تعداد بازدید: ۱۵۴
کد خبر: ۱۸۴۵۶
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۶ - 2023 05 November
نویسنده : گلابتون

از در که آمدم تو گفتم:

- میوه‌فروشی بغلی هس، نمی‌دونم چرا  داره جم می‌کنه.

بی‌بی همانطور که سرش پایین بود گفت:

- من ماخام اَ مش باقر کِریه کنم.

- چیکار کنی بی‌بی؟

- کِریه کنم.

- که توش چیکار کنی بی‌بی؟

- مشاور اَلماک بزنم.

- چی کار کنی بی‌بی؟  

- مشاورالماک بزنم خو.

- مگه شما بلدی بی‌بی؟

- میه همه‌ی اونِی که می‌زنن بلدن؟  ندیدی تو هی خیابون خودمون شیشصد تا دکون مشاور الماکی زدن.

- سکوت کردم.

بی بی ادامه داد...

- فکراشه کردم. من مشاوره میدم. توام یَی چوی دُرُس کن، یَی جاروفی بکَش.- من بی‌بی؟

- نه! پَ من.

-، ولی مشاور املاکی وسیله میخواد بی‌بی. پروانه کسب میخواد.

همین طوری که نمیشه که.

- چار تا میز و صندلی میسونیم میذریم شروع می‌کنیم، بری پروانه کسبم خدا کریمه.

- ینی چی خدا کریمه بی‌بی؟ ولی...

-، ولی و مرضضضض، ولی و درد، ولی  و گوله برنو.

نشد من یَی چی بگم تو آیِی یأس نخونی.

****

چای را گذاشتم جلوی بی‌بی که گفت:

- ده روزه‌ای دکونو رِ وا کردیم، یَی مشتری‌ام نامده.

پوشو یَی فکری کن، گِلی سرمون بیگیر.

آمدم حرف بزنم که گوشی بی‌بی زنگ خورد.

بی‌بی نگاهی به شماره عفت خانم انداخت و چشم و ابرویی بالا انداخت...

- الووو عفت، چیطوری؟ تو خوشی؟ هَووی تهرون چیطوره؟ خوب دو سه ساله رفتی تِهرون،  تهرونی شدیه.

- لبخندی پت و پهن زد...

- هااااا، چش و دلُت روشن. مام ها، گفتیم یَی مشاور الماکی راه بنازیم.

جون تو نواشه، جون گلاب، مرگ گلاب، گلابه تو کفن بذرم! اقد سرُم شلوُقه که نگو.

یَنی وخت نیکنم سرُمه باخارونم.

چند دقیقه‌ای ساکت شد و دوباره شروع کرد به حرف‌زدن.

- ها! ها! هو خونِی کنار مسجدی رِ میه نیگی؟ رو سرُم، رو چشُم، میدم کِریه، باشه، باشه. حتماً.

****
بی‌بی که گوشی را قطع کرد گفتم:

- بی‌بی شما اینقد سرت شلوغه که وقت نمی‌کنی سرتو بخارونی...

بی‌بی گفت:

- خیل‌خو حالا، ول کن‌ای حرفا رِ، نیگی اولین مشتری خورد به تورمون؟

****
بی‌بی  که گوشی را قطع کرد گفتم:

- کی بود بی بی؟

- مش باقر.

- چی می‌گفت؟

- چی می‌گفت؟ اجاره مغازه‌شه ماخاد.

- مگه نریختی به حسابش بی‌بی؟

- داشتم که بیریزم؟ نه! داشتم که بیریزم؟  

همانطور داشت نق میزد که دوباره گوشی‌اش زنگ خورد.

- الو، عفت، حالُت چیطوره؟ نه والا، رِختَم به حسابُت خو.

ها،‌ها دیه، نه اِشتوا نشده، پونصد دیه.

چی‌چی؟ پنج مِلیون می‌ارزیده؟ من بی‌شُهورم؟ حرف دهنُته بفهم.

به درک که قبول ندری.

مییِی شکایت می‌کنی؟ تو مییِی درِ اینجا رِ تخته می‌کنی؟  میه می‌تونی؟

****
بی‌بی که تلفن را قطع کرد گفتم:

- بی‌بی، جم کنیم این مغازه رو.  این از عفت خانوم، این از اجاره مغازه، الانم اومدن گیر دادن به اینکه پروانه کسب نداریم.

بی‌بی چپ‌چپ نگاهم کرد.

- همش تقصیر توئه ناله‌زده هه، هی میگی بیا مشاور الماک بزنیم وگرنه منه چه به‌ای کارا.

 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها