تعداد بازدید: ۵۶۱
کد خبر: ۲۱۶۸۳
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 02 November
روز پرستار فرخنده باد
۱۹۸ پرستار در شهرستان نی‌ریز خدمت می‌کنند
خبرنگار: سمیه نظری

در شهرستان نی‌ریز ۱۹۸ پرستار داریم که از این تعداد، ۱۴۸ نفر خانم و ۵۰ نفر آقا در بخش‌های دولتی مشغول به خدمت هستند.

رئیس بخش پرستاری بیمارستان شهدای سلامت با ارائه این آمار گفت: «۱۹۲ پرستار در بیمارستان شهدای سلامت، یک پرستار در شهر مشکان، دو پرستار در شهر قطرویه، دو پرستار در روستای ریزاب و یک پرستار در درمانگاه ولی‌عصر نی‌ریز در بخش درمان فعال هستند.»

لیلا همایونی افزود: «حدود ۱۳ نفر از کارکنان کادر بیمارستان کمک پرستار هستند که جزو بخش خاصی نیستند و در بعضی مناطق و روستا‌های حومه نیز کمک بهیار کار پرستار را انجام می‌دهد. به علاوه ۵ نفر که جزو واحد اعزام هستند. طبق نُرم سازمانی وزارت بهداشت، بیمارستان نی‌ریز ۱۰ نیرو و کادر پرستاری کمبود دارد که در بخش‌های اورژانس و بخش‌های ویژه بیشتر احساس می‌شود.» 

به مناسبت روز پرستار، سری به بیمارستان شهدای سلامت زدیم تا سپیدپوشان ما از خاطرات دوران پرستاری خود بگویند. هرچند که درد دل‌های آنها بیشتر از خاطراتشان بود. درد دل‌هایی، چون حجم بالای کار، کمبود نیرو، پرداخت نشدن به موقع معوقات، بالابودن سطح توقعات ارباب رجوع، توجه نکردن به پرستاران در زمان اعتراضها، کمبود نیرو و شیفت‌های پشت سر هم که با توجه به این مشکلات، کم و بیش پرستاران ما یا به ترک کار فکر می‌کنند یا به مهاجرت به کشور‌های عربی.

 مرضیه آیین‌پرست، ۲۲ سال سابقه خدمت

خانم بیماری داشتیم مسن و ۸۵ ساله که تازه از بیهوشی و ریکاوری برگشته بود. مدام فریاد می‌زد من تازه زایمان کرده‌ام و بچه را برایم بیاورید. هرچه من، دختر و عروسش به او می‌گفتیم مادر شما تازه عمل پا انجام داده‌ای و بچه‌دار نشدی، قبول نمی‌کرد و می‌گفت: نه، شما بچه من را برداشته‌اید و نمی‌خواهید به من بدهید.

ناهید اصغری، ۱۳ سال سابقه خدمت

۲۲ سالم بود که وارد بیمارستان نمازی شدم. بیماران لاعلاج و صعب‌العلاج زیادی را دیدم که واقعاً برایم ناراحت‌کننده بود. اما از همه بدتر وقتی بود که یک دختر تهرانی برای معالجه به شیراز سفر کرده بود. او سرطان کبد داشت و حدود ۶ ماه در بیمارستان بستری بود. بعد از دو بار پیوند حالش خوب شد؛ اما متأسفانه یک‌سال بعد بر اثر تومور مغزی جانش را از دست داد. آن شب برای من و دیگر همکارانم شب بد و تمام نشدنی بود؛ هنوز بعد از گذشت سال‌ها این خاطره تلخ را فراموش نمی‌کنم.

سکینه علی‌پور، ۱۵ سال سابقه خدمت 

در شیفت شب، آقایی در بخش بستری بود. حالش بد بود؛ اما نه آن چنان که بگویم رو به فوت بود. مرتب داد و فریاد راه می‌انداخت که خانم پرستار بیا این آقا را از اتاق من بیرون کن. وقتی می‌رفتم، غیر از دو دخترش کسی را آنجا نمی‌دیدم. گفتم آقا! من اینجا مردی نمی‌بینم، دو دخترخانمت کنارت هستند، چرا فریاد می‌زنی؟ می‌گفت من هم دخترانم را می‌بینم و می‌شناسم. هرچه به آنها هم می‌گویم این آقا را بیرون کنید، گوش به حرفم نمی‌دهند و با انگشتش به طرفی اشاره می‌کرد. آن قدر داد و فریاد کرد که من با عصبانیت به سراغش رفتم. تا آمدم حرف بزنم، گفت این آقا آمده و می‌خواهد من را ببرد و بکشد. به آرامی به او گفتم ببین آقا، همه ما فقط یک بار می‌میریم؛ حال هرکس به طریقی. ما اینجا پرستاریم و مواظب شما. دخترانت هم کنار تو هستند. اجازه نمی‌دهیم کسی به شما صدمه بزند. یک لحظه سکوت کرد و پذیرفت. یک ساعتی آرام بود. دو دخترش رفتند بیرون که مادرشان بیایید کنار پدرشان. چند دقیقه‌ای که گذشت، مادرشان آمد و تا بالای سر شوهرش رفت، گفت این که نفس نمی‌کشد. گفتیم چطور؟ رفتیم و دیدیم انگار سال‌ها است خوابیده و ما متوجه شدیم آن مرد عزرائیل و به قولی اجل را می‌دیده و به ما می‌گفت او را بیرون کنید.

معصومه رضایی، ۷ سال سابقه خدمت 

خانمی برای زایمان شکم سوم به زایشگاه آمده بود. دو فرزند اولش دختر بودند و دوست داشت بچه سومش پسر باشد. این خانم تا ماه آخر هرچه سونو رفته بود، گفته بودند دختر داری! آن قدر برایش مهم بود که برای سونو به نی‌ریز اکتفا نکرده بود و به شیراز، یزد و استهبان هم رفته بود. اما همه گفته بودند دختر داری. با ناراحتی و بدون هیچ ذوقی برای زایمان آماده شد. اما بچه که به دنیا آمد، در کمال ناباوری متوجه شدیم یک پسر سالم و بامزه دارد؛ یعنی هیچ زائویی را تا به حال این قدر خوشحال ندیده بودم.

مصطفی دمیری، ۵ سال سابقه خدمت 

 بخش ICU متعلق به بیماران بدحال است و اگر بیماری با حال خوب مرخص شود، برای ما بهترین خاطره است. بیمار بدحالی داشتیم که امیدی به زنده بودنش نبود. سه بار به اتاق عمل رفت و ۵۰ کیسه خون به او تزریق کردیم. وقتی بعد از چند هفته با حال خوب از بیمارستان مرخص شد، برای من بهترین خاطره را ساخت. چون واقعاً امیدی به زنده ماندن او نداشتیم.  

پرستار، ۱۹ سال سابقه خدمت

بیماری داشتیم از خانواده‌ای بسیار متدین که فرزند آنها به خاطر درسش خودکشی ناموفق کرده بود و با حال بد او را به بیمارستان آوردند. آنها بسیار محتاط عمل می‌کردند و دوست نداشتند حتی ما بفهمیم که او خودکشی کرده است. خلاصه با وجود آزمایشات مثبت و دلایل مثبت ما، باز هم حاضر به اعتراف نبودند تا این که وقتی با هزاران دلیل، مدرک و جواب آزمایش نتیجه را به آنها گفتیم، قبول کردند و ماجرا را تعریف کردند که با قرص خودکشی کرده و گفتند دوست ندارند کسی متوجه قضیه شود. ما هم قول دادیم محرم اسرار باشیم و این گونه بود که تا زمان بهبودی فرزندشان با ما همکاری کردند.

