بعد از عمل این عزیزان را انجام می‌دادیم. پس از آن هم دوباره این عزیزان را با آمبولانس برمی‌گرداندیم. گاهی به منازل‌شان مراجعه می‌کردیم و در آن‌جا کار‌های درمانی‌اشان را به انجام می‌رساندیم.  

- هیچ وقت نتوانستم صبحانه، ناهار یا شام را با خانواده‌ام به راحتی  صرف کنم. وقتی ظهر‌ها و شب‌ها خسته و بی‌رمق به خانه می‌آمدم، می‌دیدم چند بیمار یا توی کوچه یا حیاط منزل و یا در فصول سرد داخل پذیرایی منزل برای مداوا نشسته‌اند.

- سال ۱۳۶۳ برای دوره تخصص ارتوپدی قبول شدم. از بین شش نفری که امتحان دادیم، تنها من آن سال قبول شدم.  

- در نی‌ریز که بودم، عصر‌ها در مطب فقط از ۲۰ درصد بیماران و مراجعان ویزیت می‌گرفتم؛ اگر هم متوجه می‌شدم کسی مشکل دارد ویزیت نمی‌گرفتم و دارو هم مجانی می‌دادم و اگر دارو هم نداشتم، می‌گفتم فردا بیا درمانگاه دارو را آن‌جا بگیر تا پول ندهد و یا ارزان‌تر حساب شود.  
- در شیراز هم که هستم، اگر کسی مشکل داشته باشد ویزیت نمی‌گیرم. با گرفتن تخصص فارغ‌التحصیل شدم و هشت سال تعهد خدمت در بیمارستان چمران داشتم. در سال ۱۳۶۷ سازمان بهداری  و دانشگاه علوم پزشکی ادغام شدند و من به عضویت هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز درآمدم.  

- حدود پانزده مقاله علمی تخصصی داخلی و خارجی دارم و به‌عنوان استاد مشاور ۲۰ تز دانشگاهی انجام وظیفه نموده‌ام و سه کتاب تخصصی پزشکی نیز تألیف کرده‌ام شامل:  شکستگی‌های اندام تحتانی در یک جلد، شکستگی اندام فوقانی در یک جلد، بیماری‌های شایع ارتوپدی و شکستگی‌های لگن و ستون فقرات در یک جلد که هر سه با کمک دانشگاه و توسط انتشارات دانشگاه علوم پزشکی منتشر گردیده‌اند.

- خداوند این هنر و استعداد پزشکی تخصصی را به من داده و باید از آن در راه‌کم‌کردن درد‌های مردم و اشخاصی که نیازدارند استفاده کنم.  

- این روز‌ها چیز‌هایی از بخش پزشکی می‌شنوم که متعجب می‌شوم؛ متأسفانه بعضی همکاران، علم پزشکی را با تجارت اشتباه گرفته‌اند. دوست داشتم رابطه‌ی مالی بین پزشک و بیمار نبود و پزشکان فقط حقوقی از دولت می‌گرفتند که تکافوی زندگی‌اشان را بدهد و هیچ گاه پولی از بیمار نگیرند.

- در اوایل انقلاب و زمان جنگ پزشکان برای خدمات رایگان و مفید به حال بیماران، از هم سبقت می‌گرفتند و به حقوق کم قانع بودند. اما اکنون معدودی پزشکان از رنج بیمار کسب درآمد می‌کنند و بیمارفروشی در شهر‌های بزرگ راه افتاده است.

- به فرزندانم همیشه گفته‌ام راستگو و درست‌کردار باشند و خدا را در همه حال در نظر بگیرند که همه چیز زندگی‌اشان خود به خود جور خواهد شد. آفریننده، این جهان را با حساب وکتاب آفریده و بر افکار و کردار ما نظارت می‌کند. وقتی یک همشهری را در بیمارستان یا مطب می‌بینم و از احوال خودش و اوضاع شهر و تفریح‌گاه‌ها و خصوصاً پلنگان می‌پرسم، حتی اگر غمگین و بی‌حوصله باشم روحیه می‌گیرم و شاد می‌شوم.

- به خاطر علاقه‌ام به نی‌ریز، محمدرضا پسرم را که متخصص کلیه و مجاری ادراری می‌باشد، با اصرار و در عاقبت با ضمانت خودم به دانشگاه علوم پزشکی، از داراب به نی‌ریز منتقل کردم.  

- نجیب‌تر، صبورتر و باحیاتر از نی‌ریزی‌ها در هیچ کجای این مرز و بوم ندیدم.  

- در سال ۱۳۵۵ با خانم زهرا طباطبایی که لیسانس علوم آزمایشگاهی دارد ازدواج نمودم. وی در سال ۱۳۶۰ به استخدام سازمان بهداری درآمد و بعد از ۸ سال زمانی که در مرکز بهداشتی والفجر شیراز کار می‌کرد، خود را بازخرید نمود.  
- این پزشک همشهری در پایان به جوانانی که می‌خواهند رشته‌ی پزشکی را انتخاب کنند توصیه می‌کند: خودم اگر ۲۰ بار هم کنکور می‌دادم و قبول نمی‌شدم باز هم پزشکی را انتخاب می‌کردم و اگر پزشک نمی‌شدم دوست داشتم معلم می‌شدم؛ آموزش را دوست دارم، اما درمان عالم دیگری دارد. هنگامی که جان بیماران را بعد از چند ساعت و یک عمل موفقیت‌آمیز نجات می‌دهید، خودبه‌خود انرژی مثبت می‌گیرید و برای عمل‌های بعد آماده  هستید. پیامم به جوانان این است که هر رشته‌ای که انتخاب می‌کنند، با پشتکار ادامه دهند که موفقیت پیش رویشان است.

- زنده‌یاد دکتر انصافداران دارای سه فرزند می‌باشد: فرزند اول ایشان دختر است که رشته دندان‌پزشکی خوانده و در شیراز مطب دارد. محمدرضا فوق‌تخصص کلیه و مجاری ادراری و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز است و حمیدرضا هم پزشک عمومی است.

خدایش بیامرزد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها