صنم میرزازاده نافع : متولد ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، شاعر و مترجم ایرانی. شعر را از سال ۱۳۸۹ با چهارپاره آغاز کرد. در سالهای بعد کتابهای «حقوق ماهیانه»، «ما اگر انتخاب میکردیم»، «رفتهام از خویش» و «از تباهی به بعد» از وی منتشر شد. با توجه به تسلطش به زبان ترکی استانبولی مجموعه دو زبانه «کشتی خاموش» از او منتشر شده است. نافع دبیر میز اروپا و آمریکا در کمیسیون حقوق بشر اسلامی طی سالهای ۸۲ تا ۸۷ و همچنین نماینده شاعران زن کشورهای عضو راه ابریشم در سال ۱۳۹۴ بوده است.
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
به زن ِ توی غزلهات حسادت نکنم
حرفها دارم و یک عمر نباید بزنم
طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم
طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم
عاجزم، پیش تو احساسِ شهامت نکنم
زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید
دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم!
با خودم قهرم و تصمیم گرفتم دیگر
از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم
شازده! پیش تو و این همه آدم تنهام
در زمین کاش از امروز اقامت نکنم
آسمانیتر از آنی که کنارت باشم
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
***
دختر همسایه توی خالهبازی گفته بود
میرسد مردی به فریاد عروسکهایمان
برگهای پلهها را خوب اگر جارو کنیم
زودتر شاید بیاید قهرمان داستان
عیدها در انتظارت کوچه پرچمپوش بود
عطر یاس باورت در خانهها پیچیده بود
خواهرم یک بار در ساعات نزدیک اذان
توی خوابش صورت نورانیات را دیده بود
هر اتوبوسی که از خطّ مقدم میرسید
نامهای با دست خطت را به مادر میرساند
هر کسی عاشق که می شد شعرش از جنس تو بود
ذکر تو از هر گناهی، هر کسی را میرهاند
سالها بیبی تو را بر روی نذریها نوشت
با امید چشمهایت ختم قرآن میگرفت
رو به سمت آسمان فریاد میکردم تو را
گریه میکردم تو را ، وقتی که باران میگرفت
گفته بودند از مسیر خانهام رد میشوی
رنگ بر رخسار غمگین خیالاتم نبود
تند میزد قلبم و دنیا به آخر میرسید
مخفیانه عشق ورزیدن نه، در ذاتم نبود
گفته بودند از قماش خشکسالی نیستی
با نفسهایت حیات خانه جان خواهد گرفت
در دعا پیچیدهاندات ، میرسی و آسمان
تا ابد بوی گلاب و زعفران خواهد گرفت
چند روزی میشود بد جور حست میکنم
دوست دارم شبنشینیهای پشت بام را
میشمارم آرزو ها را به سمت آسمان
میشمارم عشقهای تلخ و نا فرجام را
التماست میکنم یک لحظه نزدیکم شوی
بشنوی این شعرهایی را که مضمونش تویی
قصههایی از پلاک و استخوان و ضبطصوت
در هوای داغ اهوازی که کارونش تویی
گفتهاند از آسمان شهر مان رد میشوی
بچههای کوچه پرواز تو را کِل میکشند
غرق دریای غمت هستم ولی دستان تو
خوب میدانم مرا هم سمت ساحل میکشند