وقتی صَدایش را شَنیدم و نَگاش کردم، یَکهو شادمان شدم و گوفتم:ای جاااان؛ بیا در بغلم....
اما نَدانم چَه شد که جیغ زد و بَگروخت (فرار کرد).
گوربَه سَفید محلَهمان را گفته میکونم. از موقَعی کَه موستند گوربَهفروشی در وَلایت جاپان (ژاپن) را نَظاره کردَهام، دیگر نَمیتانم مَثال قبل از کَنار گوربَهها روان شَم.
عجب وَلایت پولداریست ایران؛ از معادَنَش کَه گوذر کنیم، گوربَههایش هم بها دارند؛ حتی بیش از مردمانش.
در تیلویزیون دیدم صاحیب یَک دکان گوربَهفروشی در جاپان گفتَه میکرد گَرانترین گوربَههای دکانش ایرانی میباشند؛ طَوری که شاید سالی یَک دو دانه بَتاند از آن را بَیاورد و بَ موشتریهای خاص بَفروشد.
از آن روز بَ این فکر اوفتادم که اگر بَتانم، گوربَههای ولو در کوچَه و سَرَک (خیابان) را که محل به سگشان هم نَمیگوذارند، بَگیرم و بَ جاپانیها بَفروشم و زیندَگانی خودم و گوربَههای اینجا را از این ور بَه آن ور کونم.
حالا فقط نَمیدانم چَطور گوربَهها را بَ جاپان روان کونم؟ نباید زیاده سخت باشد؛ چَشمان بادامیام که بَ جاپانیها مانند است و راحت میتانم پاسپورت بَگیرم.
فقط امید دارم مردومان ولسوالی نَیریز این موستند را نَظاره نکرده باشند کَه از فردا گوربَهای برایَم باقی نَمیگوذارند.