محمد ۷ -۸ ساله بود و آن روزها شانهبه شانهی پدر در آسیاب مشغول کارشد. کاری سخت و طاقتفرسا؛ آرد کردن گندمها در آسیاب آبیِ خبار...
محمد عربزاده شاید چهرهای آشنا باشد برای اهالی نیریز و خصوصاً کسانی که سن و سالی از آنها گذشته. آسیابان تنها آسیاب آبی به جا مانده از نسل آسیابهای قدیم که چندین سال از عمر خود را برای آرد کردن گندمهای مردم و گرمماندن تنور خانههایشان صرف کرد.
گپ و گفتی با وی ترتیب دادیم که میخوانید:
گفته شده پدر شما آسیاب آبی خُبار را اجاره کرده بود، مالکان اصلی این آسیاب چه کسانی بودند؟
آنطور که زندهیاد پدرم تعریف میکرد یکی از مالکان، پدر آقای صدری بود که در شهرداری کار میکرد. حاج اصغر شادایی مشهور به اصغر شیرازی که از شیراز به نیریز آمده بود و در میدان ۱۵ خرداد (فلکه مرکزی نیریز) نانوایی تأسیس کرده بود و نان سنگک میپخت، محمدابراهیم فرزند میرزا علی بیگ، پدر آقایان مشهدی حاجی و یوسف صاحبجلال، سید محمد سرطاق و آقایان سیدمحمد و سیدعلیاکبر تهامی از مالکان آسیاب بودند.
شیوهی کار آسیاب به چه صورت بود؟
آسیاب خبار، آسیابی آبی بود که با آب کار میکرد. بابت آب هم مالکان پولی از ما نمیگرفتند، چون آبی مصرف نمیشد. آب از تنوره وارد میشد، چرخ را میچرخاند و بدون هیچ تغییر و کم و کاستی خارج میشد.
روال کار آسیاب هم به شیوهای بود که آسیاب دو سنگ داشت که یکی از آنها زیرین و ثابت، و میان آن سنگ ثابت چیزی مانند چوب زده بودند که میلهای به آن سنگ وصل بود و همان سنگ بالایی را میچرخاند. همچنین آسیاب، دارای تنورهای بود. آب که از بالا در تنوره میریخت، تنوره مثل منبع آب، پر و سنگین میشد و از دهانهای تنگتر از دهانه تنوره با فشار روی پرههای چرخ چوبی فرو میآمد و آن را به سرعت میچرخاند. طول پرهها حدود نیم متر و تعداد آنها ۱۶-۱۵ عدد بود. گندم را در جایی آخوره مانند به نام دولدون میریختیم و بعد آردها از محل ناودانمانندی بیرون میآمد. در کنار آن بندی هم به ناودان آویزان بود که سنگ آن را تکان میداد و آردها بیرون میریخت. سنگ آسیاب که میچرخید، باعث حرکت آن سنگ نیز میشد و گندمها زیر سنگ، نرم میشدند و از طرف کنارهای دیوارهمانند که به آن ماتِین میگفتند، آردهای ریخته شده را با پوستهای گوسفندی که به صورت گرد درآورده بودیم، جمع میکردیم و اطراف سنگ را هم با همان پوست جارو میکشیدیم.
آبی که از زیر چرخ پایین میریخت، حوضچهای داشت که آشغال و زبالهها در آن لا میانداخت. استخر را که میبستند و شن که بالا میآمد و چرخ میخواست گیر کند، با نردبان میرفتم پایین استخر، آشغالها را جارو میکردم و سطل را بالا میآوردم. میگفتند چرخ امیرالمؤمنین است و کسی که مریض میشد از آب زیر چرخ به او میدادند بخورد تا شفا پیدا کند. درِ آسیاب، دری چوبی و بسیار محکم بود که دو تا شببند داشت. ما آخر شب، شببندها را میانداختیم و، چون آب از آنجا رد میشد احساس گرما نمیکردیم. دیوارها و سازه، پیها و بدنهی پایینی آسیاب که در خاک بود، همه از سنگ ساخته شده و محکم بود.
آبی هم برای آردکردن گندمها مصرف نمیشد. آب مسیرش را طی میکرد، بدون اینکه ذرهای مصرف شود. از زیر زمین رد میشد و دم قلعه خواجه بیرون میآمد. از زیر آسیاب تا جایی که آب نزدیک قلعه خواجه بیرون میآمد حدود ۱۰-۱۲ قنات وجود داشت. اطراف آسیاب نیز درختان گردویی بود که خودمان مالک آن بودیم و حتی درختهایی که هنوز سرآسیاب هستند، خیلی از آنها را ما کاشتیم. یک زمانی به پدرم گفتم تو که میخواهی در این آسیاب کار کنی، یک ملکی از مالکان آن بخر تا خاطرمان برای کار کردن در اینجا جمع شود، اما قبول نکرد.
سنگ آسیاب را چطور تیز میکردید؟
آسیاب را که خاموش میکردیم، با دیلُم (میله فولادی سرتیز)، سنگ را یک وری میکردیم. تیشه مخصوصی داشت که دو سر بود، با آن تیشه سنگهای سابیده شده را تیز میکردیم، به طوری که سنگ زبر، و گندمها، له و آرد شود. هر ده بیست روزی یکبار این کار را انجام میدادیم.
آن روزها چقدر گندم آسیاب میکردید؟
روزهای جوانیمان اگر چهار پنج بار گندم گیرمان میآمد، سه تا از آن بارها را آرد میکردیم و حتی گاهی پیش میآمد که بیست و چهار ساعت بار داشته باشیم.
آمدن آسیابهای برقی چه تأثیری بر کارتان داشت؟
تأثیر چندانی نداشت. مردم عقیده داشتند آرد آسیاب ما خوشمزهتر است. میگفتند آسیابهای برقی، روغن آرد را میسوزاند و آسیاب ما نه. البته نان آسیاب ما خوشمزهتر هم بود. شاید به این خاطر که سنگ آسیاب آبی خنک است، اما سنگ آسیب برقی آهنی و داغ است. آردی که ما در کیسه میریختیم خنک بود در حالی که آردی که از آسیب برقی بیرون میآید داغ است.
چه کسانی آسیاب برقی داشتند؟
آسیابی روبروی دادگستری کنونی بود که برای عبدالرحیم بود. آقایان معانی، حاجکربلایی یوسف، و مشهدی حاجی صاحبجلال آسیاب برقی داشتند. آسیاب آقایان معانی در قسمت غربی پل حلوایی و ضلع شرقی مسجد امام خمینی قرار دارد و آسیابی که در ضلع غربی قلات خواجه خضر موجود است متعلق به زندهیاد مشهدی حاجی صاحبجلال بود. البته اینها خودشان هم از آسیابانهای قدیمی بودند و در آسیابهای آبی فراوانی کار کرده بودند و بعدها که آسیاب برقی آمد، آسیاب برقی به راه انداختند.
علاوه بر این در همین نیریز خودمان قبل از آسیابهای برقی، ۷ - ۸ آسیاب آبی وجود داشت. یکی همین آسیاب خبار، ۴ تا شادابخش که سمت بازار یا همان سمت ژاندارمری بود. ۳ آسیاب واقع در آسیاب آبادزردشت و یکی هم سمت بیدبخون قرار داشت. همه این آسیابهای آبی تعطیل شدند و تنها همین آسیاب خُبار باقی ماند.
مردم بار گندمشان را خودشان میآوردند یا شما میآوردید؟
خیلی از بارهای گندم برای آسیاب را خودمان میآوردیم. الاغ داشتیم. گندم مردم را به آسیاب میآوردیم و آسیاب میکردیم. در این بین خیلی از افراد هم که وسایل نقلیه داشتند، با دوچرخه، موتور، ماشین و حتی الاغ گندمشان را برای آرد کردن به آسیاب میآوردند. در مواردی هم آرد را خودمان به منزلشان میرساندیم.
چقدر دستمزد برای آسیاب کردن گندم میگرفتید؟
برای یک مَن یک قِران یا همان یک ریال دستمزد میگرفتیم که به عبارتی ۲۵ منی ۲۵ قِران یا ۲۵ ریال میشد. یک مَن برابر سه کیلو بود. در نیریز و برخی نقاط دیگر مَن کمی بیشتر از ۳ کیلو بود.
برای وزن کردن گندمها از قپان استفاده میکردید؟
خیر. ترازویی داشتیم برای کیلو کردن آرد. قپان نداشتیم و خیلیها خودشان قپان میکردند و میآوردند. گاهی هم وزن آردها از گونیهای گندم، خورهها و جوالها معلوم میشد و وزن تقریبی آن توی دستمان بود.
گندمهایی که میآوردند پاک شده بود یا شما آنها را پاک میکردید؟
بسیاری از گندمها را ما پاک و بعد آسیاب میکردیم و خیلی از آنها را هم خود مشتریها پاک میکردند و به آسیاب میآوردند. در آسیاب، جایی بود که مخصوص کوبیدن و بیختن و تمیزکردن گندم بود و اگر اشتباه نکنم برای حدود یک مَن، یک قِران دستمزد پاک کردن میگرفتیم. کنار برج آسیاب یک ماتِین بود که این کار را انجام میدادیم. جوغن بزرگی هم داشت. پاک کردن سخت بود. خیلی از گندمها کلوخ داشت. کلوخها را میکوبیدیم تا نرم و راحت بیخته شود، بعد از بیختن هم آنها را تمیز میکردیم که اغلب من این کارها را انجام میدادم و پدرم دخالتی در این کار نمیکرد.
در کنار آن، تعداد زیادی مرغ و خروس داشتیم. آب و هوای خوبی داشت و خیلی از افراد به خاطر سکوت و آب و هوایش، برای درس خواندن به آنجا میآمدند.
درآمدتان کفاف زندگی را میداد؟
بله. تا زمان انقلاب نانی درمیآمد، ولی اواخر درآمد چندانی نداشت و صرف نمیکرد. پول بیشتری هم نمیشد گرفت. نرخ دیگر آسیابها و حتی آسیاب معانی هم که برقی بود به همین ترتیب بود. پدرم هم دیگر دستش به کار نمیرفت. به همین خاطر سالهای ۵۹-۵۸ بود که این شغل را رها کردم.
سنگ آسیاب چه شد؟
بعد از تعطیلی آسیاب، پدرم وسایل آسیاب را جمع کرد و فروخت. دو سنگ آسیاب را به حسین حلوایی داد و چرخ هم که چوبی بود و ارزشی نداشت و نمیدانم چه شد.
زمان ناامنی دزد و دزدبری هم میشد؟
زمان من نه! اما آنطور که پدرم تعریف میکرد، در زمان کودکی او دزد و دزدبری وجود داشت. برای مقاومت در برابر دزدها آسیاهای آبی، چون خارج ازشهربودند، برج دیده بانی داشتند. هنوز بخشی از برج آسیاب خبار موجود است. این برج را نزدیک آسیاب درست کرده بودند و در آن سوراخهایی برای تیراندازی گذاشته بودند. به این سوراخها تیرکش میگفتند. من این برج را قبل از اینکه خراب شود، از نزدیک دیده و بالای آن رفته بودم. برج سه اتاق داشت. اتاق اول و پایین همکف برج بود، اتاق دیگری روی آن قرار داشت و اتاق سوم (طبقه سوم) بالاتر از همه و در واقع پشت بام برج بود. آسیابانها و در اتاق اول و دوم استراحت میکردند و شبها در پشت بام برج نگهبانی میدانند تا مواظب دزدهای مسلح باشند. گاهی هم سوت میزدند که دزدان متوجه شوند نگهبانها بیدار و در برج مستقر هستند. آن طور که شنیدهام زمان قحطی دزدها زیادمی شدندو حتی بار گندم یا آرد در بین راه آسیاب و شهر مورد دستبرد قرارمیگرفت. زمان قحطی از تفنگچی هم برای حفاظت استفاده میکردند. اتاق همکف برج آسیاب خبار هنوز موجوداست.
پدرتان چه زمانی از دنیا رفت؟
روحش شاد. حدود ۸-۹ سال پیش.
اگر دوباره به روزهای جوانی برگردید، شغل آسیابانی را انتخاب میکنید؟
اگر آب باشد بله. از آن دوران راضیام. چیزی بهتر از سلامتی نیست. تا زمانی که آسیاب به راه بود، آب آسیاب خبار هم خیلی خوب بود و کم نشده بود. بعدها شهرداری و اداره آب در نزدیک مادر چاه قناتهای خبار و شادابخش چاه زدند، بارندگی هم کم شد و خبار و شادابخش خشک شدند. در حالی که قبلاً آب شادابخش، خُبار، آب کتان و آب برنجزار حتی زمانی هم که هفت سال خشکسالی شد این آب کم نشد.
آسیاب را چطور خاموش میکردید؟
زمانی که میخواستیم آسیاب را خاموش کنیم، جلوی ورود آب به تنوره را میبستیم و آب به مسیر دیگری هدایت میشد و به قلعه خواجه و مقسم میرسید. اصطلاحاً آب از آسیاب میافتاد که ضربالمثل هم شده است.
چه زمانی در سال کارتان شلوغ میشد؟
وقتهایی مانند دم عید نوروز که مردم میخواستند نان شیرین بپزند و همینطور برای مدت تعطیلات در خانه نان داشته باشند، آسیاب بیشتر کار میکرد و سرمان شلوغ میشد.
بعد از تعطیلی آسیاب چه کردید؟
۱۰-۲۰ سالی در کورههای آجرپزی مشغول شدم و خداراشکر بد هم نبود. خانه و یکی دو تکه ملک خریدم، اما سالی که نفت سیاه (نفت کوره) و جنسها گران شد، کورهها هم کارشان کم، و کمکم تعطیل شدند. کسانی که وضع بهتری داشتند کورههای آجر سهگل زدند و بقیه بساط کورههایشان را جمع کردند. الان هم اگر کسی کارهای املاک باغ و بیابان داشته باشد، انجام میدهم و گاهی هم اگر کار باشد، کارگری میکنم.
چند فرزند دارید؟
سه پسر داشتم و یک دختر که پسر آخرم وقتی برای کار به عسلویه رفته بود، در آنجا فوت کرد. رحیم پسرم مجرد و استاد بناست. رحمان و زهرا پسر و دختر دیگرم هستند که هر دو متأهلند. همسرم نیز خانم فاطمه صنعتی است. ۱۸-۱۷ ساله بود که با هم ازدواج کردیم و خداراشکر از زندگیام راضیام.