تعداد بازدید: ۱۳۹
کد خبر: ۲۱۶۶۶
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 02 November
خاطرات جبهه
اعزام گردان ۱۲۶ هوابرد شیراز به کردستان

بخش دوم

از شماره قبل چاپ خاطرات سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد تیپ ۵۵ هوابرد شیراز را شروع کردیم. این خاطرات مربوط به قبل از آغاز جنگ تحمیلی است که یگان‌های ارتش در تیرماه ۱۳۵۸ برای جلوگیری از تجزیه کردستان راهی این استان شدند و تا دو سال پس از پایان جنگ در جبهه باقی ماندند. سرهنگ عبیدی از همشهریان نی‌ریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز اطلاع یابد و هم در تاریخ ایران زمین برای نسل‌های بعد ماندگار شود.

*****
تا اذان مغرب چند بار چرت زدم. آن روز نه تنها من که همه پرسنل خسته شده بودند و خبر به اسارت رفتن یک دسته از گروهان سوم هم خستگی را بیشتر کرده بود. بالاخره اذان مغرب شد و کسانی که روزه بودند افطار کرده داخل ترمینال فرودگاه نماز جماعت خواندیم.  

بعد از نماز سروان یوسف دزفولیان به من گفت: ضد انقلاب بعد از گروگان گرفتن و اسیرکردن پرسنل گروهان سوم آنها را در یک مسجد زندانی کرده و اسلحه و مهمات آنها را در جایی نگهداری می‌کنند. امشب می‌خواهیم به آن محل حمله کنیم و اسلحه و مهمات را برگردانیم. من و گروهبان یکم عبدالکریم ببرافکن از دسته مخابرات و یک نفر بیسیم‌چی از سربازان ورزیده اعلام آمادگی کردیم. یک گروه پانزده نفره به سرپرستی سروان یوسف دزفولیان آماده و منتظر طرح و اجرای عملیات بودیم ولی، چون محل دقیق نگهداری اسلحه و تجهیزات را نتوانستند پیدا کنند عملیات اجرا نشد.  

ساعت ۴ صبح دستور جمع‌آوری وسایل و حرکت به سمت پادگان صادر شد. پرسنل بوسیله خودرو‌هایی که از قبل داخل فرودگاه بودند با تأمین کامل به سمت پادگان حرکت کردیم. چون پرسنل حکم مسافر داشتند روزه برآن‌ها واجب نبود. داخل پادگان محل اسکان گروهان‌ها مشخص شده بود. هر یگان در محل خود قرار گرفته وسایل را از خودرو‌ها تخلیه کرده مشغول آماده کردن محل خود شدند.
من از دور چشمم به استوار قدیرزاده افتاد و کمی جا خوردم. او را صدا کردم به طرف ما آمد. محل کار و سکونت ما داخل ستاد با فرمانده گردان و عناصر ستاد بود. از استوار قدیرزاده جریان ما وقع را پرسیدیم او اینطور تعریف کرد: «هواپیمای ما از شیراز حدود دو ساعت تا سنندج در راه بود. پس از فرود در فرودگاه سنندج و تخلیه نفر و بار مجدداً به سمت شیراز حرکت کرد. یک نفر از افسران پادگان سنندج پرسنل را جمع کرد و گفت: «مردم کردستان از آمدن نیرو‌های نظامی به کردستان ناراحت هستند. شما باید وقتی سوار اتوبوس‌ها شدید وسایل و تجهیزات خود را زیر صندلی‌ها قرار دهید و مثل پرسنلی که جهت رفتن به پادگان سوار سرویس می‌شوند روی صندلی‌ها بنشینید و با روی خندان به مردم نگاه کنید. کلیه پرسنل را دو قسمت کردیم و سوار دو اتوبوس شدیم. اتوبوس اول به سرپرستی ستواندوم سید جواد سالم و اتوبوس دوم را من سرپرستی می‌کردم. اتوبوس ما به فاصله دو دقیقه از اتوبوس اول حرکت کرد. اتوبوس اول به میدان اصلی شهر که رسید ایستاد. ما حدود دویست سیصد متر از او دورتر بودیم ولی به یک باره دیدم اطراف اتوبوس شلوغ شد. فوراً احساس خطر کردم و به راننده دستور توقف دادم. راننده بی‌توجه به دستور من پایش را روی گاز گذاشت. من فوراً گلنگدن را کشیدم و گفتم نایستی می‌زنم. فوراً ترمز کرد و ایستاد. گفتم سریع دور بزن و از یک راه دیگر ما را به پادگان برسان و اگر قصد خیانت داشته باشی مطمئن باش می‌زنم. ما دیدیم که چگونه مردم اتوبوس اول را محاصره کرده بودند و از دیواره اتوبوس بالا می‌رفتند و از شیشه‌ها خود را به داخل اتوبوس می‌رساندند... راننده که خیلی هم ترسیده بود فوراً تغییر مسیر داد و از یک راه دیگر ما را به پادگان رساند. در ضمن پرسنل داخل اتوبوس سریعاً تجهیزات خود را از زیر صندلی‌ها بیرون آورده کلاه آهنی به سر و تجهیزات بسته آماده شدند. به محض ورود به پادگان ما را جلو ستاد برد و با داد و فریاد گفت این استوار من را تهدید کرده و می‌خواسته با اسلحه من را بکشد. در همین موقع یکی از افسران ارشد پادگان از من جریان را پرسید. ماجرای اتوبوس اول را تعریف کرده و گفتم اگر این کار را نکرده بودم الان ما هم مثل آنها معلوم نبود چه به سرمان آمده بود. فرمانده گردان و سروان دزفولیان جهت بررسی موضوع و پیگری به ستاد پادگان سنندج رفتند.

گروگانگیری یک اتوبوس نیرو
حدود ساعت دوازده به گردان آمدند و گفتند: فعلاً مسئولین شهر سنندج با ضد انقلاب در تماسند تا شاید بتوانند مسئله را با ریش سفیدی و پا در میانی حل کنند و نفرات را آزاد کنند.»

اخبار گردان ساعت به ساعت بوسیله بیسیم به تیپ هوابرد در شیراز تلگراف می‌شد. فرمانده تیپ ۵۵ سرهنگ کوثر بود. فرمانده تیپ پس از اطلاع با عناصر‌ی از بازرسی و عقیدتی سیاسی تیپ به سنندج آمده و برای گردان سخنرانی کردند تا روحیه پرسنل را تغییر دهند. بالاخره دو روز بعد اسرا را آزاد کردند و ساعت حدود ده صبح با وضعیت خیلی ناراحت کننده‌ای وارد گردان شدند. پرسنل آنها را به آغوش کشیدند و بازار روبوسی و اشک‌ریزان رونق گرفت. آنها خیلی ناراحت بودند از اتفاقی که افتاده بود و ما هم بعد از آزادی آنها خیلی خوشحال بودیم که بالاخره آنها را آزاد کرده‌اند. البته فقط پرسنل را آزاده کرده بودند بدون اسلحه و تجهیزات.  


ادامه دارد

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها