مرحوم محمدعلی جمالزاده نویسنده شهیر و فرزند سید جمال واعظ مشروطهچی شهیر مستعد و پرتوان مییابد قلم مسعود را و سفارشش را میکند تا از اداره فرهنگ وقت امکان تحصیل بیابد. مسعود در بازگشت برای پنج سال مرد امروز را منتشر میکند که در دوران خود یگانه و کیمیا بوده است.
مرد امروز چنان بیپروا بود که در یکی از شمارهها برای سر نخست وزیر وقت احمد قوام جایزه نقدی تعیین میکند. محمد مسعود در شبی هول نزدیک چاپخانهاش هدف گلولههای آخته قرار میگیرد و خاک میشود.
تا طلیعه انقلاب اسلامی برای 32 سال همگان گمان داشتند که ترور کار اجامر اشرف پهلویست اما کاشف به عمل آمد سازمان نظامی حزب توده با آمریت خسرو روزبه و عاملت سروان عباسی نامی مسعود را خاموش کردند.
روزبه باجناق نجف دریابندی نویسنده و مترجم نامدار تازه از دست شده نیز بود. یکی به راه سرب برای حروفچینی ترجمههایش رفت و یکی سرب را گلوله در پهلوی جماعتی خواست... تا چه شود به عاقبت.
حالیا مسعود هم در نشریهاش به سید حسین فاطمی میدان میدهد. گره سرنوشت فاطمی و مسعود اما انگار گرهی ازلیـ غایی بود و گسسته به دندان هم نمیگشت.
سالیانی که بگذشت باز روزی فاطمی به رسم قدرشناسی در روزگار وزارتش در سالمرگ مسعود بر تربتش حاضر شده و ایراد سخن میکند. در آن روز ابن بابویه ناگاه یکی سخت تیری از تپانچه پسری پانزده ساله خارج شد و فاطمی را اشکم درید. تا پایان عمر هم از آن تیر تپانچه یک دم فاطمی قرار نداشت.
مرحوم نصرالله خازنی راننده و منشی دکتر مصدق در گفتگویی نقل کرد که پزشکان به مصدق گفته بودند که عمر فاطمی به دنیا نیست و زخم جوانمرگش خواهد کرد اما شقاوت و کینتوزی ننگ قتل فاطمی را در کارنامه پهلوی درج کرد.
ضارب آن روز ابن بابویه محمد مهدی عبدخدایی که هنوز در قید حیات هستند احتمالاً خوشحالترین در تاریخاند که تیرش به حیات فاطمی خاتمه نداد. چند گلوله هم به کیف کاری او اصابت کرد که امروز به همان حال در وزارت امور خارجه نگاهداری میشود.
فاطمی به لیلاقت در قلم قد میافرازد و خود صاحب «باختر امروز» میشود. باختر امروز و قلم سرشار فاطمی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت به ارگان عملی و نه رسمی نهضت و در ادامه دولت دکتر مصدق میشود.
پس از باقر کاظمی معروف به مهذبالدوله در ترمیم کابینه دکتر مصدق فاطمی جوانترین وزیر خارجه پس از مشروطه وتا همین امروز میشود. نخست میانهاش با پهلوی حسنه است و نشان همایون و اسکان مطلوب از پهلوی جوان دریافت میکند اما ادامه میانشان خون به پا میشود.
شب بیست و پنجم و کودتای ابتر، سربازان به خانه وزیر خارجه یورش برده و با قنداق تفنگ بانوی باردارش را هتک و ایذا میکنند. همان طفلی در شکم بود که بعدها سیروس نام گرفت و با بورس پهلوی حقوق خواند و یکسره از ایران برید و چندی قبل به پیرانه سر سلام نداده آرام بدرود حیات گفت.
پریوش سطوتی بانوی دکتر فاطمی که آن روزگار شانزده ساله بود تا امروز هم حیات دارد و در لندن میزید. خواهر خانم سطوتی، منیژه همسر سهپبد رحیمی فرماندار نظامی تهران زمان انقلاب بود. همسر سرهنگ سطوتی در زمان گرفتاری دامادش در طلیعه انقلاب نزد شهید دکتر بهشتی رفته و میخواهد داماد دیگرش به سرنوشت داماد اولش دکتر فاطمی دچار نشود اما چنان کارنامه سیاه وافق ناپیدا که هیچ چشمپوشی و وساطت ممکن نیامد که خون شهدای میدان ژاله هنوز روان در جویها بود.
کودتا که به سیاهرویی و کارگردانی اجانب به بار نشست، فاطمی شد هدف اول مشتلق بگیران و ایادی فرمانداری نظامی سپهبد تیمور بختیار که دیگر با گستاخی تمام محبوبهاش پوران شاپوری خنیاگر را در جیپ سرباز فرمانداری نظامی میان جماعت متحیر تهران آن روزگار میگردانید.
فاطمی که به دام افتاد به محضر بختیار نرسیده شعبان و ایادیاش بر «شیر بیدار دل» را دریدند و اگر بانو سلطنت فاطمی همشیرهی شیرش پیکر را میان دشنهها و تن تبدار برادر حائل نمیکرد همانجا کار را تمام کرده بودند.
خانم سلطنت فاطمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از رنجهایی گفت که آن دشنههای ناجوانمرد بر تناش نشانیده بودند و همان ناسور زخمها امان زندگی طولانی و طبیعی را هم از ایشان سلب کردند.
دکتر فاطمی را با تن تبدار به جوخه اعدام سپردند تا هم کینه شخصی پهلوی تشفی یابد و هم زخم کهنه بریتانیای مغرور که میخواست آنکه جسارت کرده و سفارتش را لانه فساد نامیده و تعطیل کرده به جزا برسد تا عبرت همگان شود اما از یادها نرفت که نه یک افسر بریتانیایی دستور سرب آگین کردن تن بیسپر و تبدار فاطمی را داد که جماعتی وطنی و مزدور آلت فعل شدند و در همیشه تاریخ امان از این مزدوران مزور.