هفتَه قبلی ارباب که از کندَهکاری من رَضایت بیسار داشت، مرا بر موتِرش (= ماشین) سوار کرد و بَگفت: میخواهم تو را بَ گوهر پارک سیرجان روانَه کونم تا یَک روز برای خودت خوشگوذرانی کونی و کوفتَگی و ماندَگی این همه کندَهکاری از تنت در شود.
باورم نَمیشد که ارباب این قدر دست و دلش فراخ شدَه باشد. تازَه خوشحال هم بودم کَه دوست و هموَلایتیام جمعهخان را هم که در باغ وحشش کار میکوند، میبینم.
*****
ارباب در حال موتِر راندن در جاده باریک وُلسوالی قطرویَه بود و من نَظاره داشتم چَطور با نَگرانی از بَین موتِرها و تریلیها گوذر میکوند.
یَکهو دیدم یَک تَریلی رفت در سیبقت و، چون نَظاره کرد یَک موتِر پیراید از روبَرو مَیآید، خودش را بَ تَریلی کوبید و هم تَریلی را زد و هم پیراید را.
ارباب هم بَ سرعت ترمز بَگرفت و پَیاده شد. یَک زن داخل موتِر پیراید زخمی و نالان بود. هَول شدم و بَ ارباب بَگفتم: شوماره عاجل (اورژانس) ۱۱۵ چَقدر است؟
اما خودش زودتر از من تیلیفون کرد و داشت نَشانی مَیداد که بر شانَهاش زدم. با اَشاره دست بَگفت: چَه مَیگویی؟
گفتَه کردم: پوشت سرت را نَگاه کون.
هنوز حرفش تمام نشده بود، یَک آمبولانس کَنار پیراید ایستَه کرده و داشت زن نالان را بیرون مَیآورد و روی بیرانکادر مَیگوذاشت.
دهانَ ارباب از تعجب باز بَماند. بادی در غبغبش انداخت و بَگفت: نَظاره کون نجیب! حالا هی گفتَه کون وَلایت شما موفت نَمیارزد. یَک چَنین اَمدادرَسانی در وَلایات خارَجه آن چنانی هم اتفاق نَمیافتد. هنوز زنگ نزدهام، آمبولانس خودش آمد.
دیدم راست مَیگوید؛ نباید همیشه کَپه خالی گیلاس (لیوان) را نَظاره کرد. اما نتوانستم طاقت بَیاورم. جَلو بَرفتم و به اَمدادرَسان گوفتم: دستی شوما درد نکوند. خوب سرعت عملی داشتید.
در حال بولند کردن بیرانکارد بَگفت: والا این قدر حادثه تصادوف در این جاده یَک بانده صاحیب مرده زیادَه کرده که آمبولانس در جاده فراوان است. خَیلی وقتها مَثال الآن اتفاقی سر صحنَه مَیرسیم و مصدوم را بَ شفاخانَه روان مَیکونیم.
سرم را که برگرداندم، نَظاره کردم ارباب سرش را پایین انداخته و بَ سمت موتِرش روان است...