تعداد بازدید: ۱۷۰
کد خبر: ۲۱۲۶۰
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۱ - 2024 15 September
نویسنده : گلابتون

بی‌بی هِنُ‌هِن کنان آمد تو...

- خسته نباشی بی‌بی...

- هوووم...

- اینا چیه بی‌بی تو گونی؟

- هوووم...

- هوم ینی چی بی‌بی؟ میگم اینا چیه تو 

گونی؟

- هوم؟

- وا! بی‌بی؟ حالتون خوبه؟ میگم چی دارین تو گونی؟
- انجیر.

- عه؟ انجیراتونو جم کردین؟

- نه.

- اعظم خانوم داده. نه؟

- نه!

- عشرت خانوم؟

- نه!

- هااااااا! فمیدم. کارِ آقا عزته. درسته؟

- نههههه...

- وا! ینی چی بی‌بی؟ کجا بوده پس خب؟

- رفتم انجیر پَسَکی!

- چی؟ انجیر پسکی؟ اونم الان؟ ولی هنوز که آخرِ انجیرا نشده بی‌بی. تازشم شما مگه خودتون انجیر ندارین؟

- داشتاشم. میه هر کی باغ انجیری داشتاشه دیه نیره انجیر پسکی؟  

- والا من که ندیدم. بعدشم هنوز که آخر فصل انجیرا نشده بی‌بی... والا این کار الان یه نوع.

- یه نوع چی‌چی؟ هاااااا؟ یه نوع چی‌چی؟ بوگو تا با هی عَصو اَ وسط نصفُت کنم.

زنگ موبایل بی‌بی اجازه نداد حرفم را تمام کنم...

بی‌بی که گوشی را قطع کرد، به هول و ولا افتاده بود...

- کی بود بی‌بی؟ چی شده؟

- کبری بود.

- خب؟ چی می‌گفت؟ چی شده؟

- گفت یَی مشت اَ خدا بی‌خَوَری رفتن تو انجیرا، درن انجیرامه جم می‌کنن. گف اَزشون گفتم شما اینجا چیکار درین؟  
گفتن اومدیم انجیر پسکی! آخه بوگو روسیا شداااا، الان وخت انجیر پَسکیه؟! الااااان؟

چادرش را انداخت روی سرش...

- الان کجا میری بی‌بی؟

- برم بینم‌ای ذلیل‌شدا رِ می‌نم انجیرامه پس بُسونم!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها