وقتی یَک نقش گل خشخاش را روی بازویم خالکوبی مَیکردم، یا زمانی که مَیخواستم طرح کولنگ را روی کمرم حک کونم، فِکِرش را هم نَمیکردم که برایم تکراری شود، عقلم همراه سنم رشد کوند و زمانی بَخواهم بَ مسجد روان شوم و تسبیح بَ دست گرفته کونم.
چَه بَرسد بَ این که بَخواهند مرا در یَک اداره بَ عنوان کندَهکار گوزینش کونند.
همَه اینها بَ کنار؛ چند وقتی است زولَیخا پایش را در یَک اورسی کرده که باید اسم مرا پسی گوشَت تاتو کونی.
هر چَه گفتَه مَیکونم از الاغ شَیطان پایین بیا، آبَرویم مََیرود؛ قبول ندارد.
مَیگوید نَمیخواهم کسی در این وُلسوالی بَ تو نظر بد کوند.
مگر تو چَه چیزت از جمعه شَوهر گل بس کمتر است؟
آخر مردم این وُلسوالی چَه نظر بدی مَیتوانند بَ من تبعَه موجاز با این تیپ و لَباس قوندوزی و سر و ریش و دستار داشته باشند؟ از آن طرف سن و سالی از من گوذشته.
مَیگوید نه، دود از همین امثالَ تو بولند مَیشود.
بَ ناچار و بعد از کمی کنکاش بَ یَک مرکز زیرزمینی تاتو در وُلسوالی نَیریز روان شدم.
زنگ در را که بَزدم، جیوانی خوشتیپ و قدبولند پشت در آمد.
نَظارهای بَ سر تا پایم انداخت و گفتَه کرد: فرمایش!
گفتَه کردم: برای خالکوبی آمدهام.
- خالکوبی نه و تاتو. بَ نظر مَیرسد با این ظواهر و لهجَه بیشتر برای ارشاد ما آمدَهای؛ حالا بیا داخل.
دَور و برش را نَظاره کرد و مرا بَ داخل کَشید.
باورم نَمیشد، چند نفری در نَوبت بودند. یَک جیوان جَگول مَگول هم روی تخت دَراز کَشیده بود تا پشت ران پایش را تاتو کوند.
اولین سوزن را که فرو بَکرد، دادش بَ هوا بولند شد و بَگفت: وووییییییی.
در دلم گفتَه کردم: تو که جُربوزهاش را نداری، مگر مجبورت کردهاند؟!
از نفر بغل دستیام پُرسان کردم: تو کوجایت را مَیخواهی تاتو کونی؟
گفتَه کرد: نَمیتوانم بَگویم.
بالاخره نوبتم بَشد.
تاتوکار دستار و ریشم را بَ کَناری بَزَد و همین طَور که سرش را بَ گوشم نزدیک بَکرده بود، گفتَه کرد: عزیزم، نام زنت چیست؟
چنان با دست موخالف به پس کلَهاش بَزدم که دماغ عمل کردهاش در گوشم فرو بَرفت.
داد بَزد: چرا مَیزنی؟ مگر نگفتی مَیخواهی اسم زنت را پشت گوشت تاتو کونی؟
یَکی دیگر پسی کلَهاش بَزدم و گفتَه کردم: هیسسسسس.
کسی نفهمد
هااااا، یادم بَرفته بود. حالا چند مَیشود؟
- ۲ مَیلیون تومان.
- باز هم پسی کلَهاش بَزدم: چَه خبر است؟ من این طرح کولنگ را در قوندوز ۱۰ هزار افغانی بیشتر ندادم.
همین طَور که با ناله دستش را پسی کلَهاش بَگرفته بود، گفتَه کرد: چَکار کونیم دیگر؟ دالِر گَران شده است.
بعد از آن، تاتو با خالکوبی فرق دارد.
این بار کَشیدهای نَثار گوشش بَکردم و گفتَه کردم: خاک بر سر و تو و دالِر و این ولسوالی که پیدر ما را در آوردید.
هر چَه گفته مَیکونیم، مَیگویند دالِر، دالِر، دالِر...
سوزن تاتوکاریاش را برداشتم و در پایش فرو بَکردم.
همان طَور که دهانش باز و دادش بَ هوا بود، از آنجا بیرون دویدم، روی دوچرخَه ام پریدم و الفرار...