تعداد بازدید: ۸۷
کد خبر: ۲۱۲۱۶
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۸ - 2024 13 September
عروج علیرضا طبایی شاعر مطرح شیرازی
«علیرضا طبایی» شاعر معاصر که در ۱۴ آذر ۱۳۲۳ خورشیدی پای به جهان گذاشت و در ۱۹ شهریور امسال رخت بربست، پشت ده‌ها مجموعه شعر و نقد ادبی خلاقانه ایستاده است.
خبرنگار: فاطمه زردشتی نی ریزی

او متولد شیراز بود و خاطره‌هایش با درختان افرای این شهر گره خورده است. طبایی از دوران تحصیلات متوسطه علاقه‌مند به شعر و شاعری بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در رشته ریاضی به پایان برد و در همان سال‌ها در زمینه ادبیات و روزنامه‌نگاری مقام اول را در سطح آموزشگاه‌های کشور کسب کرد. سرایش شعر و همکاری با مطبوعات را از همان زمان آغاز کرد و اولین شعرش در سال ۱۳۳۷ در مجله سپید و سیاه منتشر شد. پس از آن، دیگر آثارش در صفحات شعر روزنامه‌ها، مجلات هفتگی و ماهنامه‌های ادبی از جمله: سخن، نگین، فردوسی، رودکی، تهران مصور، امید ایران، روشنفکر، زن روز، اطلاعات بانوان، کیهان، پیغام امروز و... به چاپ رسید.

در نیمه اول سال ۱۳۴۷ برای ادامه تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شد. در سال ۱۳۵۰ به دانشکده هنر‌های دراماتیک راه یافت و در سال ۱۳۵۴ موفق به دریافت مدرک کارشناسی در رشته نمایشنامه‌نویسی شد.

در سال ۱۳۷۶ برای تحصیل در دوره کارشناسی ارشد در همان رشته وارد دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز شد و در سال ۱۳۷۹ از پایان‌نامه خود دفاع کرد.

طبایی از سال ۱۳۴۸ به ترانه‌سرایی روی آورد و در طی چند سال، موفق به خلق ترانه‌های مشهور و ماندگاری شد که توسط خوانندگان مطرح ایرانی اجرا شده‌اند. از شاخص‌ترین این ترانه‌ها می‌توان به «طلسم آرزوها»، «کوچه میعاد»، «گل محبت»، «عشق تو نمی‌میرد»، «شهر فرنگه چشمات»، «مرد سرگردان»، «یاد آن شب‌ها»، «تن‌ها با گل‌ها»، «دختر دریاها»، «آسمان آسمان»، «راز دل»، «نگاهم با نگاهت قصه‌ها داره» و... اشاره کرد. البته بسیاری از این ترانه‌ها با نام مستعار شهرام طبایی یا شهرام منتشر شده‌است. خاطرات زیادی از تهران در کوله‌بار او بود، اما لهجه شیرازی‌اش هیچ‌گاه از او منفک نشد. 

طبایی شعرهایش همه‌فهم بود، اما از افتادن به ورطه عوام‌گرایی و عوام‌پسندی می‌گریخت. ارتباط مستمری با شاعران پیشکسوت مانند محمدعلی بهمنی، غلامحسین عمرانی، منصور اوجی و بسیاری چهره‌های دیگر داشت. 

علیرضا بهرامی، شاعر و منتقد سینما از دوستان نزدیکش بود و همواره او و شعرش را ارج می‌نهاد.

در اواخر دهه چهل، مدیریت صفحات هنر و اندیشه روزنامه «پیغام امروز» را پذیرفت که این همکاری تا نیمه دهه پنجاه ادامه یافت.

وی تا سال ۱۳۵۹ به مدت طولانی (۱۴ سال)، دبیر صفحات شعر مجله پرتیراژ جوانان بود. شاعر خیزترین صفحات شعر مطبوعات از آنِ او بود، هفته‌ای ۲ تا ۵ هزار قطعه شعر به دست او می‌رسید تا چند قطعه از آن را برای چاپ درمجله انتخاب کند. به ابتکار او شاعران جوان، هفته‌ای یک روز در سالن اجتماعات مؤسسه اطلاعات خیابان خیام، جلسه شعرخوانی برگزار می‌کردند. از لابه‌لای صفحات شعر مجله او، ده‌ها شاعر نامدار امروز ظهور کردند و کمتر شاعر صاحب‌نام امروزی است که از حضور در صفحات شعر این مجله، خاطره‌ای نداشته باشد.

همکاری با ماهنامه «فرهنگ و زندگی» به مدت دوسال، عضویت در شورای نویسندگان «فصلنامه هنر» به مدت یک سال و نیز اداره صفحات شعر مجله ادبی «رودکی» از دیگر فعالیت‌های مطبوعاتی اوست.

طبایی همچنین سال‌ها به امر تدریس ادبیات فارسی در بسیاری از دبیرستان‌ها و آموزشگاه‌های تهران اشتغال داشته‌است.

«تأثیر مکان در هنر»، «کاوشی در هنر»، «بررسی کارنامه شاعران امروز سهراب سپهری، شاعری در قلمرو عرفان در جستجوی رمز و راز حیات، اما خواب‌زده»، «بررسی کارنامه شاعران امروز، محمد زهری، شاعری آرام، خلوت‌گزیده و تماشاگر»، «خلاقیت و شبه خلاقیت»، «به بهانه انتشار مجموعه آثار نیما یوشیج»، «پژوهش‌های دانشگاهی»، «تاریخچه تئاتر و سیر تحولات آن در شیراز»، «بررسی تاریخچه و سیر تحولات نمایشنامه‌های منظوم در ایران»، از آثار پژوهشی اوست.

همچنین وی سرودن مجموعه‌اشعاری مانند «جوانه‌های پاییز»، «از نهایت شب»، «خورشید‌های آن سوی دیوار»، «شاید گناه از عینک من باشد»، «مادرم ایران»، «تاک کهنسال و خوشه‌های صبح» و «عشق تو نمی‌میرد» را در کارنامه خود دارد.

آخرین شعر او در مورد مرگ با عنوان «گردونه با دندانه‌های مرگ» که آخرین پست کانال تلگرامی اوست منتشر شد:

با خود می‌اندیشم که آیا بار دیگر باز می‌آید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز می‌پاید؟

گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال‌های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید

برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر بازایستادن نیست... می‌پرسد
دستان زالی کو که این برفینه مو‌ها را بپیراید

با پای سربی سال‌های انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمی‌خوار سترون‌خو، چه می‌زاید؟

جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این‌سان که این گردونه با دندانه‌های مرگ می‌ساید
*****

دلم، بى تو تنهاست، تنها همیشه
تو را دارد از من تمنّا، همیشه

تو را مى‌روم گم کنم من. ‎.. ولى دل
تو را مى‌کند باز پیدا، همیشه

به افسوس مى‌گیرم از سایه‌ی خود
سراغ تو را، نیمه‌شب‌ها، همیشه

جدا از تو در مشت خود مى‌فشارد
غم تو، دلم را، دلم را همیشه

به ویرانى‌ام مى‌کشاند، خدا را
از این گریه‌ی سیل‌آسا، همیشه

به من گفتى: آیا مرا دوست دارى؟
تو را دوست دارم، تو را تا همیشه...
*****

از پایم این زنجیر‌ها را، باز کن با من
بار دگر، آهنگ دیگر ساز کن، با من

از ظلمت زندان اسکندر، سبک، پر کش
آهنگ جنت خانه‌ی شیراز کن، با من

پرواز را، از خاطر ما برده، سنگستان
بر هم زن این بنیاد را، پرواز کن با من

دل مرده ام، بر شانه ام بار تحمل هاست
عیسی دمی کن با دلم، اعجاز کن با من

سر را بنه بر شانه ام، گیسو به دوشم ریز
از ظلمت شب، قصه‌ها آغاز کن با من

برگیر رنگ تیرگی از بام سرب اندود
با دست‌ها، خورشید را، آواز کن با من

آه،‌ای رفیق برترین، منظور هر معراج!
من محرم اسرارم امشب، راز کن با من
*****

این خاک، پاره‌ای ز بهشت است‌
امّا.
حیفا...!
بر چهره‌اش. 
ـ هنوز، پس از سی قرن‌
جا پای خشکسالی و.
ـ نقش دروغ و.
ـ فقر
زشت است!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها