بخش دهم
چندی است که خاطرات سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد تیپ ۵۵ هوابرد شیراز را میخوانید.
این خاطرات مربوط به پیش از آغاز جنگ تحمیلی است که یگانهای ارتش در تیرماه ۱۳۵۸ برای جلوگیری از تجزیه کردستان راهی این استان شدند و تا دو سال پس از پایان جنگ در جبهه باقی ماندند. سرهنگ عبیدی از همشهریان نیریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز اطلاع یابد و هم در تاریخ ایران زمین برای نسلهای بعد ماندگار شود.
*****
در دوران دبیرستان شعری را که از بیانات حضرت علی (ع) سروده شده بود، شنیدم و آن را خیلی دوست داشتم و در زندگی به آن پایبند بودم و با اتکا به همان شعر شغل خطرناک چتر بازی را انتخاب کردم.
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که روا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست
واقعاً این موضوع را با ایمان و اعتقاد کامل میگویم. چون در طول زندگی مخصوصاً ۸ سال دفاع مقدس خیلی برایم اتفاق افتاد که خطر از بیخ گوشم گذشت و سالم ماندم. مثل اصابت موشک به ماشینم در عملیات غرب سوسنگرد و یا تخریب سنگر و زیر آوار ماندنم در تپههای حیدک و سیدک حوالی صالح آباد.
داخل آسایشگاه مخابرات استوار بهروز شهبازی، استوار حسن صادقی مجرد، گروهبان یکم ناصر رمضانی، گروهبان یکم عبدالکریم ببرافکن و چند نفر دیگر که اسامیشان را فراموش کردهام و از آنها عذرخواهی میکنم، مشغول انجام وظایف مربوط به خودشان بودند. کدهای مخابراتی که آماده شد مسئولینِ مخابراتِ گروهانها را خواستم و همه را توجیه کردم و برای این که کدها لو نرود فقط کدهای ۲۴ ساعت آینده را به آنها دادم و قرار شد هر روز رأس ساعت تعیین شده جهت دریافت کد جدید مراجعه کنند. مسئول عقیدتی سیاسی گردان آن شب جهت برگزاری زیارت عاشورا پرسنل را به یک آسایشگاه دعوت کرد. جلسهای پرشور و معنوی برگزار شد و پرسنل به قول خودشان حالی گرفتند.
صبح روز بعد پس از پاکسازی جاده اجازه حرکت داده شد. گردان با همان ترکیب قبلی از سقز به سمت بانه به حرکت در آمد. این قسمت نیز بدون هیچگونه درگیری به پایان رسید و ما وارد پادگان بانه شدیم. در پادگان بانه دو دستگاه اسکوربین (خودرو زرهی شناسایی) و چند قبضه خمپاره اندازه ۱۲۰ میلیمتری سنگین و یک دستگاه جرثقیل به گردان مأمور کردند و گردان تبدیل به گروه رزمی ۱۲۶ و آماده حرکت شد. روز چهارشنبه شهریور ماه ۱۳۵۹ فرمانده گردان به فرماندهان گروهانها دستور داد به پرسنل خود تفهیم کنند روز شنبه گردان از بانه به سردشت حرکت خواهدکرد. پرسنل را به نوبت روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه برای استحمام و خرید وسایل مورد نیاز به مرخصی شهری بفرستید.
یکی از بزرگترین نقاط ضعف ما انسانها خصوصاًجوانترها برای خودنمایی، تخلیه اطلاعات است. مثلاً اگر قرار است کاری انجام بدهد برای اینکه خودش را مهم جلوه دهد آن کار را بر ملا کرده و با آب و تاب بیشتر تعریف میکند.
فرمانده گردان که افسر باسواد و لایقی بود از این موضوع خوب استفاده کرد و شایع کرد گردان قرار است روز شنبه حرکت کند. همهً مردم بانه روز و ساعت حرکت گردان و مقصد و مسیر آن را فهمیدند.
ساعت ۱۰ شب پنجشنبه کلیه فرماندهان و عناصر کلیدی به دفتر فرمانده گردان احضار شدند. جلسه با قرائت قرآن و دعای فرج امام زمان شروع شد و تا ساعت ۱۱:۳۰ به طول انجامید. هر قسمت اشکالات خود را برای حرکت بیان و دستورات رفع آنها صادر شد. در انتها فرمانده گردان اعلام کردند انشاءا... فردا ساعت ۵ صبح گردان از درِ پادگان بانه به سمت سردشت به راه خواهد افتاد. حدود پنج ساعت جهت آماده شدن وقت دارید. همه شما را به خدای بزرگ میسپارم. دوباره دعای فرج امام زمان خوانده شد. هر کس به سمت واحد مربوطه راه افتاد. قبل از رفتن من کدهایی را که برای شروع حرکت آماده کرده بودم به مسئولین تحویل داده و رسید دریافت کردم. یک تیم از نیروی مخصوص که فرمانده آنها ستوان یکم اصغر نوری بود به عنوان جلودار ستون، ساعت ۵ صبح جلو درِ پادگان بانه آماده حرکت بود. بی سیم کلیه یگانها را چک کردم. فرکانس داخلی یگانها مشخص شده بود. برای جلوگیری از تداخل شبکههای گردان هر یگان مجاز بود فقط از فرکانس اصلی و یدکهای اختصاصی خود استفاده کند. چون فرمانده گردان زیاد درگیر حرکت و عملیات گردان بود تصمیم گرفتم به منظور کمک به او ارتباط گردان با فرمانده قرارگاه غرب و پادگان بانه را خودم به عهده بگیرم. معرفها را از اسامی کوچک یا مختصری از فامیل خود افراد گرفته بودم. مثلاً معرف فرمانده عملیات غرب که سرهنگ علی صیاد شیرازی بود «صیاد» و فرمانده گردان که غلام آریان بود را «غلام» انتخاب کردم.
ادامه دارد