فاطمه شبستری، ۹ سال سابقه خدمت

چندسال قبل در بخش کرونا، مادر ۶۷ ساله‌ای بیمار ما بود که سه پسر و یک دختر داشت. مادر دیابتی و حالش واقعاً وخیم بود. مدتی که در بخش بود، با وجود همه رسیدگی‌های من و همکارانم، باز هم هر روز دردی به دردهایش اضافه می‌شد. یک روز فشار خونش پایین بود، یک روز قندش بالا بود، یک روز کلیه و ... ریه‌هایش هم که به طور کامل درگیر بود تا این که بعد از ۴۰ روز بستری به رحمت خدا رفت. وقتی با خانواده‌اش تماس گرفتیم، سه پسرش با داد و فریاد آمدند که شما او را کشتید و قاتلید. از سر و صدای آنها نگهبان آمد. با نگهبان هم زد و خورد داشتند و در بین همه این دعواها، پرونده و جنازه را برداشتند و کشان‌کشان از حیاط بیمارستان به سمت خودرو بردند و گفتند به سردخانه بیمارستان نیازی نداریم و جنازه را به خانه می‌بریم؛ خودمان یخ داریم. خلاصه بعد از چندین ساعت و واسطه شدن چند نفر، جنازه را برگرداندند و روال قانونی طی شد.

نرجس فرخی، ۱۰ سال سابقه کار

مادری معتاد فرزندش را به دنیا آورده بود. در همان ساعات اولیه در بیمارستان قرص‌های روانگردان خورده بود و تصمیم داشت فرزندش را از بالا به پایین پرت کند. همراهان دیگر بیمار متوجه شدند و به ما اطلاع دادند. ما هم با بهزیستی هماهنگ کردیم. آن خانم وقتی متوجه شد از بهزیستی قرار است بیایند بچه را بگیرند، بچه را برداشت و فرار کرد. یکی از پرستاران که متوجه شد، پشت سر او تا مسیر زیادی در حد چندکیلومتر دوید تا بچه را از او گرفتند و به بهزیستی تحویل دادند.

سمانه بهدادفر، ۱۴ سال سابقه کار

خانمی که ماه آخر بارداری‌اش بود، برای کاری از روستا به نی‌ریز آمده بود. به گفته خودش یک ساعتی وقت داشت که سرویس‌شان راهی شود. او با خودش گفته بود الان که آمدم، ضربان قلب بچه را هم چک می‌کنم. وقتی معاینه شد، متوجه شدیم الان وقت زایمانش است و آن خانم بدون هیچ آمادگی برای زایمان رفت؛ حتی بدون این که لباسی برای نوزادش داشته باشد. بعد از به دنیاآمدن نوزاد، من دیدم بچه را با کاور‌های اتاق عمل پوشانده‌اند. بچه را برداشتم؛ نه لباسی داشت و نه ما چیزی داشتیم. خلاصه او را با روسری مادرش قنداق کردم تا فردا که خانواده‌اش لباس‌های نوزاد را آوردند.

مهرانگیز زردشت، ۲۰ سال سابقه کار

یک بیمار جوان داشتیم که بر اثر چاقوخوردگی حال وخیمی داشت و ضریب هوشی او به ۳ رسیده بود. چند روزی گریه‌ها و دعا‌های مادر و خواهرش را پشت در بخش ICU می‌دیدم و واقعاً دلم کباب می‌شد. چند روزی گذشت تا ما بیمار را از دستگاه جدا کردیم و بعد از یکی دو هفته ضریب هوشی او به ۱۵ رسید. روزی که به هوش آمد، مادر جوان دستانش را بالا برد و خالصانه برای ما و پزشکان دعای عاقبت بخیری کرد و چقدر این خنده و اشک شوق مادر برای من خوشایند و دلنشین بود.

به راستی پرستاری از جمله مشاغل سخت و طاقت‌فرسایی است که هم جسم را خسته می‌کند هم روح و روان را. این علاقه و وجدان کاری است که باعث شده با صبر بر سر بیمار حاضر شوند و مسائل و مشکلات را از سر راه بردارند.

پای خاطرات فرشته‌های زمینی

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها